سلام
من مشکلات بغرنجی با مادر نامزدم دارم
خرداد سال 90خواستگاری بود و بعد از کلی حرف و حدیث از جانب مادر ایشون و تحمل شرایط خاص ایشون(همسر شهید هستن)از جانب خودم و خانوادم:
فرستادن یک مسیج با متن خیلی بد (دست از سر پسر من بردار)در صورتیکه خیلی خوب و با روی خوش خواستگاری اومده بودن چندین مرحله.خودشون میگفتن به خاطر مهریه بالا بوده در صورتیکه تا دو ماه بعد از اعتراض خبری نبود و پسر ایشون هم اعتراضی نداشت.
کلی حرف و حدیث سر اینکه کم دعوتشون می کنیم و چرا دوتایی رفتین انگشتر خریدین و...
در حالیکه ایشون هیچ شناختی روی من ندارن نه با هم صحبتی کردیم نه شناختی دارن روی من
بالاخره با اصرارهای خواستگار و تحمل من و خانوادم بدلیل اینکه سعی میکردیم این مشکلات رو پای نگرانی ایشون بنویسیم اسفند سال 90 بعله برون گرفتیم
بعد از دعوت عید سر خرید لباس عروس هم همون حرفارو تکرار کردن و رابطه رو کاملا قطع کردن بدلیل اینکه از نظر ایشون ما کم دعوتشون میکردیم.
من و نامزدم به مشاور مراجعه کردیم و مشاور با شنیدن صحبت های دو طرف به نامزدم گفت که رفتارهای خانواده ی من بحران ساز نبوده ولی توقعات مادر ایشون رو بر آورده نکرده.و اینکه مادرشون بیماره و نیاز به جلسات مشاوره و مصرف قرص داره.توی این مدت مادرشون بیکار نبودن و به چندین نفر از اطرافیان من از جمله خواهر ،عمو، یکی از همسایه ها و حتی نگهبان منزل ما تماس تلفنی و حضوری داشتن و با زدن حرفای رکیک قصد تجسس تو زندگی منو داشتن.(15ساله که پدر و مادر من جدا شدن و من و خواهرم با پدرم زندگی می کنیم)
تو این سال ها برای راحتی خودم و مادرم ترجیح دادم بدون رفت و آمد با مادرم پیش پدرم زندگی کنم.
دختر خودساخته درسخوان و مهربون و سرزنده ای هستم ولی تو این مدت با بلاهایی که این خانوم سر زندگی ما آورده زیاد گریه می کنم و به آینده ی این ازدواج بدبین شدم. اینکه هیچ حرمتی باقی نگذاشته و با خودخواهی حتی یه هفته پسر خودشم از خونه بیرون انداخته خیلی برام سنگینه.تمام آرامش از زندگی من بیرون رفته.
جالبه که همون مشاور به من گفت تو خیلی دختر ارزشمندی هستی و چنین و چنان..و بعد از یک جلسه نظر مشاور نسبت به ادامه این رابطه تغییر کرد و به من گفت من امیدی به مشاوره شدن مادر ایشون نمیبینم پس رابطه رو قطع کن!حالا با کمال تعجب به نامزدم >>>دوتا کیس ازدواج <<<معرفی کرده!من کاملا گیجم.واقعا چرا؟!(درحالی که کمتر از یک ماه این مشاوره بوده و قرار بر آرام شدن اوضاع و مشاوره دیدن مادر نامزدم بوده)
[تصویر: www.hamdardi.com_2.net.jpg]
فراموش کردم من 26ساله کارشناس نرم افزار و شاغل هستم و نامزدم 32 ساله و ارشد مکانیک
علت بدبینی من هم تاثیر گرفتن نامزدم بعد از فشارهای زیاد مادرش هست که بدبینی و نا امیدی و توقع رو بهمراه داره و به من هم منتقل می کنه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)