سلام
اومدم از سعید بگم.
بچه تهران بود.سال سوم مهندسی صنایع می خوند.با اون موقعیتش صبح هامی رفت پشت بوم و اذان می گفت.مامان میگفت:سعید می خوای اینجوری ادامه بدی کسی بهت زن نمی ده ها!!!
سعید به همون لحن شیرین همیشگی ش:حالا...
سعید با وجود مسائل مالی خانواده ش رفت عمره(میگن اولین بار که نگاهت به کعبه می افته 3 آرزویی که همون موقع بگی برآورده میشه)سعید یه آرزو بیشتر نکرد...
عمره تموم شد.سعید موهاشو تیغ زده بود!مامان با تعجب پرسید:عمره که ...
سعید گفت:شاید دیگه قسمت نشه...
مامان:سعید همیشه خوب بود ولی دیگه خیلی الهی شده بود،خدایی شده بود...
هنوز 3 ماه نگذشته بود؛با اینکه از بوسیدن و بوسیده شدن خوشش نمی اومد گفت مامان بیا منو ببوس...مامان راضی باش...
مامان:راضی ام پسرم.برو به سلامت...
و سعید رفت...
برگرفته از سخنان:
دکتر فاطمه واعظ جوادی معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان محیط زیست و عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز
امروز-برنامه روز از نو
علاقه مندی ها (Bookmarks)