به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: مه و جاده

  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 09 مهر 89 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1386-11-13
    نوشته ها
    952
    امتیاز
    20,283
    سطح
    89
    Points: 20,283, Level: 89
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,946

    تشکرشده 1,965 در 675 پست

    Rep Power
    112
    Array

    مه و جاده

    مه و جاده

    هوا تاريك نبود،اما جايي را هم نمي شد ديد.مه غليظي همه جا را فرا گرفته بود.ميدان ديد بسيار محدود بود،اما افراد باهم فرق مي كردند بعضي ها تا يك قدمي خود را هم نمي ديدند و بعضي ديگر تا چند متر جلوتر را هم مي توانستند ببينند.من هم حداكثر تا يك متر جلوتر را مي ديدم.ترس عجيبي حكمفرما بود.چيز زيادي نمي دانستيم،ترس و وحشت باعث شده بود به هم نزديكتر شويم و با هم حركت كنيم.وقتي كمي دقت مي كردي متوجه مي شدي گروههاي كوچكي تشكيل شده است.جاده اي كه بر روي آن قدم مي زديم سرازيري و سر بالايي زيادي داشت فقط سعي مي كرديم از جاده خارج نشويم بعضي ها كه جسور تر بودند از بقيه فاصله مي گرفتند و مدعي بودند تا حاشيه جاده رفته اند بعضي ها هم مي گفتند كه اين راه را خوب مي شناسند.اما از نشانه هايي كه مي دادند معلوم بودكه درست نمي گويند.تعدادي هم براي اينكه بقيه را بترسانند مدتي در مه خود را گم مي كردند و بعد كه اظطراب ديگران را مي ديدند يكدفعه به جمع بر مي گشتند.گاهگاهي از صداي جيغ يا فريادي متوجه مي شديم كه كسي به پرتگاه افتاده، با اينكه آن را نمي ديديم وجودش را حس مي كرديم.هدفمان مشخص نبود فقط مي رفتيم.ترس از سقوط باعث مي شد كه افراد بيشتر به هم نزديك شوند و دست هم را محكم تر بگيرند اين كار ترس را كاهش مي داد اما گاهي باعث مي شد كه در اثر اشتباه يكنفر و سقوط او ديگران نيز سقوط كنند.بلند بلند حرف مي زديم و شعرهايي را كه مي دانستيم با صداي بلند مي خوانديم .ترسمان كمتر شده بود.بدون اينكه روبرو را ببينيم به سرعتمان افزوديم تا شايد زودتر راه تمام شود .كم كم مه رقيق تر مي شد و نور خورشيد را بيشتر حس مي كرديم اما آن را نمي ديديم.تقريبا چهره مردم را مي توانستيم ببينيم.اما هرچه هوا روشن تر مي شد نگاههاي آنان عبوس تر به نظر مي رسيد.نمي دانستيم چرا از ما عصباني اند.كار خاصي نكرده بوديم،كسي هم چيزي نمي گفت اما قهر و غضب از آن مشخص بود.علت را نمي دانستيم خجالت هم مي كشيديم بپرسيم .يكي گفت"اصلا به آنها توجه نكنيد بياييد كار خودمان را بكنيم"شروع كرد با صداي بلند خنديدن و شوخي كردن با ديگران.تا اينكه يك خانم مسن طاقت نياورد و گفت"خجالت نمي كشند؛خيال مي كنند هنوز بچه اند"به خودمان نگاه كرديم كار بدي نكرده بوديم اما نه تنها بچگي بلكه جواني را در جاده تاريك جا گذاشته بوديم.

  2. 5 کاربر از پست مفید erfan25 تشکرکرده اند .

    erfan25 (سه شنبه 28 خرداد 87)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    جمعه 28 فروردین 94 [ 21:07]
    تاریخ عضویت
    1386-12-09
    نوشته ها
    2,496
    امتیاز
    42,303
    سطح
    100
    Points: 42,303, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Veteran25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    8,459

    تشکرشده 9,108 در 2,116 پست

    Rep Power
    267
    Array

    RE: مه و جاده

    اقای عرفان مرادی عالی بود موفق وشاد باشید


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.