سلام دوستان همدردی:
دلم خون است.... یک برادار شوهر داشتم که خیلی توی زندگیم دخالت میکرد.... و عاصی شده بودم.... چند روز پیش فوت کرد و من خیلی ناراحت شدم و واقعا از ته دل دلم براش سوخت هر چند که ازش عصبانی بودم ولی دوستش داشتم..... خلاصه الان پدرو مادر شوهر من توقع دارند ما بریم خونه اونا زندگی کنیم چونکه داغ دیده اند.... تا به حال که 2 هفته میگذره من هرروز خونه اونا بودم و امروز بعد از 2 هفته رفتم خونه مامانو بابام و شوهرم از دستم طلبکاره با اینکه چیزی نمیگه اما رفتارش دلمو سوزونده..... از اون طرف هم خواهر شوهرم همش داره تیکه بارم میکنه و منم چیزی نگفتم.. با اینکه مادرشوهرم زن خوبیه ولی وقتی دخترش شروع میکنه اونم ادامه میده.... حالا متوجه شدم که دخالتهای برادر شوهرم دخالتهای خواهرشم بوده ولی خواهر شوهرم زیاد خودشو قبلا نشون نمیداد......خلاصه دا
علاقه مندی ها (Bookmarks)