به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 آذر 91 [ 01:48]
    تاریخ عضویت
    1391-5-28
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 43 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.

    سلام

    من خانمی هستم که درخارج از کشور زندگی میکنم
    بیست و نه ساله و دانشجوی دوره دکترا هستم و در حال حاضر در یک سازمان بین المللی هم به صورت قراردادی با حقوقی نسبتا مناسب به عنوان مترجم کار میکنم

    من ازدواجی نا موفق داشتم و چند سال قبل از همسرم جدا شدم
    بر حسب تقدیر در سال 89 درکشور محل اقامتم با آقایی آشنا شدم که پزشک و فرزند خانواده ای بنام از شهر خودمان بودند
    ایشان هم در آن زمان 41 سال داشتند و از همسرشان جدا شده بودند
    این اقا برای شرکت در امتحان تخصص به این کشور امدند و حدود دو سال آنجا بودند
    نهایتا با تمام استرس ها و مشکلات که بیشتر نشات گرفته از ازدواج پیشین ایشان بود ما در بهار امسال با هم ازدواج کردیم

    زندگی مشترک سابق همسرم به طرز عجیبی پر تنش بوده است و روابط ایشان با خانواده پدری خود به دلیل اذیت های همسرشان اصلا خوب نبوده است
    روابط همسر سابق شوهرم تقریبا با خانواده اش صفر بوده و در طی این مدت هم مرتب مادر شوهرم پشت عروس سابق به طرز بدی بدگویی کرده است
    آنطور که به گوش من رسید دلیل اصلی مشکلات زندگی سابق شوهرم دخالت های بیجا و غیر منطقی مادرشان بوده است

    اما روابط من و خانواده ایشان در طی این مدت عالی بود
    البته بیشتر از جانب من
    وگرنه مادر شوهرم زنی دارای تحصیلات پایین و فرهنگی نسبتا پایین تر است
    هر بار هم به شوهرم تذکر دادم که بهتر است کمی دوری و دوستی اتخاذ کنیم تا حرمت کلام ها حفظ شود با خشونت ایشان مواجه شدم
    متاسفانه من شدیدا دچار مشکل با شخص ایشان هستم
    ایشان به شدت دچار افسردگی و پرخاشگری هستند
    در طول مدت آشنایی نیز شمه ای از این موارد را دیده بودم و حتی چند بار از ایشان خواهش کرده بودم که از هم جدا شویم
    اما هر بار یا با تهدید یا با التماس از من فرصتی دوباره میخواستند که دیگر این رفتارشان تکرار نخواهد شد

    البته بسیار مهربان هستند
    نه اهل هوس بازیند و نه اهل سیگار و مشروب
    من را دیوانه وار دوست دارد و در زمان هایی که حال ایشان خوب است خیلی نسبت به من محبت دارند
    حالا ایشان 43 ساله اند و من برای تعطیلات دو ماهی را در ایران بودم
    شوهرم دچار شکست روحی بزرگی شده است
    دچار عقده ای عظیم پیرامون تخصص خود و در حالیکه درچند جای خوب مشغول به کار هستند مدام ناراضی هستند و هی میگویند که میخواهند تخصص رو پیگیری کنند
    به همین دلیل شدیدا پرخاش میکنند
    نه تنها به من
    حتی به خانواده خود
    بی حال و افسرده است
    مدام میخوابد
    نمیدانم چه باید بکنم
    متاسفانه 8 ماهی است که پدر من به بیماری سختی دچار است و من هم روحا شدیدا شکننده هستم اما نمیدانم چه کنم
    تا چیزی میگویم مثل اسپند روی اتش میشود و زمین و زمان را بهم میدوزد
    حتی متاسفانه یک باری هم دست روی من بلند کرده است
    به شدت پشیمانم
    و مستاصل
    با این موضوع چه باید بکنم
    پیش روانکاو هم میرویم اما از آنجا که از خانواده سرشناسی است حقایق را آنطور که هست به دکتر روان کاو ابراز نمیکند

    این ازدواج دوم من هست و حتی دوستان به ظاهر دوست از ازدواج من بسیار شوکه شده و حسابی حسادت کردند
    از این که عروس خانواده ای بنام و ثروتمند شده ام اما از پشت پرده بیخبرند
    اما واقعا مانده ام
    جه باید بکنم
    چه باید انجام دهم
    آیا فکر جدایی کار درستی است

    پدر ایشان به من میگویند که من مدتی فقط تمکین کنم و به تمام حرفهای ایشان پاسخ مثبت دهم
    اما این روحا من را می ازارد و حس میکنم که شخصیت من زیر سوال میرود
    ظاهر همسرم بی اندازه موقر است و در اجتماع به شدت مورد احترام است

    متاسفانه عصر روز عقد در میان برگه هایش گزارش پزشکی قانونی را پیرامون طلاق قبلی ایشان دیدم که عنوان شده بود که این آقا دچار اختلال شخصیت نوع ب است اما در حکم عنوان شده بود که این اختلال از مصادیق طلاق به شمار نمی آید و آسیبی به امنیت خانواده نمیرساند
    اما من شخصا بسیار ناراحتم
    درمانده ام که چه راهکاری را پیش بگیرم
    باز هم جدا شوم
    یا سعی کنم با ایجاد تغییراتی زندگی ام را حفط کنم

    اخیرا اوضاع وحشتناک شده
    متاسفانه مادر شوهرم با دخالت های پیاپی اعصاب مرا متشنج کرد
    من نیز از شوهرم خواستم تا روابطمان را کمتر و معقول تر کنیم که با خشونت شوهرم روبرو شدم
    ایشان هم موضوع را به مادرشان انتقال دادند و اوضاع بدتر شد
    من نیز بس که روحا به هم ریخته بودم برای اینکه بخوابم 7 قرص خواب خوردم تا بخوابم و بلکه کمی آرام شوم
    اما شوهرم با فکر اینکه من خودکشی کرده ام مرا به بیمارستان برد و موضوع به خانواده ها کشید و حتی شوهرم با مادر من برخورد لفظی بدی داشتند

    نهایتا من به سرعت از ایران خارج شدم و به محل زندگی ام آمدم
    برادرم نبز با ضرب و شتم من و فحاشی به من که چرا ازدواج کرده ام بیشتر مرا از هم پاشید
    در حال حاضر با شوهرم که در ایران است حرف میزنم
    روابط من با خانواده ایشان قطع شده
    آنها حتی 5 روز است سراغی از پسرشان نگرفته اند
    سردر گمم
    چه کنم
    من و شوهرم هم را دوست داریم اما متاسفانه دخالت های مادرش باز مثل بار گذشته که زندگیش را پاشید دارد زندگی ما را هم میپاشد

    از طلاق دوم وحشت دارم
    پدرم هم بیمار است و فشار مضاعفی براو وارد شده است
    به خاطر خدا مرا کمک کنید
    در وضعیت موجود چه کنم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 خرداد 92 [ 14:42]
    تاریخ عضویت
    1390-3-26
    نوشته ها
    244
    امتیاز
    2,982
    سطح
    33
    Points: 2,982, Level: 33
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    452

    تشکرشده 458 در 140 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: به من کمک کنید

    سلام دوست عزیز
    به همدردی خوش اومدین
    مهری جان شما که یکبار طعم تلخ طلاق را چشیده اید چرا اینقدر راحت به طلاق برای بار دوم فکر می کنید؟! با خودت فکر کن ببین چقدر برای حفظ زندگیت تلاش کردی؟
    به نظرم بهترین راه اینه که همسرتون را راضی کنید و پیش یک روانشناس برید.
    ضمنا تا حد امکان سعی کنید خانواده ها رو تو مشکلات خودتون وارد نکنید چرا که با این کار مشکلاتتون ابعاد بزرگتری پیدا می کنند.


  3. 2 کاربر از پست مفید parvane123 تشکرکرده اند .

    parvane123 (شنبه 28 مرداد 91)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 آذر 91 [ 01:48]
    تاریخ عضویت
    1391-5-28
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 43 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به من کمک کنید

    پروانه خوبم
    اصلا دوست ندارم جدا شوم
    اما متاسفانه شوهرم خیلی به موضوع خانواده اش حساسه
    بعد این مشکلات هم خانواده من خیلی تحریکم میکنند که به ایران برنگردم
    چون قرار بود که چند ماه بهد به ایران برگردم و پایان نامه دکترا را در آنجا کار کنم
    گاه بزرگتر ها با خود خواهی هایشان همه چیز را بهم میریزند
    برخورد بد شوهرم و هتک حرمت مادرم به فحش و نا سزا اوضاه را بدتر هم نموده است
    تعادل روحی ام را کلا از دست داده ام

  5. کاربر روبرو از پست مفید mehri_bahari تشکرکرده است .


  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array

    RE: زندگیم دارد از هم میپاشد.....راهی هست؟؟؟باز هم طلاق!!نه نمی خواهم

    دوست عزیز

    شما با توجه به اینکه با این آقا همشهری بودید و به قول خودتان ایشان از خانواده سرشناسی بودند می

    توانستید با تحقیقات بیشتری از خصوصیات اخلاقی ایشان و مادرشان آشنا شوید؟!

    و یا به اختلاف سنی که بین شما 2 نفر است حساس باشید ولی گویی قبل از ازدواج فقط خصوصیات خوب ایشان را دیده ای و اکنون تنها خصوصیات بد؟!

    اینکه بردار شما و یا دوستان شما و یا مادر ایشان چه می گویند و چه می کنند را فعلا به هیچ وجه توجه نکن.

    و این را بدان هرکسی روی خانواده اش هرچند هم ناحق صحبت کنند حساس است پس لطفا درباره مادر همسرت

    و صحبتهایش با همسرت اصلا صحبت نکن تاپیکهای زیادی در این سایت درباره این موضوع است بخوان و راهنماییها را بکار ببند.

    مگر شما و همسرت در خارج از ایران زندگی نمی کنید؟؟ اگر اینطور است این مدت کوتاه که در ایران هستی

    خودتت را منعطف تر و بی خیال و بی توجه از سخنان- کنایه ها و رفتارهای مادر همسرت نشان بده و محترمانه برخورد کن.

    سعی کن با همسرت روابط گرم و صمیمانه ای داشته باشی تا کم کم وابستگی به تو و صحبت با تو را با هیچ کس و هیچ چیز در دنیا عوض نکند.

    بعد که روابطتان دوستانه تر شد از او بخواه که برای شیرین تر شدن زندگی واصلاح بهتر شرایط به یک مشاور حضوری مراجعه کنید.

    ولی هیچ صحبتی از بیماری ایشان و یا مشاور رفتن بخاطر ایشان نکن و جوری نشان بده که خودتت و تغییر شرایط زندگیت نیاز به این اقدام دارد.

    موفق باشی

  7. 10 کاربر از پست مفید sanjab تشکرکرده اند .

    sanjab (یکشنبه 29 مرداد 91)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 26 بهمن 92 [ 16:02]
    تاریخ عضویت
    1391-5-18
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,667
    سطح
    23
    Points: 1,667, Level: 23
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    46

    تشکرشده 48 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به من کمک کنید

    سلام خواهر خوبم
    امیدوارم حال پدرتان بزودی خوب شود
    زندگی سختی های فراوان دارد ولی ماباید آرام باشیم
    شما با خانواده همسرتان روابط خوبی داشتید پس باز هم می توانید رابطه بر قرار کنید برای مادر همسرتان هدیه ای فراهم کنید وبدانید با این کار صد برابر بزرگ شده اید نه کوچک.
    از خانواده خود بخواهید مدتی صبر کنند تا اوضاع آرام شود
    شما به همسرتان علاقه دارید پس به او کمک کنیدتا مشکلاتش راحل کند به او آرامش وبدانید به خودتان هم کمک کرده اید هر روز صبح که بیدار می شوید به خود بگویید که من می توانم زندگی خودمو تغییر بدم
    به نظر من یکی از راههای تحمل مشکلات اینست که بدانی تو تنها نیستی ودیگران نیز مشکل تورا دارند من نیز پدرم با این که سن زیادی نداشت ولی دچار بیماری سختی بود ولی من همیشه امید داشتم
    نگذارید همسرتان زیاد تنها بماند واوقات بیکاری خود را به پارک سینما ویا اماکن تفریحی بروید

  9. 2 کاربر از پست مفید sera تشکرکرده اند .

    sera (سه شنبه 31 مرداد 91)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 آذر 91 [ 01:48]
    تاریخ عضویت
    1391-5-28
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 43 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Arrow RE: به من کمک کنید

    [quote=sera]
    بسیار ممنونم

    روزهای سختی را در زندگی پشت سر گذاشته ام و میدانم این نیز بگذرد
    ولی مدام نگرانم چون همسر قبلی شوهر من نیز دختری از خانواده ای بنام و ثروتمند بود
    او نیز چهار سال سعی کرد تا زندگیش حفظ شود اما متاسفانه نه تنها نشد بلکه به بدترین شکل ممکن از هم پاشید
    من هم میترسم
    زیر دوربین همگان هستم
    ازدواج دوم است و هیچ راهی ندارم
    به خاطر تحصیلم میز مجبورم تا بهمن ماه دور از همسرم باشم و شاید چند دیدار کوتاه میسر شود
    چرا همسرم نمیخواهد متوجه شود که دارد اشتباه میکند
    یا بی اندازه مهربان است و از عشقش تو را به ستوه می آورد و یا چنان خشمگین میشود که انگار دشمن تو است
    مرا دعا کنید

  11. کاربر روبرو از پست مفید mehri_bahari تشکرکرده است .


  12. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    RE: خیلی بحرانیست.......چرا کسی به درد من نمیرسد.....شوهرم یک بیمار است!

    امیدوارم کارشناسان بهت جواب بدن.
    من نظرمو می گم اما ممکنه درست نباشه.
    چیزی که توی نوشته های شما بود یکی این بود که شوهرتون خیلی مادرش براش مهمه و می ذاره مادرش دخالت کنه و دیگه اینکه مادر هم رفتارای خوبی نداره. و دوم اینکه شوهرتون می خواد تخصص بگیره و سخته این رفته رو اعصابش.
    کلا اونایی که پزشکی خوندن خیلی هاشون خیلی هم اخرش احساس رضایت نمی کنن. چون خیلی خیلی درس خوندن تا قبول شن دانشگاه. بعدش درسای پزشکی واقعا سخته بعدش باید خیلی خیلی درس بخونن تا بتونن بشن پزشک عمومی. بعد از اونم باز خیلی خیلی درس بخونن که تخصص قبول بشن. بعدش خوبه وقتی تخصص قبول بشن. اما بازم ممکنه یه وقتایی حس کنن که به اندازه ای که زحمت کشیدن به دست نیاوردن. البته این احساسا واسه خیلی از رشته ها اینطوره اما توی پزشکی بیشتره. شما شوهرتون داره واسه تخصص توی یه کشور دیگه لابد امریکا اماده می شه و اونجا هم خیلی امتحاناش سخته واسه یکی که اینجا پزشکی خونده تا قبولش کنن. خلاصه اعصاب نمی مونه دیگه.
    اینکه ایشون چه مشکل روانیی داشتن که توی برگه طلاق و اینا ثبت شده بوده رو نمی دونم. اگه می تونید پیگیری کنید.
    این چیزایی که نوشتین به نظر میاد در مجموع ادم خوبی باشه. فقط باید بره پیش روانپزشک + روانشناس تا هم گذشته اشو توی فکرش سامان بده هم یاد بگیره زندگیشو خودش اداره کنه.
    اما به هر حال شما که ایران نیستین و محدودیت های کسی که طلاق می گیره رو اینجا ندارین. هر تصمیمی که فکر می کنین درسته بگیرین. البته اگه ممکنه بعد از اینکه شوهرتون یه دوره برای درمان و التیام گدشته اش رفت پیش متخصص.
    بسوز بساز هیچوقت گزینه ی خوبی نیست. بهتره برای بهتر کردن زندگیتون تلاش کنین.
    اگه می بینین خونواده هاتون کمکی بهتون نمی کنن (مثلا برادر شما که شما را کتک زده یا مادر ایشون که با مداخله هاش زندگی پسرشو می خواد برای بار دوم از هم بپاشونه) خوب مشکلاتتونو به خانواده ها نگین. پول که دارین. برین هر ماه یه روز پیش مشاور که بتونه بهتون توی مشکلاتتون راهنمایی کنه.
    موفق باشید.

  13. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    meinoush (یکشنبه 29 مرداد 91)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 آذر 91 [ 01:48]
    تاریخ عضویت
    1391-5-28
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 43 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خیلی بحرانیست.......چرا کسی به درد من نمیرسد.....شوهرم یک بیمار است!

    عزیزم
    ما پیش روانکاو هم رفتیم اما شوهرم خیلی عجیبه
    آدم خوبیه اما تعادل روانی نداره
    من رو هم خیلی دوست داره ولی با این کارهایش منو داره میرنجونه
    نمیدونم چه باید بکنم
    اصلا نمیدونم
    درسته من الان خارج از کشور هستم ولی خوب بهد دی ماه که درسهایم تموم شد قرار بر این بوده که به ایران بیام و اونجا پایان نامه ام رو کار کنم
    خیلی اشتباه کردم
    دلسوزی و ترحم و وجدانم اجازه نداد در دوره دوستی که اونقدر هم مشکل داشتیم ترکش کنم و حالا در این بحرانم

  15. کاربر روبرو از پست مفید mehri_bahari تشکرکرده است .


  16. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 اسفند 93 [ 13:27]
    تاریخ عضویت
    1391-5-23
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    2,979
    سطح
    33
    Points: 2,979, Level: 33
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    747

    تشکرشده 434 در 128 پست

    Rep Power
    29
    Array

    RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.

    اول از همه آرامش خودتونو حفظ کنید .. شما باید اول به خودتون مسلط بشید تا بتونید کاری انجام بدین

    هم شما و هم همسرتون نیاز به آرامش دارین .. از یه طرف این مسائل از یه طرفم گرفتن تخصص باعث پریشانی همسرتون شده

    یه سوال گفتین همسرتون تعادل روانی نداره ؛ این حرف یعنی چی ؟مثلا چه جوریه از نظر شما که تعادل روانی نداره ؟؟!
    نظر شخصی من اینه که : شما نمیتونید به شوهرتون بگید که با خانوادش رابطه نداشته باشه ، ولی سعی کنید بدون گفتن از گزینه ی دوری و دوستی استفاده کنید ( با هاشون رفت و امد داشته باشید در حد معمول ؛ ولی اگه حرفی زدن که باعث ناراحتیه نشدیده بگیرید ، اصلا فراموش کنید)

    شما از الان نباید به طلاق فکر کنید .. تنهایی به یک مشاور مراجعه کنید

    ( اگه درست فهمیده باشم مشکل شما مادر شوهرتونه که تو کاراتون دخالت میکنه و پریشانی همسرتون )
    از نظر من شما خودتونم کمی به اشفتگی همسرتون دامن می زنید ، سعی کنید در رایطه با مادر شوهرتون ؛ حرفاشو بشنوید ولی اگه باهاش مخالف بودین همون جا و همون لحظه بروز ندید ( با یه سیاستی کاری که فکر میکنید درسته رو انجام بدید )

  17. 2 کاربر از پست مفید سنجاب بازیگوش تشکرکرده اند .

    سنجاب بازیگوش (سه شنبه 31 مرداد 91)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 آذر 91 [ 01:48]
    تاریخ عضویت
    1391-5-28
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 43 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.

    سنجاب عزیز ممنونم

    بله
    من حس میکنم مادر ایشان به هیچ عنوان تعادل روحی ندارند و شاید همین عدم تعادل باعث شده که همسر من نیز به این شکل رشد پیدا کنه
    من زابطه خوبی با آنها داشتم ولی همسرم انتظار داشت هر روز یکبار صبح و یکبار عصر با مادرش صحبت کنم
    من هم کمابیش این کار را میکردم
    اما اگر روزی زنگ نمیزدم مادر شوهرم به همسرم زنگ میزد و ناسزا بارم میکرد که این دختر کجا گم و گور شده
    ما هفته ای حداقل دوبار به منزل انها میرفتیم و من رفتار دوستانه ای داشتم البته آنها هم
    ولیکن شوهرم انتظار دارد زمانهایی که سر کار است نیز من بعضا به خانه آنها بروم
    باور کنید صحبت پای تلفن هربار حداقل یک ساعت وقتم را میگرفت آنهم گوش دادن به غیبت از عروس قبلی و مدام به رخ کشیده مسایل مالی
    با آرامش از همسرم خواستم که کمی معتدل تر روابط داشته باشیم که انتظارات بی رویه بالا نرود اما ایشان با داد و بیداد و فحاشی به من به مادرشان زنگ زدند و گفتند مهری نمیخواهد ریخت شما را ببیند
    مادر ایشان هم به من فحاشی کردند البته به پسرشان
    منظورم از عدم تعادل از رفتار همسرم آن است که یا بی اندازه مهربان است و به من عشق میورزد
    و یا چنان خشمگین که گویی دشمن درجه یک من است
    ضمنا با عرض پوزش خواسته های زناشویی ایشان هم بسیار بالاست و حتی در اوج دلخوری انتظار دارد که من با ایشان رابطه برقرار کنم
    من اصولا دختری گرم هستم اما زمانیکه دل آزرده ام انجام این کار سخت دشوار است
    ایشان هم اگر جواب رد دهم بیشتر ناراحت میشوند و داد و بیداد میکنند
    خیلی سر در گم هستم
    ذاتا مرد بدی نیست
    چشم پاک و خانواده دوست است
    در اجتماع نیز بی اندازه مقبول است و همه دوستش دارند و شاید هیچ کس باور نکند که زمانی که عصبانی هست هر آنچه جلو دستش است پرت میکند
    احساس ندامت دارم
    مدام به خودم میگویم کاش ازذواج نکرده بودم
    خانواده ام هم به من فشار می آورند و در حالیکه خودشان انبار بسیار راضی به این ازدواج بودند باز به من سرکوفت میزنند که خودت این آقا را پیدا کردی
    روزگار سختی را سپری میکنم

  19. کاربر روبرو از پست مفید mehri_bahari تشکرکرده است .



 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. معرفی مشاور خوب و دلسوز در شیراز
    توسط solhesefid در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 14 خرداد 95, 21:15
  2. به یک گروه دلسوز برای مسائل کاری نیازمندیم!
    توسط rahekhoob در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 خرداد 95, 11:04
  3. دلا بسوز که سوز تو کارها بکند >>>
    توسط فرشته مهربان در انجمن موسیقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 16 اردیبهشت 91, 04:22
  4. +دلا بسوز که سوز تو کارها بکند...
    توسط lمریم در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 دی 88, 04:03
  5. بازم اين اس ام اس و ايرانسل هاي خانمان سوز
    توسط ماندگار در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 63
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 دی 87, 11:30

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.