سلام
من کاری کرده ام که هر چند احساس می کنم نقش همسرم و پنهان کاریهاش در این کار کم نبوده، اما خودم به شدت عذاب وجدان دارم.
وقتی که با همسرم نامزد بودم، برای تحقیق و به اصطلاح این که از چند و چون زندگیش کمی مطلع بشم یکبار به محل زندگیش که یک خانه دانشجویی در شهر دیگر بود رفتم. بنا به درخواست خودش به دوستانش نگفته بود که من کی هستم و گفته بودم از آشنایان هستم. من هم زیاد اصرار نکردم که چرا نگفته و نمی گه. ( کوتاه آمدن اشتباه 1)
اون شب تعدادی از دوستانش را هم مهمان کرده بود و خودش و سایر ساکنین خونه هم بودند.
سر میز شام دختر خانم کناری من از من پرسید شما هم از دوستان کلاس زبانش هستید؟
گفتم خیر. حالت سوال طوری بود که حس زنانه ام یک سوال معمولی ندیدش. با توجه به اینکه دو سال بود که همسرم کلاس زبان نمی رفت.
بعد از شام دختر دیگری توی آشپزخانه از من پرسید تا کی اینجا هستی؟ گفت چه کم !!
این سوال هم شد نکته دوم!
اعصابم خورد شد. خستگی 5 ساعته مسیر هم باعث شد که سریع برم به اتاق خواب و بخوابم. اونها هم کم لطفی نکردند و تا صبح بیدار بودند و بالاخره دم صبح رفتند.
وقتی اومد بهش گفتم که تو معمولا زیاد مهمون داری؟ گفت نه. یکی دوبار خواهرم بوده. گفتم دوستات این سوال را کردند و من جوابی ندادم. گفت خوب کردی.
نمی دونم چرا باز لال شدم و واضح حرفم را نزدم.
تا یکسال بعد که توی اون شهر و خونه بود دیگه هیچوقت من را اونجا نبرد.
فیس بوکش را نگاه کردم تا بهتر بشناسمش. از دوستانش و کامنت ها و عکسها و ... خوب یادم هست که عکس یک دختری بود که اصلا نمی دونم چرا ولی یه حسی بهش داشتم و بعد با خودم گفتم این نه از نظر زیبایی و نه کلاس و نه ... در حد من و همسرم نیست. به هر کس بشه شک کنم، این نمی تونه مورد مشکوکی باشه. اما نمی دونم چرا چشمم سرش مکث کرد.
یکبار کامنتی برای کسی گذاشت که من اعتراض کردم که در شان تو نیست که در یک فضای عمومی با یک خانم اینطوری صحبت کنی. من به تو اطمینان کامل دارم. اما دلم می خواد با شخصیت تر برخورد کنی. بعد هم از لیست دوستانم حذفش کردم. گفتم این طرز صحبتت من را اذیت می کنه و نمی خوام بیخودی بهت غر بزنم. من می رم از لیستت بیرون اما تو هم سعی کن کم کم این نگارش و لحن را عوض کنی و ... دیگه هیچوقت به فیس بوکش دعوتم نکرد. گفت نمی خوام اذیت بشی !!
بعدها همیشه یک رفتار پنهانی و یک چیز مشکوکی در زندگیم بود. یکبار توی ماشین بودیم تلفنش زنگ خورد. بقدری صدا واضح و بلند بود که حتی من متوجه لهجه هندی خانم شدم. اما گفت صدا نمی آد، قطع کرد و در اولین فرصت به بهانه ای کنار جاده پارک کرد و از ماشین رفت بیرون و زنگ زد. وقتی برگشت نگفتم کی بود و چی بود. اما باز همون حس ادامه داشت.
از سکوت من سواستفاده نمی کرد اما می تونم بگم استفاده می کرد. کاملا واضح بود که رفت زنگ بزنه و ادامه همون تلفن بود. اما براش همین کافی بود که من نشنوم و سوال هم نکنم.
با اینکه همکار و دوست خانم زیاد داره. تماس زیاد داره و من بهش اطمینان کامل داشتم. اما این تلفن عادی نبود.
شش ماه قبل از نامزدی ما به هند رفته بود. به جز عکسهای فیس بوکش چیزی ندیدم. یکی دوبار هم از این که چرا رفته هند و اونجا چیکار کرده و چرا سفرش یک ماه طول کشیده پرسیدم و هر بار جوابی مودبانه اما سربالا.
به قول خودش اینقد خوشبخت و خوشحال بودم که جرات نداشتم بیشتر بپرسم مبادا این خوشبختی ترک برداره. می ترسیدم و چیزی نمی گفتم. می ترسیدم چیزی را بفهمم که نباید.
یکبار که رفتم دوش بگیرم دیدم که شروع کرد به زنگ زدن و درست لحظه ای که برگشتم گفت خداحافظ. همون حس شک را به این تماس هم داشتم. شماره را روی کامپیوترش دیدم. با بدبختی حفظ کردم. حرف نمی زدم که یادم نره و برم سریع یه جا بنویسمش.
شماره را نوشتم اما باز هم جرات نکردم حتی زنگ بزنم ببینم کیه و چیه. فقط یادداشت کردم. از هند بود.
یکبار دیگه شماره را توی لیست کانکت هاش دیدم. این بار طاقت نیاوردم و زنگ زدم. خانمی جواب داد. قطع کردم. نمی دونستم باید چیکار کنم.
وقتی اومد بهش گفتم که تو توی هند با کسی دوستی؟ آشنایی؟ فامیلی؟ گفت به طور خاص نه. گفتم ولی من امروز به دوستت زنگ زدم. گفت به کدومشون ( من موندم تو این همه دقت آقایون توی دروغگویی !!)
گفتم از خودش بپرس. حتما بهت می گه. گفت تا حرفی نزدی که بعد خودت پشیمون بشی بذار این ای میل را نشونت بدم. یک ای میل از یک خانم هندی نشونم داد که تولد بچه اش بود و ویدیو تولد را فرستاده بود و کلی هم تشکر و ... گفت من این بچه را ساپورت مالی می کنم و نمی خواستم کسی بدونه اما می بینم که تو شک کردی و داری اذیت می شی. برای همین بهت گفتم.
گفتم این همه بچه تو دنیا، این همه جا، از کجا این را پیدا کردی؟ گفت دیگه قسمت این بچه بوده شاید. زمانی که هند بودم باهاشون آشنا شدم.
گاهی حرفهایی در مورد آداب و رسوم و فرهنگ هند می زد که نمی تونست مال یک سفر یک ماهه باشه. اما هیچوقت زیر بارش نرفت.
باهوشه و نگاه تیز و خاصی هم داره. کشورهای مختلف و فرهنگها را خیلی دوست داره و خیلی کنجکاوانه دنبال می کنه و اطلاعات زیادی هم داره. اما این هند برای من عادی نبود.
علاقه مندی ها (Bookmarks)