سلام بر همه دوستان خوب
قبلا از مشکلاتم نوشته بودم
اینکه هم من و هم همسرم یک بار جدا شدیم
و هم رو دوست داریم
و بنا بر انچه خود همسرم تعریف کرده مادرش در زندگی قبلی او دخالتهای فراوانی داشته و نهایتا این دخالتها و گله های پی در پی موجب اوج گیری اختلافات و جداییشون شده
قبل از ازدواج با همسرم از خیلی ها هم این موضوع را شنیده بودم که زندگی سابق همسرم به خاطر مادرش بهم ریخته
در ابتدا خیلی جدی نگرفتم و با توان بالایی که در برقراری ارتباط خوب با افراد دارم حتم داشتم مشگلی نخواهم داشت
اما متاسفانه با اینکه رابطه من و خانواده او بسیار عالی بود
کم کم دخالت های مادر شوهرم شروع شد
که چه بپوشم و چه نپوشم
طعنه ها و کنایه هایش
به رخ کشیدن امکانات مادی
و بدگویی مداوم از عروس سابق با استفاده از قبیح ترین تعبیرها و اشاره به خصوصی ترین مسائل و حتی با عرض پوشش نحوه بهداشت شخصی این خانم
بعد هم انتظار اینکه من هر روز با او صحبت کنم و به دیدنش بروم
اما کم کم طاقت من تمام شد و وقتی موضوع را به شوهرم گفتم با یک برخورد جنجالی همه چیز را خراب کرد و سر خود به مادرش زنگ زد و گفت که خانمم از تو متنفر است و نمیخواهد تو را ببیند در حالیکه من اصلا چنین چیزی نگفته بودم و خواهان رابطه ای منطقی و اصولی تر بودم و میخواستم صممیمیت زیاده از حد و افراطی را از میان بردارم که منجر به بعضی پرده دری ها و شوخی های نا خوشایند نشود
نهایتا جنجالی بزرگ سر گرفت
و حتی بنا به دلایلی همسر من هم مکالمه بسیار بدی با مادر من انجام داد و نهایتا الان در وضعیت قطع ارتباطیم
من با خانواده خودم حرف میزنم
با پدر ایشان هم دوبار حرف زدم
ولی شوهرم هم با فامیل من هم فامیل خودش قطع رابطه کرده
من خیلی روحا آزار دیدم
متاسفانه این طور حس میکنم و شنیده ام که مادر همسرم مبتلا به یک ناراحتی روحی است و دارو مصرف میکند و این را از همه پنهان میکنند
با خانواده شوهری خود قطع ارتباط است و با خواهر های خود نیز به حالت قهر است
ضمنا هیچ دوستی ندارد و هیچ کجا نمیرود
اما تا شوهرم با من عروسی کرد مثل آوار بر سر من ریخت و انتظارات روز به روز بیشتر شد و شوهرم هم مدام جانبداری او را کرد و در مورد من خشونت اعمال کرد
حالا ظاهرا پشیمان است و میگوید بیا به هم زندگی کنیم و کاری به کسی نداریم و این طوری بهتره
اما خوب حتم دارم که بعد مدتی باز هم این اوضاع شروع خواهد شد
خیلی کلا فه ام
من در زندگی قبلی ام با اینکه از نظر فرهنگی فرق فاحشی بین ما و خانواده همسرم بود با آنها رابطه خوبی داشتم اما اینبار این طور شده است
همسر سابق شوهرم نیز 4 سال تمام یعنی تا لحظه جدایی با مادر شوهر بنده در حالت قهر بودند
بدگویی های مکرر از ایشان مرا نسبت به آن خانم هم دلسوز کرده است و همه اش میگویم اگر مادر شوهرم این طور نکرده بود الان آنها زندگی خوبی داشتند
اما شوهرم نیز با اینکه 13 سال بزرگتر از من است و پزشک و 43 ساله متاسفانه رفتارهایی بی اندازه خام و نپخته دارد و بسیار پرخاشگر است و آستانه تحریکش پایین
وقتی عصبانی میشود غریبه و خودی نمیشناسد
حالا از شما راهنمایی میخواهم که آیا فعلا با همین قطع رابطه ها به زندگیمان ادامه دهیم و اجازه دهیم زمان مسئله را حل کند
یا نه سعی کنیم مواضع تندتری اتخاذ کنیم
و یا برعکس اگر فرصتی پیش آمد سعی در رفع کدورتها داشته باشیم و این بار روابط را کمی اصولی تر دنبال کنیم هرچند که با شناختی که از مادر شوهرم دارم بعید است برای او یا صمیمیت مفهوم دارد یا قهر
نه روحیه من نه همسرم در حال حاضر مساعد برای هیچ کشمکشی نیست و از فامیل هم میشنوم که مادر شوهرم پشت من بدگویی میکند و مرتب من را لعن و نفرین میکند و به من عناوین حقه باز میدهد که در حالیکه زنی مطلقه بودم صاحب پسر او شده ام
این حرفها مرا می آزارد
منتظر راهنمایی های خوبتان هستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)