سلام به همه دوستان عزیز
شاید مشکل من کمی با مشکلات بقیه دوستان که مطالبشون رو خوندم فرق داشته باشه ، مشکل من مربوط به زمان حال نیست مربوط به گذشته ام هست . می خوام فراموشش کنم ولی نمیشه دارم دیونه میشم . من ۲۶ ساله هستم و دو سال هست که ازدواج کردم و خدا رو شکر از زندگیم راضی هستم ولی شرح خلاصه ای از مشکل من :
من تو خانواده ای بزرگ شدم که پدری ثروتمند داشتم ولی مادرم مجبور بود تو خونه های مردم کار کنه که هزینه های ما بچه ها رو پرداخت کنه چون پدرم خیلی خسیس بود ، ولی ایکاش به همینجا ختم می شد ولی روزی نبود که مادرم و ما کتک نخوریم ، روزی نبود که همسایه ها از سرو صدای پدرم نریزن تو کوچه . روزی نبود که همبازیهام منو مسخره نکنند . مادرم حامی نداشت تا طلاق بگیره . مجبور بود با پدرم کنار بیاد . تا ۸ سال پیش که خدا رو شکر جدا شدن بدون اینکه یک ریال هم مادرم بتونه از پدرم مهریه بگیره .
باورش سخته اگه بهتون بگم مادرم ، من ، برادرم و یکی از خواهرم که هنوز ازدواج نکرده بودند تو یک اتاق ۹ متری زندگی می کردیم . همه فامیل هم از اول با خانواده ما قطع رابطه کرده بودند و بعد از طلاق هم از ترس اینکه ازشون کمکی بخواهیم ، هیچکس حتی یکبار هم سراغمون نیومد . پدرم که حتی پزشک هم تایید کرده بود که بیماری روانی داره مجددا ازدواج کرد ولی باز هم جدا شد . من هم سرکار می رفتم هم درس می خوندم .
باورش شاید سخت باشه اگه بگم من در طول روز فقط ۵ ساعت وقت خواب و،،، داشتم .دوران سختی بود .
هر صبح که موهام رو شونه می کنم یاد پدرم می افتم چون احساس سردرد می کنم ، یادم می افته که هر روز پدرم موهام رو تو دستاش می گرفت و تو هوا می چر خوند ، علتش رو هم نمی دونم . نمی دونم الان ازش متنفرم یا نه ولی وقتی رفتار پدرها رو با دخترشون می بینم دلم می شکنه . ولی خدا کمکم کرد الان یک وکیل موفق هستم ، همسر خوبی دارم ، برای مادرم یک خونه رهن کردم ولی هنوز روزی نمیشه که یاد گذشته ها اشک به چشمام نیاره .
دوست دارم از ته قلبم پدرم رو نفرین کنم ولی متاسفانه دلم نمیاد میگم شاید دست خودش نبوده . این وقایع رو شوهرم نمی دونه یعنی به هیچکس نگفتم . احساس می کنم بعضی وقتها دق و دلیم رو سر شوهرم خالی می کنم . آیا راهی داره که همه چیز رو فراموش کنم ؟ پیشاپیش از راهنمایتون ممنونم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)