سلام دوستان عزیز سالهاست که پدرم فوت کرده یعنی 20 ساله دلم خیلی براش تنگ شده الان چند ساله که غم دوریش داره منو میکشه کاشکی بر می گشت کاشکی نمی رفت از دوریش دارم میمیرم به هیچ کس نیم تونم بگم حتی به مادرم کاشکی بود باهام حرف میزد کاشکی بود سرمو می زاشتم رو شونشو ساعتها اشک میریختم هیچ جز اینجا رو پیدا نکردم که راحت بتونم بعضمو بشکنم شبها به امیداینکه خوابشو ببینم می خوابم اخه چرا رفتی بابا چرا چرا مواظب خودت نبودی نگفتی ما بهت احتیاج داریم نگفتی دختر عزیزت بهت احتیاج داره کاشکی بودی یه فس منو می زدی ولی بودی اخ اخ وقتی میام سر خاکت سنگ داغت دستامو مس سوزونه اما چه فایده کسی اونجا نیست نمی تونم بغلت کنم من بدونه تو چکار کنم به کی تکیه کنم دردمو به کی بگم دلم برا گفتن سلام بابا یا بابا جونم وقتی بیام خونه تنگ شده کاشکی با گریهای من بر میگشتی کاشکی هیچ وقت نمی رفتی خیلی تنهام با با جون منو ببخش که دختر خوبی برات نبودم بابای من دوست دارم .![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)