به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 05:31]
    تاریخ عضویت
    1391-6-01
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    427
    سطح
    8
    Points: 427, Level: 8
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عذاب وجدان از فهمیدن رابطه ای که همسرم از من مخفی می کرد

    سلام

    من کاری کرده ام که هر چند احساس می کنم نقش همسرم و پنهان کاریهاش در این کار کم نبوده، اما خودم به شدت عذاب وجدان دارم.

    وقتی که با همسرم نامزد بودم، برای تحقیق و به اصطلاح این که از چند و چون زندگیش کمی مطلع بشم یکبار به محل زندگیش که یک خانه دانشجویی در شهر دیگر بود رفتم. بنا به درخواست خودش به دوستانش نگفته بود که من کی هستم و گفته بودم از آشنایان هستم. من هم زیاد اصرار نکردم که چرا نگفته و نمی گه. ( کوتاه آمدن اشتباه 1)

    اون شب تعدادی از دوستانش را هم مهمان کرده بود و خودش و سایر ساکنین خونه هم بودند.
    سر میز شام دختر خانم کناری من از من پرسید شما هم از دوستان کلاس زبانش هستید؟

    گفتم خیر. حالت سوال طوری بود که حس زنانه ام یک سوال معمولی ندیدش. با توجه به اینکه دو سال بود که همسرم کلاس زبان نمی رفت.
    بعد از شام دختر دیگری توی آشپزخانه از من پرسید تا کی اینجا هستی؟ گفت چه کم !!

    این سوال هم شد نکته دوم!

    اعصابم خورد شد. خستگی 5 ساعته مسیر هم باعث شد که سریع برم به اتاق خواب و بخوابم. اونها هم کم لطفی نکردند و تا صبح بیدار بودند و بالاخره دم صبح رفتند.

    وقتی اومد بهش گفتم که تو معمولا زیاد مهمون داری؟ گفت نه. یکی دوبار خواهرم بوده. گفتم دوستات این سوال را کردند و من جوابی ندادم. گفت خوب کردی.
    نمی دونم چرا باز لال شدم و واضح حرفم را نزدم.
    تا یکسال بعد که توی اون شهر و خونه بود دیگه هیچوقت من را اونجا نبرد.

    فیس بوکش را نگاه کردم تا بهتر بشناسمش. از دوستانش و کامنت ها و عکسها و ... خوب یادم هست که عکس یک دختری بود که اصلا نمی دونم چرا ولی یه حسی بهش داشتم و بعد با خودم گفتم این نه از نظر زیبایی و نه کلاس و نه ... در حد من و همسرم نیست. به هر کس بشه شک کنم، این نمی تونه مورد مشکوکی باشه. اما نمی دونم چرا چشمم سرش مکث کرد.

    یکبار کامنتی برای کسی گذاشت که من اعتراض کردم که در شان تو نیست که در یک فضای عمومی با یک خانم اینطوری صحبت کنی. من به تو اطمینان کامل دارم. اما دلم می خواد با شخصیت تر برخورد کنی. بعد هم از لیست دوستانم حذفش کردم. گفتم این طرز صحبتت من را اذیت می کنه و نمی خوام بیخودی بهت غر بزنم. من می رم از لیستت بیرون اما تو هم سعی کن کم کم این نگارش و لحن را عوض کنی و ... دیگه هیچوقت به فیس بوکش دعوتم نکرد. گفت نمی خوام اذیت بشی !!

    بعدها همیشه یک رفتار پنهانی و یک چیز مشکوکی در زندگیم بود. یکبار توی ماشین بودیم تلفنش زنگ خورد. بقدری صدا واضح و بلند بود که حتی من متوجه لهجه هندی خانم شدم. اما گفت صدا نمی آد، قطع کرد و در اولین فرصت به بهانه ای کنار جاده پارک کرد و از ماشین رفت بیرون و زنگ زد. وقتی برگشت نگفتم کی بود و چی بود. اما باز همون حس ادامه داشت.
    از سکوت من سواستفاده نمی کرد اما می تونم بگم استفاده می کرد. کاملا واضح بود که رفت زنگ بزنه و ادامه همون تلفن بود. اما براش همین کافی بود که من نشنوم و سوال هم نکنم.

    با اینکه همکار و دوست خانم زیاد داره. تماس زیاد داره و من بهش اطمینان کامل داشتم. اما این تلفن عادی نبود.
    شش ماه قبل از نامزدی ما به هند رفته بود. به جز عکسهای فیس بوکش چیزی ندیدم. یکی دوبار هم از این که چرا رفته هند و اونجا چیکار کرده و چرا سفرش یک ماه طول کشیده پرسیدم و هر بار جوابی مودبانه اما سربالا.

    به قول خودش اینقد خوشبخت و خوشحال بودم که جرات نداشتم بیشتر بپرسم مبادا این خوشبختی ترک برداره. می ترسیدم و چیزی نمی گفتم. می ترسیدم چیزی را بفهمم که نباید.

    یکبار که رفتم دوش بگیرم دیدم که شروع کرد به زنگ زدن و درست لحظه ای که برگشتم گفت خداحافظ. همون حس شک را به این تماس هم داشتم. شماره را روی کامپیوترش دیدم. با بدبختی حفظ کردم. حرف نمی زدم که یادم نره و برم سریع یه جا بنویسمش.

    شماره را نوشتم اما باز هم جرات نکردم حتی زنگ بزنم ببینم کیه و چیه. فقط یادداشت کردم. از هند بود.

    یکبار دیگه شماره را توی لیست کانکت هاش دیدم. این بار طاقت نیاوردم و زنگ زدم. خانمی جواب داد. قطع کردم. نمی دونستم باید چیکار کنم.

    وقتی اومد بهش گفتم که تو توی هند با کسی دوستی؟ آشنایی؟ فامیلی؟ گفت به طور خاص نه. گفتم ولی من امروز به دوستت زنگ زدم. گفت به کدومشون ( من موندم تو این همه دقت آقایون توی دروغگویی !!)
    گفتم از خودش بپرس. حتما بهت می گه. گفت تا حرفی نزدی که بعد خودت پشیمون بشی بذار این ای میل را نشونت بدم. یک ای میل از یک خانم هندی نشونم داد که تولد بچه اش بود و ویدیو تولد را فرستاده بود و کلی هم تشکر و ... گفت من این بچه را ساپورت مالی می کنم و نمی خواستم کسی بدونه اما می بینم که تو شک کردی و داری اذیت می شی. برای همین بهت گفتم.
    گفتم این همه بچه تو دنیا، این همه جا، از کجا این را پیدا کردی؟ گفت دیگه قسمت این بچه بوده شاید. زمانی که هند بودم باهاشون آشنا شدم.

    گاهی حرفهایی در مورد آداب و رسوم و فرهنگ هند می زد که نمی تونست مال یک سفر یک ماهه باشه. اما هیچوقت زیر بارش نرفت.

    باهوشه و نگاه تیز و خاصی هم داره. کشورهای مختلف و فرهنگها را خیلی دوست داره و خیلی کنجکاوانه دنبال می کنه و اطلاعات زیادی هم داره. اما این هند برای من عادی نبود.



  2. 2 کاربر از پست مفید سنگ تشکرکرده اند .

    سنگ (پنجشنبه 02 شهریور 91)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 20 اردیبهشت 92 [ 16:41]
    تاریخ عضویت
    1391-6-01
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    564
    سطح
    11
    Points: 564, Level: 11
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عذاب وجدان

    ننوشتی از چی دقیقا عذاب وجدان گرفتی؟؟

  4. 2 کاربر از پست مفید mahdifa تشکرکرده اند .

    mahdifa (پنجشنبه 02 شهریور 91)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 05:31]
    تاریخ عضویت
    1391-6-01
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    427
    سطح
    8
    Points: 427, Level: 8
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عذاب وجدان

    یک ماه پیش روابط ما سر یک مساله بحرانی شد. مشکلی داشتیم که به شدت من را عصبی و تحت فشار گذاشته بود. خودش هم از نظر شرایط کاری و مالی در شرایط مناسبی نبود.

    همونطور که آقایون بحران عاطفی را درک نمی کنند، خانمها هم بحران مالی را درک نمی کنند.
    به نظر من وضعیت من وخیم بود و به نظر اون وضعیت خودش. هر دو تحت فشار شدید بودیم. می فهمیدمش اما نمی تونستم درست کمک کنم. اون هم می گفت که می فهمه اما کاری نمی کرد. من نیاز به نوازش داشتم. بیش از حد معمول. نیاز به توجه و نیاز به حمایت ... اما اون گاهی حتی یادش می رفت در طول روز یک زنگ بزنه بگه بهتری؟
    من هم نمی زدم چون می دونستم اون باید توی غارش باشه!!!!

    هیچوقت در مورد مشکلاتمون با کسی حرف نمی زدم و همیشه می گفت که من این اخلاقت را خیلی دوست دارم که اسممون را سر زبون دوست و آشنا نمی ندازی و هیچوقت از من به هیچ کس حتی خواهرم حرف نزدی.

    هر چی پیش می رفتیم این بحران و فاصله بیشتر می شد. کاری توی هند پیدا کرد و می خواست بره. قبلش باید می رفت شهری که شرکت مذکور بود تا مراحل اداری کار را انجام بده. رفت. یک روز تماس گرفت گفت من فردا می رم. من عصبانی شدم که چرا این مدلی؟ چرا از راه دور خداحافظی می کنه و ... تلفن را با بغض قطع کردم. 5 بار زنگ زدم جواب ندادم.
    4 روز نه اون تماسی گرفت و نه من. دلم هزار راه رفت اما هیچ کاری نمی تونستم بکنم. یک روز بیخودی از صبح دلم شور زد و شور زد و شور زد.
    هر چی آف گذاشتم میل زدم جوابی نگرفتم. به موبایلش زنگ زدم خاموش بود. گفتم خب حتما برای هزینه اش خط هند را گرفته. روم نمی شد به خواهرش بگم نمی دونم شوهرم کجاست. نمی دونستم چیکار کنم. دلم هم به شدت شور می زد و تنگ شده بود. یهو به سرم زد به اون شماره زنگ بزنم. گفتم این هر کس که باشه می دونه آقای محترم کجا هستند. اصلا قصدم مچ گیری یا ... نبود. فقط می خواستم یکی کمکم کنه پیداش کنم. فکر کردم به شرکت زنگ بزنم و از اونها شماره اش را بگیرم. اما احساس کردم این دختر بهتره. من را نمی شناسه توی هند هست و ... آبروریزیش کمتره. اما اگه به همکارهاش بگم شماره شوهر من چیه اون هم بعد از این همه روز ....

    زنگ زدم. برای اولین بار باهاش صحبت می کردم. سلام کردم و گفتم که شماره تماس فلانی را می خوام.
    گفت که مدتیه تلفنش را قطع کرده و من شماره جدیدش را ندارم ( قرارداد موبایلش تمام شده بود و همین ماه اخیر یک شماره جدید خرید و این خانم حتی آمار یک ماه پیش زندگی ما را هم داشت !!)
    گفتم مگه شما با هم در تماسید؟
    گفت نه فقط دوستیم. گهگاهی ای میل می زنیم خبری چیزی باشه به هم می گیم!!! ( توی دلم گفتم عمه ام بود که الان گفت موبایلش یک ماه بسته شده . بعد این شماره را من از کجا آوردم؟ زمانی که با شما تماس داشت دیگه !! ولی هیچی نگفتم. اون موقع فقط میخواستم خودش را پیدا کنم.)
    گفتم خب حالا اگه ممکنه شماره تلفن هندش را به من بده. گفت هنوز نیامده. به من ای میل زده که فردا می آد هند!
    گفتم نه. هفته پیش اومده.
    گفت به من اینجوری گفته.
    گفتم شاید می خواسته که آخر هفته بیاد ببندتون!
    گفت نه. هند کشور بزرگیه. از شهر من تا محل کار اون دو روز راه است. ( توی دلم گفتم با شتر که نمی آد !!)
    گفتم خب پس شماره را بگیر من بهت زنگ می زنم ازت بگیرم. گفت باشه.
    گفتم اسمت چیه؟
    گفت من اصلا نمی دونم شماا کی هستی. اونوقت شما از من می پرسی اسمت چیه؟

    قطع کردم.
    فکر و دلشوره و فکر و ...
    با خودم گفتم این 4 روزه رفته واسه چی به دختره دروغ گفته؟ یهو به سرم زد با شماره دفترم زنگ بزنم شرکت. الکی سراغش را بگیرم ببینم چی می گن.
    اون روز بدترین حس های دنیا را داشتم. اصلا نمی دونم از کجا این فکر بیخود به سرم زد. کاش نزده بودم و نفهمیده بودم.

    ساعت چهارونیم بود و تقریبا ساعت کاری شرکت تمام بود.
    زنگ زدم شرکت. دختری گوشی را برداشت گفتم می خوام با فلانی صحبت کنم. گفت همین ده دقیقه پیش اینجا بود رفت ...

    دنیا روی سرم خراب شد.

  6. 2 کاربر از پست مفید سنگ تشکرکرده اند .

    سنگ (پنجشنبه 02 شهریور 91)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 آبان 91 [ 00:00]
    تاریخ عضویت
    1391-5-21
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    462
    سطح
    9
    Points: 462, Level: 9
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عذاب وجدان

    سلام
    همين؟
    هيچ وقت ديگه نخواستي ادامه ي ماجرا رو بدوني؟ هـيچ با اون خانم صحبت كردي بدوني قضيه بچه چيه؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید blue_sky تشکرکرده است .

    blue_sky (پنجشنبه 02 شهریور 91)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 05:31]
    تاریخ عضویت
    1391-6-01
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    427
    سطح
    8
    Points: 427, Level: 8
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عذاب وجدان

    بلو اسکای عزیز،
    با این که می دونستم یه چیزی را داره پنهان می کنه، اما عچیب بهش اعتماد داشتم. چشماش خیلی معصومه.
    من دارم این ماجرا را می نویسم تا آقایون بدونن که اگر پنهان کاری می کنند حداقل با مهارت بیشتری این کار را بکنند.
    تا خانمها یاد بگیرند که به موقع سوال کنند و نه همه چیز را جمع کنند و یهو منفجر بشن.
    زود قضاوت نکنند و .... نمی دونم. دارم می نویسم شاید یک نفر از این ماجرا درس بگیره و کمک بگیره و این داستان تکرار نشه شاید عذاب وجدان من هم به خاطر اثر نیک این تجربه توی زندگی دیگران، کمتر بشه.



  10. 3 کاربر از پست مفید سنگ تشکرکرده اند .

    سنگ (پنجشنبه 02 شهریور 91)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مهر 97 [ 19:05]
    تاریخ عضویت
    1391-4-24
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    6,321
    سطح
    51
    Points: 6,321, Level: 51
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 22 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عذاب وجدان

    سلام سنگ عزیز.ما که نفهمیدیم چی بود و چی شد. متنتون خیلی طولانیه و ماجراهای اخیر زندگیتون رو نوشتید. ما وقتی کلیات زندگیتونو ندونیم نمیتونیم کمکی بهتون بکنیم. میتونید اینطوری بنویسید.
    سلام. من فلانی هستم. سن خودتون و شوهرتون رو بنویسید. چند ساله با هم ازدواج کردید. زندگیتون تا حالا چطوری بوده. چند وقته به شوهرتون مشکوکید. الان در چه مرحله ای هستید و چی آزارتون میده و یه چیزهایی مثل این.

    بنظرم در حال حاضر بهترین کاری که میتونید بکنید اینه که مستقیما و بدون خبر به محل کار شوهرتون برید و بهش سر بزنید و از اینکه چهار روزه شما رو بیخبر گذاشته ازش توضیح بخواهید. البته خونسرد و محکم. بذارید غافل گیر شه تا فکر نکنه میتونه راحت شما رو بپیچونه. اگر در محل کارش نبود با یکی از همکاراش که میشناسیدش ترجیحاً آقا موضوع رو در میون بزارید و توضیح بخواید.

  12. 2 کاربر از پست مفید abadanveh تشکرکرده اند .

    abadanveh (پنجشنبه 02 شهریور 91)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 05:31]
    تاریخ عضویت
    1391-6-01
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    427
    سطح
    8
    Points: 427, Level: 8
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عذاب وجدان

    قطع کردم. نمی دونستم باید چیکار کنم. زنگ زدم موبایلش خاموش بود.
    دوباره زنگ زدم شرکت. گفتم ببخشید می شه ببینید شاید هنوز از شرکت بیرون نرفته باشند صداشون کنید.
    گفت با موبایلشون تماس بگیرید.
    گفتم کار من خییییییییلی اضطراریه و موبایلش هم خاموشه.
    گفت ای میل بزنید حتما شب چک می کنند.
    گفتم ضروری و فوریه.
    گفت بذار برم تو راهرو ببینم.

    رفت و اومد گفت نیست. گفتم برنامه سفرشون؟
    گفت فردا می رن.
    پرسیدم ساعتش؟
    گفت نمی دونم.

    فرودگاهی که دفعه قبل گفته بود ازش پرواز داره را چک کردم. فرداش سه تا پرواز به امارات داشت. می دونستم با امارات می ره. اما با کدومش؟ اگر آخری بود بهش می رسیدم. به دومی هم شاید. اما اگر با اولی می رفت چی؟

    اصلا می خواستم برم اونجا چیکار کنم؟ چی بگم؟ اصلا نمی فهمیدم چی به سر من و اون اومده. اصلا یعنی چی؟ هیچ دلیلی واسه این کارها نمی دیدم. اون هم در اوج بحران عاطفی من !! به شدت شکننده و خسته بودم.
    توی همون روزها هم کارم مشکلی پیدا کرده بود که سوپروایز نظرش این بود که قسمتی از کار تکرار بشه. این هم اضافه شده بود به فشارهای روانی من. خواهرم هم مریض و از من دور بود. البته در شرایط عادی این دو مورد اخیر قابل تحمل بود و یک مساله عادی در همه زندگیهاست. اما من خسته و تنها بودم و این دو تا اضافه شده بود به فشار روانی مشکل اولی که اینجا ننوشتم و همکاری و درک زیاد همسرم را می طلبید.

    سایت شرکت را باز کردم و از روی تلفنهای کارمندها، دونه دونه زنگ زدم اتاقهاشون. همه جوابهای مشابه ... امروز اینجا بود، فردا می ره، خبر ندارم، زنگ بزن موبایلش ...
    بالاخره تلفنهای مکرر من و صدای نگرانم دل یکیشون را به رحم آورد و گفت من می رم دنبالش. لطف کرد و رفت محل اقامتش بهش گفت که خانمی زنگ زده شرکت و می گه کار اضطراری داره و خیلی نگرانه.

    آقا تماس گرفتند!!
    باورم نمی شد. گفت الو ... زدم زیر گریه.

    یکساعت صحبت کردم.
    گفتم که زنگ زدم هند و اون دختره بهم گفته که فردا می ری. چرا به من نگفته بودی. یک هفته است کجایی؟ چرا از من فرار می کنی؟ من همیشه بهت گفتم هر روز بگی که از من خسته شدی بدون اینکه بگم چرا می رم.
    من یک لحظه هم نمی خوام خودم را به تو و زندگی مشترکمون تحمیل کنم. تا زمانی هستم که با هم شاد باشیم و راضی. چرا نگفتی که از من فرار می کنی. چرا نگفتی و رفتی قایم شدی و ....

    ( اون در بحران شدید کاری بود و مثل اکثر مردها خودش را باخته بود. یکبار در زندگیش شدید به مشکل مالی برخوررده و از اون به بعد می ترسه. من اینها را تئوریک می دونستم. اما باورم نمی شه که عکس العمل به این وحشتناکی به بیکاری نشون بده. حتی این کار هند هم در حد تخصص و تحصیلاتش نبود. فقط چون می خواست سریع کار پیدا کنه قبول کرد. هنوز هم باورم نمی شه بخاطر چیزی که اصلا برای من مهم نبود اینقدر به زندگیمون لطمه زد. من مدیریت مالی خوبی دارم و هیچوقت هم از بی پولی و بی کاری نترسیدم. هیچوقت هم چنین حسی را بهش انتقال ندادم و گله نداشتم از این مسایل ... )

    تازه یادم افتاده بود که بپرسم این دختره کیه و چیه. گفتم چرا من باید از یه دختر غریبه بشنوم که تو فردا می ری؟ اون به من بگه شوهرم کجاست. باورم نمی شه و .... تا می شد مسلسل وار حرف زدم.
    گفت کی؟
    گفتم صبح تا حالا ده تا ای میل زدم صد تا آف گذاشتم. بجای این که جواب من را بدی به دختر هندی ای میل می زنی که من دارم می آم.
    گفت بینا را می گی؟
    اسمش را هم فهمیدم.

    من ای میل زدم که برام یک سری مواد شیمیایی بخره حاضر کنه و .... ( از این دروغ های مسخره مردانه ... آقایون محترم تو را خدا برید یه دوره کلاس دروغگویی که اینقد واضح و الکی دورغ نگید !!)
    یادمه که وسط حرفهاش گفت باهاش بد که حرف نزدی؟!!

    بعد از اون من شدم یک دیوانه به تمام معنی.
    زمین و زمان را به هم دوختم تا بفهمم این دختر کیه و تو زندگی همسر من چیکاره است.
    از پیدا کردن دوستان فیس بوکش بگو تا رشته و دانشگاه و تلفن به دوستان دوران دانشجوییش و ... یک هفته تمام شب و روز با همسرم دعوا می کردم و گریه و توی اینترنت دنبال اثری از این دختر تا ببینم کیه و چیه.

    آقا فقط دروغهای قاطی پاتی تحویلم می دادند و هیچ حرفیش با قبلی جور نبود. هر چی بهش می گفتم ببین دروغ نگو. تو که منو می شناسی. بدترین راست ها را هم تحمل می کنم. اما وای به روزی که بدونم دورغه.
    مگه متوجه می شد. باز یه داستان دیگه سرهم می کرد.

    به خواهر همسرم زنگ زدم. به یکی از دوستاش. ازشون در مورد این دختر پرسیدم. هر دو می شناختنش. خواهرش گفت که اون فقط دوست معمولیش بوده و دوستش هم گفت من هیچوقت نفهمیدم این دختر تو زندگی همسرت کیه. ولی نمی تونم بگم که دوست دخترش بوده.
    توی لیست فیس بوک همه بود. این کیه؟
    توی کلاس زبان با همسرم بوده!
    هشت ماه قبل از آشنایی ما از این کشور رفته.

    یک هفته تمام شب و روزم این بود.
    یه حسی بهم می گفت اشتباه می کنم. ولی به خودم می گفتم بس که احمقی. این همه بهش اعتماد داشتی چی شد. باز هم می گی یه جای کار غلطه. خیلی هم درسته.

    در عرض یک هفته همه دوست و آشناهای دخترک خبردار شدند.
    دوست پسرش به من تماس گرفت که خواهش می کنم بگو مشکلت چیه که با همه تماس گرفتی و در مورد بینا می پرسی.
    خودش به من ای میل زد که من اگه بخوام کاری را که می کنی تلافی کنم، از تو بهتر بلدم.

    ای میل را جواب ندادم. زنگ زدم به همسرم که اینقد ماشاله باهوشی که ای میل خصوصی من را که خودت و خانواده ام دارند دادی بهش!! اقلا ای میل کاریم را می دادی می گفتم تو اینترنت پیدا کرده ........ دعوا بعد از اون ای میل شدیدتر شد. که از دوست پسر دختره یاد بگیره. خوش به حالش که دو تا مرد هواش را دارند و شوهرم من را ول کرده و اون را چسبیده.

    بهش گفتم به دختره ای میل بزن و بگو که دیگه حق نداره باهات تماس بگیره و من هم به جرم اینکه بدون اجازه من بهم ای میل زده و ... ازش می خوام شکایت کنم. باید بهش بگی که از زندگی ما بره بیرون و ....
    گفت الان فکرم کار نمی کنه فردا می زنم.
    فرداش یک ای میل دو خطی نوشته بود که قرار نبود شما بدون اجازه به همسر من ای میل بزنید. من خیلی خسته هستم و دیگه مایل نیستم در مورد این ماجرا چیزی بشنوم.

    یک کپی هم برای من فرستاده بود.
    باز بدترش کرد. ای میل کاملا محتاطانه بود و اصلا چیزی نبود که من گفته و خواسته بودم!

    هر چی پیش می رفتیم شوهرم بدترش می کرد. بخدا اشکال از اون بود. من تقصیری نداشتم. اگر بلد بود دروغ بگه. اگر بلد بود درست من را آروم کنه. اگر می گفت تو صبر کن می آم همه چیز را برات توضیح می دم و .... حتی اگر راستش را می گفت این نمی شد.

    بهم گفت که دختر بخاطر تماس های من و مسایلی که از طریق دوستانش و فیس بوکش ایجاد کردم در شرف اخراح از کار هست.
    باور نکردم. ضمن اینکه حرصم هم گرفت. گفتم من در شرف اخراج از دنیا هستم تو نگران کار مردمی؟؟ من دارم می میرم. می فهمی؟

    دلجویی می کرد. محبت کلامی می کرد و ... پنهان کاری و دروغش هم سرجاش بود.

  14. 2 کاربر از پست مفید سنگ تشکرکرده اند .

    سنگ (جمعه 03 شهریور 91)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: عذاب وجدان

    ممنون که داری تجربه ات را در اختیارمون می ذاری.

    اگر اجازه داریم تحلیلی داشته باشیم:
    سعی داری عادل باشی و به خطاهای خودت هم اشاره کنی ولی باز در اخر برای توجیه خودت (یا ارام کردن موقت خودت) خطاهات رو به گردن همسرت می اندازی.

  16. 3 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 02 شهریور 91)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 05:31]
    تاریخ عضویت
    1391-6-01
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    427
    سطح
    8
    Points: 427, Level: 8
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عذاب وجدان

    یک شب من حالم خیلی بد شد و رفتم بیمارستان.
    توی بیمارستان به من گفتند که بخاطر فشار روحی شدیدی که بهت وارد شده می تونی از همسرت شکایت کنی. چون شرایطت خیلی حاد هست.

    وقتی برگشتم بهش گفتم که به من اینطوری گفتند. عصبانی شد. گفت آره شکایت کن تا همین کار و زندگی را هم از دست بدیم. شکایت کن تا من برم زندان راحت بشی. شکایت کن تا ....

    باورم نمی شد. ما تا یک ماه پیش بزرگترین مشکلمون مثلا توافق سر رنگ پرده اتاق بود یا بیشتری دعوامون به شکل یک روز سکوت من انجام می شد. هیچوقت حتی دعوا هم نمی کردیم. به قول خودش از سکوت من می فهمید یه جایی اشتباه کرده و می اومد جلو و صحبت میکرد حلش می کرد یا اقلا الکی قول می داد و من هم قبول می کردم. حالا به جایی رسیدیم که اون می گه برو من را بنداز زندان و .... خدایا ......

    هر شب می گفتم بینا خدا لعنتت کنه که زندگیم را ازم گرفتی.

    یک بار دیگه بهش زنگ زدم. برای بار دوم. گفت که من با شما کاری ندارم و اگه همسرتون عاشق من هست اشتباه می کنه چون من عاشق کس دیگه ای هستم !!!!! بعد هم قطع کرد.

    بهش گفتم بینا این حرف را زده. حتی توی ای میلش هم نوشته بود. گفتم که دیدی زندگیت را سر چی دادی؟ دیدی آخر پنهان کاریهات چی شد؟ حالا دختره برگشته می گه که تو عاشقشی و دنبالشی و اون تو را نمی خواد. می بینی چطوری دارن بهت توهین می کنند.

    بارها تو ماجراهای مشابه به دوستان می گفتم که اگر مرد خیانت می کنه، دختر مقابل مقصر نیست. اون که به شما تعهدی نداره. اون نبود یک دختر دیگه. شوهرتون هست که خیانت کرده. شوهرت به تو متعهد بوده و از این روضه ها ....
    در عمل مگه می شد!!
    عاشق شوهرم بودم و هستم. ازش عصبانی بودم اما دختر را بیچاره کردم.
    فکر کنم الان توی هند همه می شناسنش. کل یک میلیارد جمعیت هند !!


    شب به همسرم گفتم حوصله داری حرف بزنیم. گفت اگه در مورد بینا نباشه اره.

    گفتم من هر ثانیه و هر دقیقه این روزهام فقط تویی و بینا. حرف دیگه ای ندارم. من رابطه شما را نمی فهمم. من به تو خیلی اطمینان دارم. اما اصلا نمی فهمم این دختری که همه دوستات می شناسن. همه می گن باهاش سفر زیاد رفتی، خونه ات می اومده و ... کیه. من هنوز نقش این دختر را در گذشته تو درک نمی کنم. اما اگر فقط گذشته بود ازش می گذشتم ولی الان نمی فهمم چی می خواد!!!!

    چرا وقتی بهت گفتم هر نکته قابل اشاره ای از زندگیت هست که لازمه من بدونم بهم بگو که بعدها باعث دردسر نشه نگفتی؟
    چرا بعدش که بیشتر همدیگه را شناختیم و بارها از هند و ... ازت پرسیدم و غیر مستقیم خواستم بگم اون دختر هندی که زنگ زد و رفتی بیرون صحبت کردی کی بود ... باز چیزی نگفتی؟

    گفت که یک چیزی بود که نمی خواستم بهت بگم. ولی الان می گم. امیدوارم نظرت راجع به من عوض نشه و امیدوارم بفهمی که منظورم چیه.
    قلبم داشت توی دهنم می زد. نفسم بند اومده بود که چی می خواد بگه.

    گفت چند سال قبل توی دوران دانشجویی به علت تغییر دانشگاه بورسیه اش را قطع می کنند. شش ماه طول می کشه تا بتونه سازمان بورس دهنده را قانع کنه که بورسش را برگردونند. توی این مدت بینا بورسش را با همسرم تقسیم می کرده و هر دو با پول اون زندگی میکردند. می گه که هیچ رابطه ای بین ما نبود. به جان مادرم قسم که حتی یکبار دوستانه هم بغلش نکردم.

    بعد از اون هم خواهرش می آد که متاسفانه نمی تونه بورس بگیره و با بورس همسرم دو نفری زندگی می کنند.
    متاسفانه همسر من در مسایل مالی خیلی بد هست. گفت که دیگه هیچوقت پول بینا را بهش ندادم. همیشه فکر می کنم یه روزی باید بهش برگردونم. و دوستی ما بخاطر کمکی هست که در شرایط سخت به من کرد. زمانی که من هیچ کس را نمی شناختم و هیچ کس به من پولی نمی داد.

    راستش من هم مثل شما فکر می کنم برگردوندون شش ماه بورس کار شاقی نیست. اون هم نصف بورس. من اگر بودم در عرض یکسال برش می گردوندم. حتی اگر همسرم بهم گفته بود که الان یک روزه بهش می دادم. اما نمی دونم چرا در مورد مسایل مالی اینطوریه.
    داشتم فکر می کردم اگر ما فلان چیز را نخریده بودیم، اگر فلان سفر را نرفته بودیم، ... پول بینا را راحت می داد. چرا موقع سفر بهترین هتل را انتخاب می کنه اما سالهاست که به یک نفر بدهکاره؟ چرا به من نگفت؟ چرا زندگی خودش، من و بینا را خراب کرد بخاطر پنهان کاری و بی برنامگی هاش ...

    خواستم با بینا تماس بگیرم دیدم همه راههای ارتباطیش را بسته. همه جا بلاک بودم. از تلفن و ای میل و ...
    نمی دونم چرا اون بهم نگفت.
    نمی دونم چرا همسرم نگفت.
    نمی دونم چرا هر دو همه چیز را از من پنهان کردند.

    خیلی در مورد اون دختر عذاب وجدان دارم. به هر کس که زمانی باهاش همکار بوده، دوست بوده، همکلاس بوده ... تماس گرفتم و از رابطه اش با همسرم پرسیدم. کسی چیزی نمی دونست. همه گفتند ما فقط می دونیم دوست بودند. ولی حالا همه دارند به بینا فکر می کنند که چی کار کرده که بعد از این مدت، همسر دوستش تماس گرفته و از روابطشون می پرسه.
    نمی دونم بینا به دوست پسرش چی گفته بود که اینقد مودبانه و حامیانه ازش دفاع کرد و برای من پیغام گذاشت که من منظور شما را نمی فهمم و ...
    چرا همسر من نباید به اندازه یک دوست پسر مواظب زندگیش باشه.

    دیشب آف گذاشته که نمی تونم بخوابم. تو در مورد من چی فکر می کنی؟ زندگیمون چی شد؟ من باید چیکار کنم ؟

    منی که این ها را می نویسم تا یک ماه پیش خوشبخت ترین بودم.

    خوش حال می شم تحلیل های شما و اشکالات خودم را بدونم.
    خوشحال می شم کمکم کنید بفهمم بعد از این باید چیکار کنم.

    به نظر شما من به بینا بد کردم؟

  18. کاربر روبرو از پست مفید سنگ تشکرکرده است .

    سنگ (جمعه 03 شهریور 91)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 17:49]
    تاریخ عضویت
    1391-5-05
    نوشته ها
    218
    امتیاز
    3,571
    سطح
    37
    Points: 3,571, Level: 37
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    764

    تشکرشده 865 در 204 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: عذاب وجدان

    سلام خانم سنگ،

    به انجمن همدردی خوش آمدید.
    متن نسبتاً طولانی ولی پربار و با جزئیات شما رو مطالعه کردم. اول سوال اصلی شما در رابطه با عذاب وجدان را بررسی کنیم.

    به عقیده شخصی و غیر کارشناسانه من شما هیچ آسیب فیزیکی به بینا وارد نکردید، اما به این نتیجه رسیدید که به آبروی ایشون لطمه زده اید. زمانی نگرانی و عذاب وجدان شما موجه و ضروری میبود که شما از عمد و به قصد تخریب، شخصیت یا موقعیت بینا را دچار مشکل میکردید، در صورتی که من چنین برداشتی از صحبت های شما نکرده ام و هر اقدامی که شما انجام داده اید در جهت دفاع و حفظ کیان خانوادتان بوده. در هر مقطعی مثل یک شطرنج باز حرفه ای مهره هاتون رو در جهت "پاسخ یا کنش" بصورتی محتاطانه و تقریباً از سر نگرانی تکان دادید.

    شما برای زندگی مشترکتون گدایی نکردید، جنگیدید. در جنگ حلوا خیرات نمیکنند. با در نظر گرفتن مهمتر بودن رابطه زناشویی از منفعت شخصی بینا، به نظر من شما نباید عذاب وجدان داشته باشید، اما در صورت اثبات بی گناهی بینا، موظف هستید جبران کنید. مثلاً بدهی را بپردازید و از او بابت قضاوت اشتباهتان صمیمانه معذرت خواهی کنید. با توجه به اینکه همسر شما سابقه دروغ گفتن دارند، بهتره از ایشون مدرکی بخواهید که نشان دهد واقعاً بینا چنین محبتی در حق شوهر شما کرده، بلکه بعداً اگر متوجه شدید حقیقت چیز دیگری است، هزینه خرد شدنتان را متحمل نشوید.

    - - - - -

    شما از این ماجرا درس بزرگی گرفتید و اون تجربه رو با ما در میان گذاشتید. موارد پایین رو میتوان یکی از مهمترین نتایج چالش یک ماه گذشته شما دانست:

    • وقتی به مسئله ای شک دارید یا از چیزی نگران هستید، بجای سکوت و انباشته شدن ناراحتی ها، بصورتی آرام و مثل دو بزرگسال مشکلاتتون رو مطرح و حل کنید.
    • شوهر شما نباید تحت هیچ شرایطی دروغ میگفتند. هزینه بیان واقعیت تلخ به مراتب کمتر از جلب اعتماد طولانی مدته. در این انجمن تاپیک های زیادی در رابطه با دروغگویی از طرف زن یا شوهر موجود هست، مطمئناً نحوه برخورد با این مشکل رو میتونید اینجا مطالعه کنید.
    • به نظر من، در صورت صحت ماجرای محبت بینا به شوهر شما، بورس و مسائل مربوط به آن، شوهر شما هر چند به او مدیون هستند، اما نیاز به پنهان کاری نداشتند. بدهی ها را به بینا بپردازید و از شوهرتان بخواهید خیلی محترمانه و جدی رابطه خود را با بینا تمام کند، عمل ایشون نقض غیر رسمی تعهد و قرارداد ازدواج هم نباشد، از منطق و انصاف به دور است. این موضوع یک مسئله تجاری هست نه یک مسئله عاطفی.
    • هم شما و هم شوهرتان نباید به هیچ عنوان مسائل خصوصی زندگیتان را عمومی میکردید. با شوهرتان عهد ببندید تا از این به بعد اختلافات رو سعی کنید بین خودتون حفظ و حل و فصل کنید.



    پیشنهاد من: امروز شما و شوهرتان به یک مشاور خانواده مراجعه کنید و درخواست راهنمایی کنید. خوشبختانه مشکل شما هر چند ساده نیست اما بحرانی و حاد هم نیست. میتوان با طی کردن جلسات مشاوره نتیجه مثبت را کسب کرد.

    پی نوشت: تبریک میگم که برای زندگی زناشویی تان خیلی تلاش کردید. کار نیکو کردن از پر کردن است - نتیجه تلاشتون رو به امید خدا خواهید دید.

  20. 4 کاربر از پست مفید Serok تشکرکرده اند .

    Serok (پنجشنبه 02 شهریور 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.