سلام بر ياران همدردي
يسنا ٢٧ ساله .متاهل و يه دختر ٢ ساله دارم.مشكلي كه من دارم مربوط به خيلي وقته .شايد از ١٣ يا ١٤ سال پيش.هميشه مضطربم و هميشه به اين فكر ميكنم كه
داره يه اتفاق بد ميوفته وقتي خبر بدي رو ميشنوم سريع به هم ميريزم.
فوق العاده حساسم و با كوچكترين انتقاد و يا حرف تندي به هم ميريزم و تا مدتها توي ذهنم
ميمونه.مثلا اگر كسي بگه چه دختر بي ادبي داري همون لحظه هيچ جوابي نميدم و توي خودم ميريزم ولي فوق العاده ناراحت ميشم و تا مدتها از اون شخص كناره
گيري ميكنم و حس بدي بهم دست ميده.
خيلي دوست دارم بي تفاوت باشم و به قولي با جنبه.حساسيتم روي فاميل و اطرافيان خودم كمتره ولي به شدت نسبت به فاميل همسرم آلرژي دارم چون اونا خيلي رك
هستند و حرفهاي بي ادبي هم زياد استفاده ميكنن و خيلي طعنه ميزنند سعي ميكنم كه ازشون دور بشم ولي مجبور به داشتن رابطه هستم.(اين موضوع شامل پدر
شوهر و مادر شوهرم هم ميشه.اونا خيلي راحت حرف ميزنند و ميگن تو خيلي بي جنبه هستي ما كه چيزي نگفتيم .دوست دارم زندگي رو راحتتر بگيرم و ديدم نسبت به
آينده خوب باشه.ميدونم كه بعضي وقتا خيلي تند ميشم ولي كنترلي ندارم و بايد حتما خودمو تخليه كنم اگر نتونستم حرفمو به طرف مقابلم بزنم ناراحتيم رو بر سر
عزيزانم خالي ميكنم.
از درون داغونم ولی اکثر وقتا ساکتم در صورتی که درونم اتشفشانی فعاله که نزدیک فوران کنه.
خسته شدم میخوام بیخیال باشم و مثبت نگر و به قولی باجنبه
چه كار كنم كه خونسرد باشم و اينقدر حساس و زود رنج و عصبي و مضطرب نباشم.
ترسم از اینده مربوط به سرنوشت دخترم و همچنین خانواده ام و خودم و همسرم .وقتی خبربدی میشنوم خودم رو جای افراد اسیب دیده میذارم و همچنین دلم برای اون افراد خیلی میسوزه
یکی از مثالهاش خواهر دوستم دچار سوختگی شدید شده بود من به قدری نگران بودم که خانواده ی دوستم به من دلداری میدادند اصلا دست خودم نیست
خوشحال میشم نظر دوستان رو در مورد مشکلم بدونم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)