سلام دوستان
از تمام راهنمايي هاي شما ممنونم ولي درست كه تو تاپيك قبليم راهنماييم كرديد و زود به خودم اومدم اما حالا كه به خودم اومدم راه حل چيه ؟؟؟؟
من بايد عشقمو تنها بزارمو بي خيال بشم ....تو موضوع قبلي گفتم
دوستان من از دوستش هم پرسيدم تا از حالش مطلع شم
دوسش گفت ايشون داره زندگيشو مي كنه و ايشون تا تونسه از رابطه جنسي به همه گفته اخه درسته
اول كه به مادرش گفت بعدم به دوستاش
من به دوستش گفتم من نميخوام رابطه بهم بخوره همونطور كه مي دونيد ما رابطه داشتيم
ميدونيد دوسش چي گفت مي گه اصلا رابطه جنسي براشون مهم نبود
آخه دوسش خيلي منطقي و دختر خوبي حتي منم راهنمايي كرد
گفت من خودمم شكه شدم چون به منم گفته رابطه جنسي مهم نبود
اگه مهم بود كه ازش شكايت مي كرديم يا حتي پدرم مي رفت جلوي خونشون
اين حرف ها رو دوستش گفت من اول به حرف هاش شك كردم ولي با شناختي كه ازش دارم شكم كمتر شده
حالا شما ميگيد چكار كنم
من نمي خام اين رابطه بهم بخوره خيلي از دوستام ميگن بيخيال شم اما
مي جنگم
اگه شما جاي اون بوديد چيكار مي كرديد...؟؟؟؟
شمايي كه خانوم هستيد مگه غيرت نداريد
اگه بگيد بدرد زندگي نمي خوره يه دليل قانع كننده بياريد
من مي زارمش كنار
هر چي شما بگيد همونكارو مي كنم
ولي بخدا از هر راهي رفتم به بن بست خوردم
حتي جواب زنگ بزرگتر خانواده ما هم ندادن
اينطور باعث شد كه خانواده منم جبهه بيشتري بگيرن
علاقه مندی ها (Bookmarks)