سلام
همسرم خيلي احساساتي نيست خيلي خصوصيات مثبتي داره و اخلاقشم خوبه ولي نسبت به من سردتره
من خيلي باهاش صحبت كردم تا بهتر شد
نشون نميده كه خيلي دوستم داره و از اول زندكي تا الان من متوجه نشدم خيلي مرموزه مثلا اكر مدتها بهش بي توجه باشم اونم اينطوريه كاهي با بجه ها بدخلقي مي كنه
ولي اصلا نشون نميده كه احتياج به من داره شوهرم مسير كارش دوره و در هفته دو سه روزش را خانه مامانش ميمونه و سه جهار ر شب بيش ما هست و سعي ميكنه كم نذاره اونم از بس سالها و ماهها باهم دعوا داشتيم و من بهش كفتم به محبتش نياز دارم خوب شده اون هم حس ميكنم جون كارمون با دو تا بجه داشت به جدايي مي كشيد از ترس به هم خوردن زندكيش و بي مادر شدن بجه هاش اين محبتها و توجه ها را داره مي ترسم به زور باشه و يه روز از من به خاطر اينكه ازش محبت و توجه بيشتري ميخوام جدا بشه
از طرفي هم ميبينم خيلي از اينكه به بجه هام و بدرم محبت مي كنم ناراحت ميشه و كاهي ميكه تو بابات را بيشتر از من ميخواي ولي اين اعتراض ها خيلي كمتر از منه
يكي ميكه بهش محل نذار اين مال اينه كه زياد لوسش كردي يكي هم ميكه محبت خودت را ادامه بده نمي دونم جه كنم??
در ضمن من دو تا بجه بشت هم اوردم و سر بجه اولم خواهرم كه بهش خيلي وابسته بودم فوت كرد و الان يكساله شد دخترم و هنوزم دارم قرصاي ضد افسردكي كه دكتر بهم داده مصرف مي كنم و فوق العاده عاشق بدرم هستم و جون ايشون مسن هستند همش استرس دارم مبادا ايشونو از دست بدم و كاهي براي خواهرم و بدرم اشك ميريزم از دوري خواهرم و ترس از دست دادن بابام
علاقه مندی ها (Bookmarks)