سلام دوستان
چند سالي هست كه من اصلا در زمان حال زندگي نميكنم .هميشه تو فكرم و بعضي وقتا با خودم حرف ميزنم.اين حالات از وقتي ازدواج كردم بيشتر شده .هر وقت به آينده فكر ميكنم ترس و استرس بهم وارد ميشه و فكر كردن راجع به گذشته هم همراه با اندوه و افسوس هست.حتي در مواقعي كه اتفاق خوبي هم مي افتد من از ته دلم نميتونم شاد باشم.هميشه در جمع بسيار ساكت هستم و چهره ام خيلي غمگينه طوري كه همه ميگن اتفاق خاصي افتاده.كساني رو ميشناسم كه هميشه شادند و حتي اگر مشكلي هم داشته باشند خيلي ظاهرشون رو حفظ ميكنند.خداي نكرده اگر مشكلي براي من به وجود بياد خيلي سريع خودمو ميبازم و حتي كارهاي خونه رو هم انجام نميدم بايد برم يه گوشه دراز بكشم و به مشكلم فكر كنم.اين روزها كه با خانواده ي شوهرم مشكل داريم خيلي استرس دارم همش تو فكرم ،نگرانم و خيلي غصه ميخورم و شايد خندتون بگيره ولي اگر كسي صداشو بلند كنه فشارم سريع مياد پايين.هميشه براي همه چيز نگرانم و دست خودم نيست .مثلا اين روزها حواسم همش به حرفهاي خانواده ي شوهرمه.حتي نميتونم آشپزي كنم.ربطي هم به اين جريان نداره اگر هم مشكل خاصي هم نباشه همش در حالت ترس و دلهره هستم و از زندگي لذت نميبرم.البته ناگفته نمونه كه چند نفر از فاميل درجه ي يكم همين مشكل رو دارند.چه كار كنم كه براي لحظه اي بتونم از ته دل خوشحال باشم.خودم رو هم مشغول ميكنم ولي تمركز ندارم و سريع انرژي ام تموم ميشه.:325
خوشحال ميشم كه نظر مشاوران همدردي رو هم بدونم راجع به مشكلم.
يه مشكل ديگه هم كه دارم هميشه فكر ميكنم بقيه از من زندگي بهتري و ارامش و اسايش بيشتري دارند.
چندين ساله كه ازدواج كردم ولي از بچه دار شدن و مشكلات آينده ميترسم و اصلا دلم نميخواد بچه دار بشم.
يه نكته ي ديگه اينه كه خيلي خيلي زود از كوچكترين حرفي عصباني ميشم ،خيلي عصباني .بعضي وقتا بروز ميدم كه باعث ناراحتي ميشه گاهي اوقات هم اينقدر خودخوري ميكنم كه خودم مريض ميشم.
يه مسئله ي ديگه اينه كه خيلي به سختي ميخوابم .اينقدر فكر و خيالهاي بد به ذهنم مياد و با وجودي كه به شدت خوابم مياد ولي خوابم نميبره.خاطرات از كودكي تا الان و آينده اي كه هنوز نيومده و حتي مسائل بعد از مرگ.دارم كم كم ديوونه ميشم.
اكثر اوقات عذاب وجدان دارم [size=large][color=#9400D3]
كسي نيست به من جواب بده؟![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)