به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array

    خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    سلام

    دو سه روز هست که خیلی دلم گرفته.من از اول عمرم به شدت درس خوندم علتش شاید یک مقدار به خاطر علاقه بود شاید مقداری به خاطر پشتکار بیش از حد که ظاهرا وراثتی هست و تو فامیل مادریم من و سه نفر دیگه این مدلی هستیم وقتی درس نمیخونیم احساس پوچی میکنیم.

    تا یه جاهایی در مورد درس موفق بودم.پشت هیچ کنکوری نموندم وهمه رو دفعه اول پذیرفته شدم تا اینکه دانشجوی دکترا در رشته خودم شدم.البته بگم که بیست ویک سالم که بود ازدواج کردم.بعد از قبولی دکتری برای شهر خودم درخواست بورس کردم که ازش استقبال شد و به مراحل پایانی رسید که یک گام مونده به انتها در کمال ناجوانمردی کسی که سفارش شده بود رو جای من گذاشتن.کسی که قبلا پروندش رد شده بود و یکدفعه با پارتی بازی رو شد.

    اون موقع دقیقا ابتدای زمان بارداری من بود و فقط سعی کردم فراموش کنم و به آرامش برسم ولی خیلی سخت بود بعدش یک تصادف شدید داشتیم که تازه به پوچی دنیا و بی اهمیت بودن شغل و بقیه چیزها پی بردم و پذیرش اون شکست برام کمی آسون شد بعدش بورس یک دانشگاه دیگه شدم شهر کوچکتر از شهر خودم و دور از شهر خودم.

    همسرم شغلی مشابه شغل خودش اینجا پیدا کرد و به این شهر اومدیم (البته همه این مراحل با همفکری انجام شد) و باید بگم که با همسرم تفاهم زیادی دارم و تصمیمات رو با هم میگیریم.

    چند وقته که فارغ التحصیل شدم و به زودی باید شروع به کار کنم

    چند روز پیش به دانشگاه رفتم کسانی که اینجا کار میکنن زیاد از امکاناتش راضی نبودن و یه مقدار این موضوع نا امیدم کرد از طرفی مادرم پوکی استخوان گرفته و جند مریضی این مدلی که توانایی حرکتیش کم شده و من هم که دور هستم و هیچ کاری نمیتونم بکنم.احساس میکنم اینها علایم پیری اطرافیانم هست و من دارم ذره ذره اونها رو از دست میدم بدون اینکه کنارشون باشم یا کوچکترین کاری برشون انجام بدم.

    دلتنگ شهرم و خانوادم هستم.همسرم رو نمیتونم تنها بذارم و یه مدت برم چون خانواده اون هم اینجا نیستن و بهش سخت میگذره.شرایط شغلی همسرم هم طوریه که نمیتونه زیاد به مرخصی بره.

    به گذشته نگاه میکنم میبینم حتی مادر چندان خوبی هم نبودم همش سر درسم بودم بچه من از همون اول در خیلی زمینه ها مستقل شد چون نتونستم همراهیش کنم خیلی کم براش قصه گفتم تا حالا براش لالایی نگفتم همیشه خسته بودم فقط در حد کارهای واجب در خدمتش بودم الان که درسم تمام شده تازه بیچاره مادر به خودش میبینه

    گاهی احساس میکنم راه رو غلط رفتم این همه درس خوندم از بیشتر تفریحات گذشتم ولی حتی نتونستم فرزند یا مادر خوبی باشم نمیدونم ارزشش رو داشته واقعا

    کسی تا الان حس من رو تچربه کرده؟

  2. 7 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فکور (دوشنبه 27 شهریور 91)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 03 [ 04:02]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    37,798
    سطح
    100
    Points: 37,798, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    275
    Array

    RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    سلام

    به خاطر موفقیتتون تو درس خوندن و در کنارش داشتن یه همسر خوب و یه فرزند تبریک میگم.

    موقعیتم با موقعیت شما خیلی فاصله داره ولی خیلی پیش اومده که حس کنم راهمو اشتباه اومدم البته این حس مقطعی بوده و متاثر از شرایط محیطی. تو وضعیت شما اینکه محل کار جدیدتون با تصورتون فاصله داره یا بیماری مادرتون و... عواملی هستند که موجب دلسردی میشه ... این حس دلتنگی گاهی وقتا حتی اگه در کنار خانواده هم باشی پیش میاد.

    راهکاری که به ذهنم میرسه اینه که با مادرتون تلفنی بیشتر در ارتباط باشید و سعی کنید از همین راه دور بهشون ابراز محبت کنید . سعی کنید واسه ارتباط با فرزندتون از یه برنامه استفاده کنید که آثار حضور کمرنگتون در گذشته با رفتارها و برخوردهای فعلیتون جبران بشه یا حداقل آثار مخربش کمتر بشه.

    نگران وضعیت شغلیتون هم نباشید. امکانات اعضای هیات علمی تو شهرهای مختلف تفاوتشون اونقدرها هم فاحش نیست.سعی کنید تمرکزتونو روی کار و درس مسائل مربوطه کمتر کنید بیشتر به خانوادتون توجه کنید. شاید نتونید یه فرزند فوق العاده خوب برای مادرتون باشید (بخاطر دوری راه و فرصت هایی که تو گذشته از دست دادید) ولی می تونید همسر و مادری فوق العاده باشین می تونید استاد فوق العاده هایی هم برای دانشجوهایی که تو یه شهر کوچیک هستند و امکانات کمتری دارند، باشید.



  4. 5 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (سه شنبه 14 شهریور 91)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مهر 03 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,571
    امتیاز
    40,154
    سطح
    100
    Points: 40,154, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,267

    تشکرشده 6,894 در 1,489 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    326
    Array

    RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    چراکه نه میلیونها ادم تجربه کردن
    سلام فکور جان
    امیدوارم که حالت خوب شه

    اما در مورد سوالت من دو نفرو دارم که تجربه هاش شبیه به زندگی شماست:
    اولی خواهرمه که خیلی دوره ازمون وخیلی عاطفی و احساساتی دقیقا حرفای شما رو میزنه..

    منهم سعی دارم ارومش کنم اون از دنیا و این شرایط ناراحته که چرا عزیزامو نمیبینه اما شما باید شاکر باشی که با همسرت خوبی و دوسش داری اما خواهرم با شوهرشم هم رابطه ی عاطفی نداره میگه حداقل اگه باش خوب بودم خوب میتونستم دوری شما رو یجوری تحمل کنم اون موقه حتی دل تنگی هم مزه میداد وقتی میدیدمتون بسیار باارزشتر بود تا اینکه همیشه پیش هم باشیم

    پس شما خیلی جلویی نه؟ یعنی جایی هستی که خواهرم ارزوشو داره..
    دیگه وقتی ادم ازدواج میکنه خوانوادش در درجه ی اول شوهرشه که برای سازگاری باهم رسیدین به اون شهر
    خوب درکت میکنم از ته دل اما بنظر من اگه قبو ل کنی این دنیا بهشت نیست که همه چیرو تمام و کمال پیش هم داشته باشیم و کلا کیف کنیم همه چی حله...

    اتفاقا به خواهرم میگم حالا که از ما دوری شاید بهتر از مارو پیدا کنی "خودترو" تو درونت به ارامش برسی نه بخاطر دور هم بودنو بگو و بخند ظاهری...

    برای مادر عزیزت هم ارزوی سلامتی دارم که همیشه پیشتون بمونن ناراحتی واقعی اینه که ما اونا رو برنجونیم اما شما فقط دلتنگشی و این شیرینه و کاملا طبیعی
    غربت یه عالمی داره پر از دردای خیلی تلخ شیرین.........

    اما نفر دوم که تجربه شمارو داره خودمم هر وقت که درس نمیخونم احساس خلا میکنم و الان که یه ساله نمیخونم ناارامو بیقرار شدم خب اینم به فال نیک بگیریم اما در حد اعتدال من که دارم کنترل میکنم

    من که تو شهرخودمون بین این همه ادم احساس غربت میکنم
    اما اما بدون خدا پیشته دوست داره میبینه درداتو میدونه براهر تک تکشون نقشه داره که رهات کنه از درد و رنج ابتذال دنیا و تو رو به شادی ابدیت به شادی تمام نشدنی به اشک پر از لبخند برسونه(نخند و نگو که شعاره)
    نمیدونم من هیچ نمیدونم فقط خواستم تجربه هامو بگم عزیزم

    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را

  6. 3 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (سه شنبه 14 شهریور 91)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,025 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    373
    Array

    RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    سلام فکور عزیز

    خوبی؟

    طبیعیعه زنهایی که درس میخونن و یا کار میکنن نمیتونن مثل یه زن خانه دار به کارهای منزل و اوضاع بچه ها رسیدگی کنن.

    به نظر من شما همیشه در حال درس خوندن بودی.درس خیلی خوبه...کار و اشتغال خیلی خوبه...اما باید اصلیات رو از فرعیات جدا کرد.

    ببینی که برای چی درس میخونی و یا برای چی میری سرکار....

    اولویت اصلی شما فرزند و همسرته و بعد از اون خانوادت(مادر).اگر چیزی داره لطمه وارد میکنه به اینها باید کنار گذاشته بشه.حالا هر چی که میخواد باشه.

    به نظرم من کمی ب خودت فرصت بده.

    حالا که از حال و هوا و استرس و اضطراب درس درامدی میخوای بری سرکار؟!

    نمیخوای کمی در منزل باشی و بیشتر به همسر و فرزندت برسی؟

    برای سرکار رفتن و درس خوندن همیشه وقت هست.اما تا به خودت بیای میبینی بچه ات برزگ شده و اصلا براش مهم نیست که مادرش فلان مدرک و یا فلان پست رو داره.

    ما یاد گیرفیتم که اگر درس میخونیم حتما باید بریم سرکار...

    شما میتونی یه مادر فرهیخته باشی.

    مادر من حدود 24 سال پیش فوق لیسانسش رو به خاطر من و برادرم گذاشت کنار (اون موقع فوق لیسانس خیلی ارزش داشت.دیپلمه هاش کلاس میذاشتن چه برسه به فوق لیسانس...!)

    از کارش هم گذشت و نشست پای منو برادرم.الان که مدارک تحصیلیش رو میبینم شک نمیکنم که بهترین مادر دنیا بوده.

    من و برادرم شکر خدا از نظر عاطفی هیچ کمبودی رو حس نکردیم.
    مادرم میتونست مارو بفرسته مهد و یا خونه مادر بزرگم و ...اما نکرد و خودش نشست پای بچه هاش.
    همیشه مارو با صبحانه فرستاد مدرسه.

    همیشه وقتی برمیگشتیم خونه ناهارمون حاضر بود...باهامون سر و کله میزد..درس کار میکرد...پارک میبرد..کلاس میبرد...

    از اون طرف شرایط خاله ام دقیقا مثل مادرم بود.اما اون درسشو ول نکرد.دکترای علوم سیاسی داره.اما به حدی بچه هاش پرخاشگر بار اومدن که هر 3 تا بچه اش در عرض 4 سال طلاق گرفتن .همسراشون میگفتن اینا عصبی هستن...یکیشون مگیفت دختر شما از من میخواد که 24 ساعته به حرفهاش گوش بدم...ببرمش دانشگاه و بیارمش....(دقیقا خاله ام اعتراف میکرد کارهایی که من نکردم )

    خلاصه صحبتم اینه خانومی

    برای سرکار رفتن عجله نکن.حالا درست تموم شده و شدی یه مادر فرهیخته.بچه ات به مدرک تحصیلی و مقام تو نیاز نداره.

    اون به وجود تو مادر بودن تو نیاز داره.

    اگر فکر میکنی مادر خوبی نیودی اشکالی نداره

    شکر خدا جلوی ضرر رو داری میگیری.

    از الان به بعد هوای بچه ات رو داشته باش.که 5 سال دیگه نگی کاش کمی بیشتر در خانه بودم...

    از طرفی اگر سرکار نری میتونی حداقل در هفته یکبار به مادرت سر بزنی اما اگر بری سرکار اون یه بار هم نمیتونی.

    شما همه زندگیت رو وقف در سکردی و الان احساسا خوبی نداری. در حالیکه به حالت ایده ال رسیدی و خیلی ها دوست دارن جای شما باشن.
    این به خاطر اینه که اصرار شما بر درس از حالت طبیعی خودش تجاوز کرده و نوعی افراط داشته

    حتما سعی کن طوری برنامه ریزی کنی که بتونی به مادر در شرایط سخت رسیدگی کنی
    و از اون مهم تر به فرزند و همسرت برسی

    به نظرم کمی (از کمی بیشتر ! ) نیازه تا مدتی در خانه باشی و امور منزل رو بگیری دستت.

    موفق باشی

  8. 4 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (سه شنبه 14 شهریور 91)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 03 [ 04:02]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    37,798
    سطح
    100
    Points: 37,798, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    275
    Array

    RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    اینم از طرف مولانا :

    دوست دارد یار این آشفتگی
    کوشش بیهود به از خفتگی

    اندرین ره میتراش و می خراش
    تادم آخر همی فارغ مباش



  10. 4 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (سه شنبه 14 شهریور 91)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array

    RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    فکور جونم.... فکر می کنم تو راهی رو رفتی که می تونستی.... یعنی تنها راهی که بوده رو رفتی. چه کاری می شد بکنیم جز درس خوندن؟ تازه تو که دکتری هم قبول شدی و می تونی بعدا جایی استاد بشی. تو کاری رو که می تونستی کامل کردی. من نمی دونم راه چی بوده. کسی به من نشون نداد و منم پیداش نکردم. مدرسه رو که اجباری بود و همه می رفتن بعدشم دانشگاه. من خیلی واسه دانشگاه و رشته ام تلاش کردم اما اخرش دیگه بریدم. دیگه از استادایی که میان سر کلاس فقط واسه اینکه یاد ندن خسته شده بودم. یا از دانشجوهایی که می رن واسه نمره دادن کلی لبخند می زدن و خودشیرینی می کردن خسته شده بودم. از خودمم خسته شده بودم.
    تو یه خوبی داری اونم شوهریه که درکت می کنه. نمی دونم یچه ات چند سالشه ولی می تونی جبران کنی. می تونی جبران روزایی رو براش بکنی که خیلی واسش وقت نداشتی. تا وقتی به روش لبخند بزنی هر وقت که به سمتش بری به روت لبخند می زنه. مطمن باش.
    نمی دونم دقیقا چه تفریحاتی وجود داشته که می گی نداشتی. تفریح زیادی هم نبوده زمان ما. مخصوصا اگه خیلی پولدار نبوده باشیم.
    راستی تو مادری داری که از دوریش ناراحتی. بچه ای داری که به خاطر اینکه یه روزایی خیلی بهش نرسیدی تاسف می خوری. حتما تاسف های دیگه ای هم هست اما واقعیت اینه که مادرت انقدر خوب بوده که الان دلت واسش تنگ شه. یعنی چیزایی داری که واست عزیزن. این خودش یه نعمته.
    فکر می کنم یه کم خسته ای. حالت بهتر می شه.
    به راهی که رفتی دیگه شک نکن. تو سعیتو کردی که بهترین کارو بکنی تو وقت خودش. پس شک نکن. الان که درسات تموم شده دیگه وقت داری هم به خودت برسی هم بچه ات هم شوهرت هم اینکه تفریحایی که می خوایو داشته باشی. نگران نباش.
    راستی ول نکن سریع برو سر کار. استاد بودن خیلی هم سخت نیست وقت واسه بچه ات می مونه اما اگه وقفه بندازی بعدا سخت کار پیدا می کنی. وقفه زیاد ننداز بین فارغ التحصیلی و کار کردن. (نظرمن اینه شاید اشتباه کنم)
    موفق باشی

  12. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    meinoush (سه شنبه 14 شهریور 91)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array

    RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    از همه دوستان خیلی خیلی ممنونم که وقت گذاشتن و نظرشون رو دادن.نظرات تک تک شما برای من ارزشمنده و امیدوارم اگر باز هم چیزی به نظرتون میرسه برام بگین.

    صبا جان اساتید اینجا از کمی امکانات برای تحقیق گله میکردن خوب تحقیق که انجام نشه نوشتن مقاله و ارتقا پست هم سخت میشه.از همدردیت، نوشتن نظراتت و همینطور شعرت هم ممنونم

    فرشته اردیبهشت از مثالهایی که زدی و همینطور نظرات جالبی که نوشتی ممنونم

    مریم جان از شما هم سپاسگزارم مثل همیشه نظرات کاملی داری ولی راستش باید بگم من بورس دانشگاه این شهر هستم و امکان سر کار نرفتن رو ندارم یعنی اگر بخوام انصراف بدم مبلغ زیادی به عنوان خسارت باید بهشون بدم ولی در رابطه با بچه بهم قول دادن یه مکان توی دانشگاه بهم بدن تا یک نفر رو که میشناسم بیاد اونجا بچه رو نگه داره و البته من هم زمانی که بین کلاسهام هست میتونم توی اون زمانها و همینطور ساعت ناهار و ... پیش بچم باشم.یک نفر که توی مهد کمک مربی بود و باهاش تقریبا دوست هستم و تا حد زیادی میشناسمش قراره اگر مشکلی پیش نیاد بچه ام رو نگه داره.

    مینوش جان ممنون که نظرت رو گفتی نعماتی که شما گفتی رو دارم و از خدا میخوام همه جوانها داشته باشن و من هم خدا رو شاکر هستم که خانواده،همسر و فرزند خوبی رو به من داده ولی این افکار منفی که من چه کاری برای این نعمتهایی که خدا بهم داده انجام دادم رو نمیتونم از خودم دور کنم.

    همسرم خیلی به درس من اهمیت میده چون فکر میکنه با شرایط کاری که داره اگر من سرگرم درس باشم کمتر ازش ایراد میگیرم که چرا مثلا بیشتر جمعه ها سر کار هستی یا مثلا شبها کارت طول میکشه و...(فقط به این دلیل) میگه همکارام که خانمشون بیکار هستن با شرایط کاری ما افسردگی گرفتن

    راستش چند روزی هست هجوم افکاری از گذشته آزارم میده یاد تمام شبهایی که تا صبح بیدار بودم و درس میخوندم (گاهی سه شب پشت سر هم)،یاد روزی که توی بیمارستان بودم پسرم به دنیا اومده بود و من نه از درد جراحی که از نگرانی برای نگهداری از بچه در آینده مدام اشک میریختم و همه فکر میکردن من دردم بیش از حد هست خدا میدونه چقدر احساس بی پناهی میکردم.روزی که خیلیها میگن قشنگ ترین روز زندگیشون هست

    مادرم در هیچ مرحله ای من رو تنها نذاشت حتی بعضی شبها که درس میخوندم میومد کتابی چیزی دستش میگرفت و میخوند تا من تنها نباشم بعد از ازدواج هم خیلی همراهیم کرد ولی من براش نمیتونم کاری بکنم انگار که اصلا چنین بچه ای نداره البته این رو بگم که مادر من اصرار شدیدی روی کار کردن من داره و حتی من رو تشویق میکنه که برای دوره پست دکترا به خارج از کشور برم و حتی اگه شرایط مناسب بود بمونم ولی خودم احساس میکنم اگه به جای همه این مدارک یه دیپلم داشتم ولی همراهیش میکردم بیشتر به دردش میخوردم.

    تا الان به خواست خدا با وجود وقت نداشتن من بچه ام از نظر تربیتی مشکلی نداره آروم هست و معمولا خودش سر خودش رو گرم میکنه.بیچاره کم توقع بار اومده اگه مثلا یک بار در هفته پارک ببریمش بعدش کلی شارژ هست و تشکر میکنه (چهار سالشه).امیدوارم بتونم بیشتر وقت بذارم براش

    ممنون که این پست رو هم خوندید امیدوارم با همدردی و همفکری شما دوستان خوبم بتونم روحیه ام رو به دست بیارم الان که با این افکار هرازگاهی دچار کاهش فشار خون و لرزش بدن میشم و حال و روز خوبی ندارم.






  14. 5 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فکور (سه شنبه 14 شهریور 91)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 03 [ 04:02]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    37,798
    سطح
    100
    Points: 37,798, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    275
    Array

    RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    فکور جان فکر میکنی اگه دیپلم داشتی و تو شهر خودتون زندگی می کردی مادرت بازم میتونست اینقدر به وجود دخترش افتخار کنه؟
    اینکه خوشبختی، اینکه موفقی یعنی قدر زحمات مادرت رو دونستی. اینکه مادرت می تونه تشویقت میکنه و هنوزم ازت میخواد که ادامه بدی یعنی راضیه. درسته که خیلی حق به گردنتون داره . درسته هر کاری کنی نمیتونی جبران زحماتش رو کنی ولی الان خیالت راحته که ازت راضیه، بهت افتخار می کنه، حتما به خودشون هم افتخار میکنند که اون شبها باهات بیدار موندن تا به اینجا برسی، زحمت کشیدن تا خوشبخت بشی. این خوشبختی و موفقیت نتیجه تلاش های شما و مادرت و همسرت و فرزندت و ... هست و همه این افراد خودشون رو سهیم می دونند و لذت می برند.

    اون موقع ها وقتی به معلم های خوبمون هدیه می دادیم میگفتن موفقیتتون واسه ما بهترین هدیه هست. یادتونه؟

    راستی ساعت موظف اعضای هیات علمی معمولا خیلی زیاد نیست!!پس واسه پسرت هم وقت کم نداری.


    صبا جان اساتید اینجا از کمی امکانات برای تحقیق گله میکردن خوب تحقیق که انجام نشه نوشتن مقاله و ارتقا پست هم سخت میشه.
    عزیزم خودت میگی سخت میشه نگفتی که غیر ممکن میشه، درسته؟

    احتمالا 23 یا 24 سال از عمرت رو که فکر نکنم بیشتر از 30 سال باشه رو داشتی درس می خوندی و تحقیق می کردی و برای رسیدن به جایگاه بالاتر تلاش می کردی شاید حضورت تو این دانشگاه که به گفته خودت تا حدودی بالاجبار هم بوده قراره فرصتی رو واست فراهم کنه که به غیر از کار و تحقیق و مقاله و ژورنال هم فکر کنی. شاید اگر هر جای دیگه غیر از اینجا بودی اینقدر یاد مادرت نبودی . اینقدر یاد مادری کردن خودت نبودی. بیا یه شکل دیگه به این دانشگاه فکر کن. مطمئن باش حضورت تو این شهر و دانشگاه اتفاقی نیست! پس سعی کن از این فرصت بهترین بهره رو ببری.



  16. 4 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (دوشنبه 20 شهریور 91)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array

    RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    ممنونم صبا جان که نکات خوبی رو پیدا میکنی و بهم گوشزد میکنی

    وقتی توی افکارم جستجو میکنم نگرانیهای دیگه ای هم به سراغم میاد مثلا اینکه توی رشته ما توی این دانشگاه امسال فقط مرد گرفتن و همه همکارام هم مرد هستن اصولا محیط کاملا مردانه هست و این هم باعث تشدید نارضایتی من از شرایط شده اصلا موقع بورس من شرایط اینجوری نبود نصف دانشجوها خانم بودن.تا الان توی محیط کاملا مردانه نبودم و اصلا نمیدونم باید چه مدلی رفتار کرد.

    امروز هم فیلمی دیدم که توی شهر وطنی من پر شده بود و با دیدن اون شهر کلی دلم گرفت راستش اینجور موقع ها به هم میریزم شاید به یاد پارتی بازی اون آقا می افتم که باعث دوری من از شهرم شد.

    ای کاش زودتر روحیه ام رو به دست بیارم.هیچ چیز به اندازه آرامش روحی تو زندگی اهمیت نداره

  18. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فکور (چهارشنبه 29 آذر 91)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 03 [ 04:02]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    37,798
    سطح
    100
    Points: 37,798, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    275
    Array

    RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم

    فکور عزیز

    شرایط مادرتون طوری هستید که چند روز بتونند مهمان شما باشند؟ اینطوری هم برای روحیه و دلتنگی شما خوبه هم ایشون و هم اینکه میتونید چند روز کامل در خدمتشون باشید.


  20. 2 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (چهارشنبه 15 شهریور 91)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.