یه مشکل دارم که فکر میکنم فقط 10 درصدش فلسفی و مذهبی باشه و 90 درصد اصلیش جنبه ی روانشناسی و یه جور وسواس فکری داره!
من خدا رو دوست دارم... یه زمانی معشوقم بود(الانم هست. منتها ازش خیلی دور شدم)...اونقدر که براش می نوشتم و...
همیشه معنویت ها رو دوست داشتم. من یه شاعرم. شاعری که حتی شعرهای عاشقانه ای که برای عشق زمینیش میگه هم بوی خدا رو میداد. این حرف من نیستا. حرف مخاطبای شعرامه. به خدا یه باور عمیق داشتم. خیلی عمیق. خدا هم خیلی کمکم میکرد. تو زندگی من اتفاقاتی افتاده که واقعا با معجزه فرقی نداره و من اونا رو به کمک خدا نسبت میدادم.
اما حالا مدتیه که... سال هاست یه شکی نسبت به وجود خدا افتاده تو جونم. با مطالعه و پرسش و پاسخ این ابهام که "خدا وجود داره" رو برطرف کردم. در حالت عادی اگه الان به من بگین ثابت کن که خدا وجود داره، میتونم براتون ثابت کنم. یعنی عقلم حکم میده که بااااااید خدایی وجود داشته باشه. اما... اما لحظه ی دعا و نماز که میرسه یه حس مبهمی مثل یه شک نسبت به وجود کسی که من دارم ازش یه چیزی میخوام یا نماز میخونم، اعتقادم رو به یه باره میریزه.
نمیدونم میفهمین چی میگم؟! اگه کسی بشینه برام دو دقیقه در مورد وجود خدا حرف بزنه اشکام شروع به ریختن میکنن و غرق یقین وجودش میشم. اما یک ساعت بعد که بخوام نماز بخونم پیش خودم میگم یعنی واقعا کسی وجود داره که دارم براش نماز می خونم؟! باز باید بشینم با خودم فکر کنم و برا خودم همون دلایلی که اثباتش رو قبول دارم بیارم که دوباره ذهنم آروم شه. ولی تا بیام این یقین رو در قلبم ایجاد کنم حلاوت دعا رو از خودم گرفتم...
در مورد این موضوع با خیلی ها صحبت کردم. نتیجه نهایی این بوده که خودم رو غرق در معنویات کنم. ولی مشکل اینجاست که از اون ور با خودم میگم نکنه ایجاد یه فضای معنوی، در واقع گول زدن خودم باشه! خودم رو تحت تاثیر قرار بدم که چیزی که وجود نداره رو باور کنم؟!! کلا به خیلی دیگه از آموزه های روانشناسی هم بدبینم و فکر میکنم اینا یعنی گول زدن خودت! چون آخر سر اصل ماجرا که درست نمیشه. فقط این منم که حس و حالم عوض میشه!
همونطور که عرض کردم تا حالا مشاورهای دینی که در این زمینه نتونستن کمکم کنن. اما من حس میکنم یه مشاورای روانشناسی احتیاج دارم...
حدود یک ساله که این موضوع در من شدیدتر شده و روی روحیه و اعتقادات و اعمال مذهبیم شدیدا تاثیر گذاشته. دقیقا تو این یک سال من نتونستم شعر هم بگم. چون خودم دقیقا کشف کردم که فقط وقتی اعتقادات معنویم بارور باشه میتونم در سایر زمینه ها هم شعر بگم.
نمیدونم ربط داره یا نه. در طی یک سال اخیر با مشکل بزرگی دست و پنجه نرم کردم. تو این مدت با همه ی وجود از خدا خواستم کمکم کنه. هر نذر یا دعایی که دیگران بهم توصیه کردن رو انجام دادم. اما نشد. من تو بدترین شرایط بحرانی که اون مشکل برام ایجاد کرد خدا رو صدا میکردم. سریع چادرنماز میپوشیدم و در عین همون شکی که داشتم!!!!!! صداش میکردم. اما کمکم نکرد...
[/b]هرچند اون مشکل حل نشد و هنوزم براش غصه می خورم، اما خدا رو شکر الان زندگی خوبی دارم و بی نهایت احساس خوشبختی میکنم(اون مشکل ربطی به این احساس خوشبختی نداره. اصلا یه موضوع دیگه بود)
البته من فکر میکنم مشکلی که تو این پست مطرح کردم ربطی به این مشکلی که یک سال اخیر داشتم نداره. چون هیچوقت با خودم نمیگم چون خدا تو فلان مشکل کمکم نکرد پس حتما وجود نداره!
ازتون واقعا عاجزانه میخوام کمکم کنید. تا این مشکلم حل نشه نمیتونم طعم لذت های واقعی زندگی رو بچشم.[b]
علاقه مندی ها (Bookmarks)