لطفا کمک کنید
سلام...من یه پسر۱۹ ساله هستم...دانشجوی پزشکیم...تا الان هم به خودم اجازه نداده بوودم که به دختری پایبند شم چون فک می کردم منو از تمام زندگی میندازه و این که تو خوونوادموون همه پسرا تو سنای بالا ازدواج می کنن...حدود یک سال بعد از دانشگاه که با دخترای کلاس رابطه ی خیلی عادی داشتم بعد از عید که برگشتیم دانشگاه از یکی از دخترای کلاسمووون یه ذره خوشم اوومده بوود.چند بار که دسته جمعی با بچه ها بیرون رفته بوودیم ازش خوشم اوومده بوود.که باعث شد شماره تلفنمون هم از هم بگیریم...البته ما دختر پسرای کلاس درباره ی شماره اصلن مشکلی نداریم...من با این که بهش علاقه مند شدم ولی بازم از خودم چیزی بروز ندادم...خودمم می خواستم فراموشش کنم که تو دردسر نیوفتم...که بعدا از طریق یکی از همکلاسی های دختر که باهام صمیمی بوود فهمیدم اوونم از من خوشش اوومده...با این حال تو رابطم با اوون هیچ تغییری ندادم ولی نمی دونم چی شد کم کم اس ام اساموون به هم بیشتر شد...کم کم رابطموون بیشتر شد اوون قد که با هم تنهایی ۲ ۳ بار بیرون رفتیم و کلا خیلی به هم علاقه مند شدیم...جوری که واسه هم دیگه می مردیم ولی رابطمونو تو دانشگاه زیاد بروز نمی دادیم!
تا قبل فرجه ی امتحانا خیلی خووب بووددیم...بعد فرجه از بس اوون جلوی مامانشینا ضایع بازی در آورد که مامانشینا فهمیدن و خیلی حرفا بهش زدن که راضیش کنن باهام تموم کنه مثل اینکه این طرف لایق تو نیست و تو باید تخصص بگیری و اینکه پسره هنوز بچست می خواد گوولت بزنه و ...منم چون تو کار و هدفم مطمئن بودم حتی خواهرش که می خواست باهام صحبت کنه که باهاش تموم کنم باهاش صحبت کردم خواهرش نتونست منو متقاعد کنه چون دلایل خوبی نمی آورد...در آخر تصمیم بر این شد منو اون رابطمون در حد همکلاسی باشه تا وقتش من بتونم اقدامی کنم
اوون با این حال برگشت دانشگاه دوباره به صورت کم رنگ تر به ارتباطش باهام ادامه داد...بعد از یه مدت اوومد گفت دیگه ادامه ندیم من دیگه نمی تونم...هرچی دلیل آورد من براش نقض کردم...هرچی گفت من راضیش کردم...چند بار از زیر زبوونشم کشیدم که هنوز دوسم داره...ولی می گه اگه واقعا منو دوس داری فعلا از فکرم بیا بیرون تا بعد از تموم شدن درسموون اگه تصمیمی داری بیا جلو...راستش منم گفتم خب من به یه امیدی باید براش صبر کنم.آدم بدون امید و انگیزه که کاری نمی تونه کنه.اون می گفت نمی دونه آینده چی پیش میخواد بیاد بخاطر همین قول نمی خواد بده (در صورتی که قبلا قول داده بود برای همیشه باهام بمونه).خلاصه هیچ دلیلی نمونده بوود که من براش جواب نیارم الانم به بهانه ی فرصت که مطمئن بشه منو دوس داره فعلا باهام هیچ ارتباطی نداره
منم الان یه هفتست که داغوونم...از همه درسو زندگیم افتادم...حاضرم هستم تا آخرش با اوون پیش برم...هرکاری هم واسش بکنم...اصلن آدم احساساتی نبوودم ولی نمی دونم چی شد که الان بهش وابسته شدم...تمام شرایط رو هم بررسی کردم اووونجور نیست که فک کنین چشم بسته تا اینجا جلو رفتم
درباره ی شرایط خودم بگم که از لحاظ مالی ظاهری فکری هر چیزه دیگه ای کم و کسر ندارم...نمی خوام از خودم تعریف کنم ولی شرایطم جوری هست که این ور اوون ور میشنوم که یکی ازم خوشش اومده.شرایط اووونم یه چیزی تو مایه های خودمه شاید مالیش کم تر باشه ولی اصلا واسه من اهمیتی نداره...چون من واقعا اوونو دوست دارم...هم با قلبم هم با عقلم
هر دومون با رابطه ی دوست پسری/دختری خارج از دانشگاه موافق اصلن نیستیم به خاطر همین هدفموون از اول این بوود که به هم برسیم...ما می خواستیم این مساله رو 23 24 سالگی با پدر مادرامون بگیم
اینم می دونم که هنوز منو دوس داره و بهم اعتماد داره ولی نمی دونم چی بهش اجازه نمی ده که با من ادامه بده...از چن نفر هم شنیدم که خیلی دوسم داره ولی به خاطر خانواده و شرمنده نشدن جلوی اوونا نمی تونه ادامه بده
اگه می شه کمک کنین که چی کار کنم...مدتیه گیر کردم...من واقعا می خوامش اگه سنم 19 نبود همین حالا می رفتم به پدر مادرم می گفتم!
کمک کنین داغوووون شدم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)