سلام. ببخشید اگه توضیح مشکلم خیلی طولانی میشه. می خوام همه جوانب رو توضیح بدم. چون وقت زیادی برای حل مشکلم ندارم.
من دختری هستم که حدود 6 ماه پیش کارشناسی ارشدم رو تموم کردم. استادی که برای پروژه ارشدم انتخاب کرده بدم آدم خیلی سخت گیری بود و هر کسی جرأت نمیکرد باهاش پروژه بگیره. البته سطح علمی خیلی بالایی داشت و کارای خیلی سنگینی انجام می داد. من چون عاشق کارهای پژوهشی و کارای سنگین اما با نتیجه خوب بودم باهاش پروژه گرفتم. تو دو سال و نیم ارشد خیلی کمکم کرد. واقعا کمک هایی که هیچ استادی به دانشجوش نمیکنه. به همدیگه به شدت اعتماد داشتیم و همه میدونستن که ما دو نفر مثل دو همکار ایده آل می مونیم. (البته ناگفته نماند که کلا آدم بسیار شکاک و بدبینیه. اما با وجود تمام رفتار بدبینانه و اعتماد نکردنش به دیگران به من اعتماد کامل داشت و من رو در جریان محرمانه ترین اسرار کاریش قرار میداد و همیشه میگفت خیلی بهت اعتماد دارم که تو رو در جریان میذارم و منم هرگز از اعتمادش سواستفاده نکردم). من تمام تلاشم این بود که از من راضی باشه و جونمو میذاشتم که کارمو درست انجام بدم. ما کلی خیلی با هم صمیمی بودیم و حتی مثل دو تا دوست بودیم. حتی من مشکلات خارج از چهارچوب کاریمو باهاش مطرح میکردم و اون راهنمایی ام میکرد. خیلی دوستش داشتم و به عنوان یه الگو بهش نگاه میکردم. همیشه میگفت تو بعد از اتمام پروژه ات هم با من کار کن و منم از ته دل رضایت داشتم چون با وجود همه سختی هایی که کار کردن با اون داشت، خیلی دوست داشتم.
همه چی خوب پیش میرفت و 6 ماه پیش یه دفاع عالی هم کردم که ازم راضی بود.
بعدش همونجور که پیش بینی شو کرده بودیم حتی 1 هفته هم بهم فرصت استراحت بعد از دفاع نداد و با شوق و علاقه کارهایی رو برای ادامه مسیر به من داد. منم با کمال میل پذیرفتم. البته من توی دوره ارشدم شروع به نوشتن 2 مقاله برای مجلات بین المللی کردم که تا موقع دفاعم نموم نشد و اونا هم جزو برنامه کارایی بود که باید بعد دفاع انجام میدادم. تو یکیش با این که انرژی و وقتی که سر کار گذاشته شد از جانب من خیلی بیشتر بود، اما فکر و ایده اصلی کار مال استادم بود که اگه نبود واقعا مقاله ای در کار نبود. اما تو دومی واقعا تو همه چیز نقش من بیشتر بود.
برسیم به مشکل. چند ماه پیش یک استاد خارجی به من ایمیل زد و ازم خواست که برای دکترا برم و با اون کار کنم. منم مثل همیشه زنگ زدم به استادم تا باهاش مشورت کنم.موضوع کاری اون استاد خیلی شبیه استاد من بود و وقتی به استادم موضوع رو گفتم یهو عصبانی شدو همه پل های پشت سر رو خراب کرد و گفت هر چی بینمون هست بیار پس بده و برو دنبال زندگیت. به من هیچ ربطی نداره. اشتباه کردم که تو رو اینقدر تو مسائل کاری خودم شریک کردم (از این ترسیده بود که من بهش خیانت کنم و اسرار کاریشو فاش کنم. اگرچه من خیلی تلاش کردم که بهش بگم که من هیچوقت حاضر نیستم بهش خیانت کنم و اگه بگه نرو من حاضرم از این موقعیت چشم پوشی کنم. اما آدمیه که خیلی بد عصبی میشه و دیگه وقتی عصبانیه این حرفا درش اثر نداره) من خیلی حالم بد بود. کارم به بیمارستان کشید. علاوه بر این که از کسی که اینقدر دوستش داشتم و الگوی زندگیم بود ضربه خورده بودم، فکر کارهایی که 3 سال از عمرمو تمام و کمال پاشون گذاشته بودم و حالا داشت منو از اونا بیرون می انداخت هم دیوونه ام میکرد. مقاله هایی که با جون دل داشتم می نوشتم...
خلاصه این دعوای ما حدود 1 ماه طول کشید و آخر سر تونستم دوباره اعتمادشو جلب کنم و به تکمیل مقاله هام ادامه بدم. از خیر دکتری با اون استاد هم گذشتم.
(تو کارای ما رسم اینه که دانشجویی که مقاله رو می نویسه و کاراشو انجام میده اسمش نویسنده اوله و استادا اسمای بعدی. قبل از این که اختلافا پیش بیاد و چون نقش اون تو یکی از مقاله ها از من بیشتر بود و اون همش اصرار داشت که تو نقشت تو کار کمتر بوده و فکر اصلی مال من بوده، اسم من رو از نویسنده اول برداشت و گذاشت آخر. با این که خیلی دلم شکست اما زیاد اعتراض نکردم. ناراحتیمو نشون دادم ولی اعتراضی نکردم. هیچوقت رو حرفش حرف نمیزدم.)
دوباره با هم کار می کردیم اما دیگه هیچ وقت با من مثل سابق نبود. تو دوره دعوا یه سری حرمت ها شکسته شده بود که دیگه هرگز درست نشد. ولی خب مسالمت آمیز کارو ادامه میدادیم و تا حد زیادی دوباره با هم صمیمی شده بودیم. البته دیگه حریم خودشو حفظ می کرد و اجازه نمیداد بیشتر از یه حدی به اون و کارهاش نزدیک بشم. با این که حتی این اواخر بهم پیشنهاد کرد که اگه بخوای برای دکتری ایران بمونی من تو رو به عنوان دانشجو می گیرم.
1 ماه پیش تصمیم گرفتیم برای یه کنفرانس مقاله بفرستیم. این دیگه واقعا کاری بود که نقش من از همه بیشتر بود و تمام کارهاشو خودم کردم. روزای آخر که شد اسمشو برداشت گذاشت اول . یعنی هم نویسنده اول هم شخص ارائه دهنده. من اول ناراحتیمو خیلی آروم نشون دادم ولی خودشو حق به جانب نشون داد. شبی که داشتیم مقاله رو می فرستادیم من یکم عصبانی شدم و البته خیلی جلوی خودمو گرفتم که بی ادبانه صحبت نکنم. بهش گفتم شما تو اون مقاله اسم منو آوردید آخر چون گفتید نقش من کمتر بوده حالا تو این مقاله چرا. این که من همه کارهاشو کردم. اون لحظه قبول کرد. (البته یکم تند رفتم و گفتم همین جوری پیش بره یه ماه دیگه اسم منو از مقاله ها خط می زنید که ای کاش زبونم لال میشد و نمی گفنم)
خلاصه گفت راست میگی و تو تو اینکار زحمت کشیدی و حقته اسمت اول باشه. عصبانی هم نبود. اسم من اومد اول و مقاله رو ارسال کردیم.
دیروز بعد از ظهر یعنی فردای روزی که مقاله رو فرستادیم بهش زنگ زدم که ساعت جلسمونو باهاش هماهنگ کنم. دلخور بود که اون چه حرفی بود دیشب زدی. منم عذر خواهی کردم و گفتم ببخشید یکم عصبی بودم متوجه رفتارم نشدم. آروم بود و قرار جلسه رو گذاشتیم.
شب که شد من خواب بودم ساعت 2 اس ام اس زد که جلسه فردا کنسل. پس فردا بیا. منم اس ام اس زدم و تشکر کردم که بهم خبر داده. (چون باید صبح زود حرکت میکردم به شهری که دانشگاهمه)
دوباره گرفتم بخوابم که دیدم اس ام اس زده که به غیر از همون مقاله(که نقشم بیشتر بود) دیگه حق نداری به هیچ کدوم از مقاله هامون دست بزنی. که بعدش توهم بگیردت فکر کنی کاره ای هستی و اون حرفا رو بزنی(معلوم بود بدجوری عصبانی بود که اون اس ام اس رو داده بود. همیشه همین جوریه که وقتی عصبی میشه هی میشینه فکر میکنه و مسائل رو گنده میکنه پیش خودش)
من خیلی محترمانه جواب دادم که دیشب یه لحظه عصبی شدم و رفتارم دست خودم نبود و ازش خواستم من رو ببخشه و تأکید کردم که قبول دارم اگه زحمت ها و کمک های اون نبود من به اینجا نمیرسیدم و آخرش هم گفتم هر تصمیمی بگیرید قبول دارم فقط رفتار دیشبم رو ببخشید. چون من این روزا خیلی تحت تنش و فشارم و اعصابم ضعیف شده.
به جای این که اروم شه عصبانی تر شد و گفت اصلا تو فقط میرزا بنویس بودی. اگه کمکای من نبود نمیتونستی به هیچ کدوم از جاهایی که الان هستی برسی (کلا عادت داره منت بذاره)
برای این که عصبانیتشو اروم کنم تأییدش کردم. کفتم که قدر زحماتشو میدونم و رفتار دیروزم خیلی قدرنشناسانه بوده و دست خودم نبوده و ازش خواستم منو ببخشه. اما باز عصبانی تر شد و گفت بگیر بخواب. داری ماست مالی می کنی که منو آروم کنی. من خوب میشناسمت.
منم جواب دادم که بخدا ماستمالی نیست و از ته دلم میگم که از حرفی که زدم پشیمونم.
بعد دوباره سرم منت گذاشت و گفت من خیلی به تو لطف کردم (البته واقعا راست میگه. من همیشه بهش گفتم که قدر همه لطفها و زحماتشو میدونم) گفت اون همه لطف من به تو پر رو و وقیحت کرده. آخرشم گفت حالم از همه چیزت به هم میخورهاین حرفش خیلی برام سنگین بود. من خیلی دوستش داشتم و اونم همیشه میگفت که من خیلی واسش مهم هستم. اما این حرفش آب یخ بود که رو سرم ریخت.
با وجود این بهش اس ام اس زدم که لطف های شما همیشه تو ذهنم هست و همیشه قدرشونو میدونم. خواهش میکنم ببخشید.
زنگ زد بهم و هر چی از دهنش درومد گفت. مودبانه اش این بود که هر اشتباهی میکنی و آخرش به پشیمونی و عذر خواهی میفتی.
من تا اومدم حرفی بزنم قطع کرد و دیگه جوابمو نداد. تا ساعت 3:30 نصفه شب دعوامون طول کشید. من تا صبح خوابم نبرد و الان عاجزانه موندم که چیکار کنم عصبانیتش فروکش کنه.
تو تجربه عوای پیش دیدم که هرچی بیشتر سعی کنم بهش توجه کنم و عذرخواهی کنم بدتره و باعث میشه هی تو ذهنش مسأله رو گنده تر کنه. الان نمی خوام اینطوری بشه. شاید دیشب هم اگه هی عذرخواهی مو ادامه نمیدادم و می گذاشتم زمان بگذره و آروم تر شه تا این حد عصبانی نمیشد که اون جوری باهام رفتار کنه. اما اشتباه کردم و موضوع رو کش دادم.
من کار اشتباهی نکرده بودمف فقط حقمو ازش خواسته بودم و حرفی که زدم اینقدر سنگین نبود. تمام تلاشمو کرده بودم که محترمانه بهش بگم.
اما این هی تو ذهنش میشینه خیال بافی میکنه و موضوع رو برای خودش گنده میکنه.
الان اگه این عصبانیتش ادامه پیدا کنه زحماتی که تو سه سال واسه مقاله هام کشیدم بیخود میشه و اسممو از همه خط میزنه. کمکم کنید چیکار کنم.
با اینجور آدما چه جوری باید برخورد کرد.
ضمن این که با وجود همه بدرفتاری که با من کرد هنوزم دوستش دارم و لطف هایی که بهم کردهجلوی چشممه و دوست ندارم ازم ناراضی باشه و دلم می خواد منو رو ببخشه.
الان کمکی که از شما می خوام اینه که بهم بگید با این جور آدما چطوری باید برخورد کنم که از خر شیطون بیان پایین. چون اون دفعه وقتی زیاد زنگ زدم و خواستم آرومش کنم نتیجه بر عکس داد. دیشب هم همینطور شد. چون اولش اینقدر عصبانی نبود که آخرش بود. هر چی بیشتر ازش تعریف کردم و عذرخواهی کردم عصبانی تر شد. کمکم کنید چون احتمالا تا چند ساعت دیگه خودش زنگ میزنه و خط و نشون میکشه واسم (با توجه به شناختی که سر دعوای قبل ازش دارم) و من نباید بی گدار به آب بزنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)