سلام دوستان از کجا بگم که دلم خون شده از دست مادر شوهرم من به اندازه کافی مشکل دارم تو زندگی اینم شده یکی از مشکلها البته مشکل مالی وکاری داریم چون هم من هم همسرم دانشجو هستیم وکلی سرمون شلوغه وسخته.ما تو زیر زمین اونا زندگی میکنیم من تو خونه بزرگی زندگی کردم حالا وقتی شوهر کردم باید توزیر زمین باشم افسردگی گرفتم حالا این کنارش داره زندگیمو سخت تر میکنه برام .انتظار زیادش" کنایه هاش "منو رقیب خودش میدونه "خونه اش خیلی کثیفه هر وقت میخام کمک کنم نمیزاره اشغالهای که پرت میزنم رو میگرده اگه بگم یه خورده تمیزی کن فک میکنه میگم کثیف خونه ات دعوا میکنه .اگه جای بخواد بره همراهش نرم به هر دلیلی درس داشته باشم یا دوست نداشته باشم ول کن نیست دعوا راه میندازه من یک ساله ازدواج کردم ماهی یک بار دعوا راه انداخت اخرین بارم هرچی از دهنش دراومد گفت حتی شوهرم باهاش حرف نمیزنه بخاطر اون کارش موندم چیکار کنم همیشه گذشتم اما اینجوری با گذشت چیزی درست نشد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)