سلام اعضای محترمی که توی این سایت هستید
خواهش می کنم کمکم کنید که چه کار کنم
یه کمی زیاده ها اما ممنونتون میشم بخونیدش...
من با یه فرشته ی مهربونی در ارتباط هستم ، یه رابطه خیلی بلند و طولانی
الان نزدیک به تقریبا 4 ساله با همیم
اما مشکل اصلی این بود که من به خاطر شرایط خانواده ای خاصی که داشتم هیچ تجربه ای در ارتباط نداشتم و کلا هم مشکلات روحی و ذهنی مختلفی داشتم
اون اوایل ارتباطمون این گل بی خارم رو خیلی اذیت کردم
خیلی رنجوندمش
خیلی بی معرفتی کردم
مسائل شاید ریز بودن و اونم خیلی گذشت میکرد اما خب هر کسی یه ظرفیتی داره
چندین بار دیگه ظرفیتش طاق شد و ازم خواست این رابطه رو تموم کنیم اما من با هر بار کلی قول دادم و خواهش کردم تا موند باهام
اما خب بازم رفتارای اشتباهم ادامه داشت
تا اینکه دو سال پیش قول دادم برم روان شناس تا کمکم کنه
این روان شناسه خیلی ماهر بود اما ایرادی که این رفته داشت این بود که اون عملا شخصیت منو ریخت پایین و دوباره ساخت
و من توی اون دوران خیلی بدی کردم به گلم
اونقدر که هر وقت یاد حرفام و کارهام میوفتم اشک از چشمام سرازیر میشه که چه طور دلم اومد..
خلاصه بازم پارسال دیگه کفری شد و بازم خواست تموم کنه ، دقیقا توی ماه رمضون بود..
شب قدر اونقدر به خدا التماس کردم و براش اشک ریختم تا بازم مهرمو به دلش انداخت
اما الان تقریبا آدم مناسبی شدم (واقعا خسته نباشم با این هنمه اذیت کردنم..)
اما اوایل تابستون بود که گفت نمیتونه واقعا نمیتونه برخی از بی معرفتیام و بی حرمتیامو ببخشه..
گفت نمیتونه..
این موضوع بازم منو به هم ریخته شدید
به جای اینکه رفتارای درست بکنم که دلگرم بشه ، همش خراب کاری می کنم
همش گل مهربونم رو پژمرده می کنم
نمیدونم چه کار کنم
با تمام وجودم دوستش دارم ، به خاطر همه چیزش ، اخلاقش ایمانش صداقتش سادگیش ظرافتش لطافتش وفاش و....
خدا شاهده وقتی به درون قلب خودم میرم حقیقتا حاضرم همه چیزمو فداش کنم
حاضرم براش قلبمو بدم
برای یه لبخندش...
اما اون میگه من از رفتارهات درک نمیکنم که برات مهمترینم
میگه به اندازه کافی برام وقت نمیزاری
میگه وقتی که باید کاری رو بکنی یا نکنی دقیقا بر عکسشو میکنی و آدم دلسرد میشه..
مثلا یه بار داشت در مورد برادرش حرف میزد خب منم در پاسخ در مورد خواهرم گفتم ، اون موقع هیچی نگفت اما بعدا گفت من دارم از مشکلاتم میگم میخوام بفهمی یه چیزایی رو و تو میای از خواهرت میگی؟ اصلا به من چه؟؟
خب هنگ میکنم این جور وقتا..
یا مثلا الان دور از همیم من چندین بار گفتم میخوام بیام ببینمت گفت اگه بیای هم نمیبینمت ، اما بعد گلایه میکرد که تو باید میومدی و میخواستی!
خب نمیدونم چه جوری رفتاری کنم که شادش کنم
میگه هیچ وقت به خاطر من فقط کاری رو نکردی!
نمیدونم چه طوری اینو بهش نشون بدم..
به خاطر اون حاضرم فدا بشم..
اونقدر دوسش دارم که دیشب که یه کم بحثمون شدم قلبم تیر کشید و حالم بدم شد ؛ اونم خیلی دوسم داره ، دیشب گریه اش دراومده بود..
تو رو خدا کمکم کنید..
راستی اینم بگم که ما هنوز حتی نامزد هم نیستیم ولی البته خونواده اون میدونن تا حدی..
من 25 و اون 24 سالشه..
ما توی دانشگاه با هم آشنا شدیم و اصلا از این عشق های زود گذر و هوسگونه نبود
با هم پروژه و کار میکردیم که کم کم که شناختمون بیشتر شد ارتباطمون نزدیک تر شد..
من همیشه به دیدنش میرفتم این بار خودش گفت نیا که نرفتم خب..
از هدیه و کادو و گل هم هیچی کم نذاشتم
اما مشکل اصلی اینجاست که میگه نمیتونه دیگه باهام حرف بزنه
میگه وقتی اون مدلی که دلش میخواد باهام حرف میزنه من نمیفهمم
دوس هم نداره رک و راحت بگه معتقده باید خودم بفهمم
البته شرایط خواستگاری رو ندارم الان ، اما میخوام اون رو هم نسبت به خودم مطمئن کنم بعد حرفشو بزنم..
یه مسئله دیگه ای هم که هست اینه که من خیلی میترسم از دستش بدم ، یعنی اینقده میترسم از دستش بدم که گند میزنم و به از دست دادنش نزدیک میشم..
من که از قصد نمیرنجونمش!!!
یهو میفهمم رنجیده ازم..
یه مسئله دیگه ای هم که هست اینه که من هنوز نتونستم خودم رو ببخشم به خاطر تموم اون رفتارهای اشتباه مسخره گذشته..
اون گذشته اما من نمیتونم خودمو ببخشم و یه وقتایی که حسابی میان توی ذهنم بدتر گند میزنم..
راستی آدرس یه مرکز یا دکتر مشاوره خوب رو هم میخوام توی تهران
شاید لازم باشه قسمتی از مشکلاتم را با کمک اون حل کنم
اگه سمت شرق و شمال باشه بهتره..
یه نکته دیگه!
من با هیچ دختری چه از فامیل چه دوست چه چت و .... هیچگونه ارتباطی نداشتم و هیچ تجربه ای از نوع ارتباط و چگونه محبت کردن و حرف زدن و همدلی کردن ندارم
آیا میتونید کمکم کنید عاشقی کردن و محبت کردن رو یاد بگیرم تا بتونم گل مهربونم رو خوشحال کنم؟
اگه کتاب یا دوره ای باشه بهم معرفی کنید..
حاضرم هر کاری بکنم تا مشکلاتمون بر طرف بشه..
آخه خیلی از این کتاب ها هم راهکارهای فیزیکی توشون زیاده که خب به درد ما نمیخوره چون هر دومون معتقد هستیم و من حتی تا به حال یه تار موش رو هم ندیدم و نمیخوام تا وقتی حلال نشدیم بهم هم ببینم..
یهو تو دلم اومد که ممکنه اینجا رو ببینه:
سمیرا جانم یه عالمه دوستت دارم و یه نگاه تو رو با تموم دنیا عوض نمیکنم..
آرزومه جلوی زانوانت زانو بزنم ، توی پیاده رو و دوستت دارم و فریاد بزنم..
علاقه مندی ها (Bookmarks)