سلام ..خیلی وقت میشه که من توی تالار حضور نداشتم .دلیلش یک سری مشکلات روزمره و از همه مهم تر نیاز شدیم به کسب ارامش در این دوران بود.بطور خلاصه یه مقدمه بگم و بعد برسم به مشکل کنونی..
سالگرد طلاقم داره میرسه ..این مدت زندگی خیلی پر فراز و نشیبی داشتم که بیشترش بر می گشت به مشکلات و درگیری های مالی .موضوع از این قرار بود که من و شوهر سابقم اینجا یه شرکت مسافرتی بزرگ داشتیم که سهم هر کدام از ما مساوی بود و شوهرم این کمپانی رو برای من خرید و من اداره اش می کردم .شرکت معتبر و بزرگی بود و منم توی این سه چهار سال عین بچم به این کمپانی رسیده بودم .براش وقت گذاشتم و یه دنیا انرژی ..و یه دنیا هزینه کردم .حتی برای اضافه کرد ن ماشین ماشین شخصیمو فروختم و همه پس اداز این چند سالمو توش گذاشتم ..شرکت خیلی خوب جواب داده بود و وقتش بود زحماتمو برداشت کنم .وقت بود ساعت 10 شب خونه میومدم و اداره کردن نزدیک 15 تا کارمند همه انرژیمو می گرفت ..بعد از طلاق ما شوهرم عزمشو جزم کرد که زهرشو بم بریزه .اندازه کافی از موضوع طلاق ما مگسی بود و رد صلاحیت حضانتش هم توی دادگاه برای فربد و اینکه حق طلاق با من بود و کل مراحل طلاق ما یک هفته هم طول نکشید و هیچ کاری ازش ساخته نبود به دلایل نفرتش اضافه کرد .بعد از طلاق هر روز شرکت محل بحث و درگیری بود و افرادی که مدعی بودن سهم شوهرم رو خریدن که چند تا مرد لات هم بودن و این درگیری های هر روزه اونم در محل کار و با روحیه خسته من همه توانم رو برده بود ..طوریکه کار ما چند بار به اداره پلیس کشیده شد ..یک شب که خیلی خسته و داغون بودم اومدم خونه و توی راه همش با خودم فکر کردم که مگه من از این زندگی چی می خوام؟؟ و تنها جوابم بعدر از سالها عذاب آرامش بود .من فقط آرامش می خواستم و اینطوری جز عذاب چیزی نداشتم .همون شب تصمیم قطعیمو گرفتم ..صبحش زنگ زدم ایران و با یه کارشناس مذهبی صحبت کردم و اون گفت که از لحاظ شرعی مهریه شما برای شما حلال هست .چه از راه حرام بدست آمده باشد و شما مسیول آن نیستید .خیالم راحت شد .صبحش به دوست شوهرم زنگ زدم و گفتم بیا شرکت ..کارمند ها رو مرخص کردم و کلید شرکت و هر چی که توش بود رو دادم به دوست شوهرم ..گفتم من دیگه هیچی نمی خوام .حتی سهم خودمم نمی خوام .ماشینم مال علی بود اما به نام من بود .ماشین رو خالی کردم و کلید و سند و همه مدارکش رو دادم به دوست شوهرم و پولی که از شرکت توی حسابم بود رو تحویلش دادم ...خیلی سخت بود .وقتی برگشتم خونه حس کسی رو داشتم که دهها پاکت میوه رو از دستش گرفته باشن ..سبک سبک بودم ..خونه ای که توش بودیم یه خونه ویلایی قشنگ بود با کلی ضرر زودتر از موعد خونه رو تحویل دادم و رفتیم توی همین آپارتمان کوچولویی که مهریه من بود .فربد گیج شده بود و براش عجیب بود که ما حتی توانایی نگه داشتن راننده و خدمتکارمان را هم نداشتیم ......همه چیز را دادم .کارم و درامدم و ..از خدا کمک خواستم و بجای همه آنها خدا تمام آرامش دنیا را به خانه کوچک من و فربد داد...چند ماهی کار هم نکردم .روحم نیاز به آرامش داشت .فقط خیلی حرفه ای ورزش می رفتم .شاید روزی 4 ساعت باشگاه می رفتم و تمام وقتم با فربد و دوستانی که میشه گفت در دنیا نمونه بودند گذشت ..دوستام یه لحظه هم تنهام نذاشتن و از همه اینها بالاتر خانوادم که عین کوه پشتم واستادن .مادرم خونه شو فروخت و برادرام هر ماه با کمک هم برامون پول فرستادن تا من و فربد راحت باشیم ..
این تقریبا یه سال خیلی آرامش داشتیم و هیچ خبری هم از علی نبود .حتی قید فربد رو هم زده بود و با اینکه قانونا هزینه های فربد رو باید پرداخت می کرد خودش رو گم و گور کرد و اعلام کرد که این بچه هم از تویه و من اونم نمی خوام...خیلی خوشحال بودم توی این مدت .علی توی زندگی ما نبود و من و فربد در کمال آرامش بودیم ...خوشحال بودم که بچم با پول حرام علی بزرگ نمیشه ..توی این مدت خواستگار هم داشتم که همه رو به سلامتی درو کردم ..
بعد از این چند ماه و وقتی زندگی ما به ثبات نسبی رسید تصمیم گرفتم بگردم دنبال کار .متاسفانه طبق قانون کار این کشور من اجازه کار کردن ندارم چون ویزای من ویزای کاری هست و من خودم سهامدار کمپانی نیستم و اگه بخوام جایی برم سر کار اقامت فعلیم کنسل میشه .و احتمال اینکه برای محل کار جدید بهم ویزا بدن تقریبا صفره چون اینجا همه ایرانی ها را دارن یکی یکی بیرون می کنن و هیچ ویزایی رو امسال تمدید نکردن..با اینحال من تصمیم گرفتم اقدام کنم که اگه ویزام هم ریجکت شد با خیال راحت برگردم ایران .فربد رو هم برای برگشتن کاملا آماده کرده بودم...تا اینکه چند روز پیش یه اقایی از ایران زنگ زد و گفت که وکیل علی هست و داره از من شکایت می کنه چون من حق قانونی پدر بچه رو برای دیدن و تماس داشتن با بچش ازش سلب کردم!!!! گفتم خود علی گفته بچه رو نمی خواد ببینه و اون وکیل گفت که اینطور نیست و شما با تعویض منزل و شماره تماس منزل و موبایل پسرتان راه تماس ایشان را سد کردید و این جرم سنگینی دارد ..گفتم نیازی به این کارها نبود علی خودش مایل به تماس نیست و از اینها گذشته فربد هم به پدرش هیچ تمایلی نداره و اون گفت که خودبچه باید اینو تو دادگاه بگه..
و از همون روز من شماره خونه رو به وکیلش دادم و گفتم علی می تونه خودش با فربد تماس بگیره و من مشکلی با این موضوع ندارم..از همون روز مشکلات شروع شد .علی چند بار باش تماس گرفت و بعد از اون اومد اینجا به فربد سر بزنه .چند روزی با فربد در تماس بود و با هم بیرون می رفتن .من ناراحت نبودم چون حس می کردم فربد نیاز داره .تا اینکه متوجه شدم این مدت روی فربد کار کرده ..مثلا فربد می گفت من دوست ندارم برگردم ایران و یا بابا گفته این ماشین مامانت خیلی قراضه هست و خودم براتون یه ماشین خوب می خرم و یا مثلا بابا گفته جلوی بچه های مدرسه روت میشه تو این ماشین بشینی ؟؟؟ در حالیکه من ماشینم رو خودم بهش پس دادم .الان بنز کلاس سی ندارم اما با همین پژو هم راحتم .یا مثلا فربد می گفت من این مدرسه مو دوست دارم و اگه تو پول شهریه مدرسه مو نداری بابا گفته من میدم و من از این مدرسه نمی رم ..در حالیکه من فربد رو آماده کرده بودم برای جابجایی و واقعا نداشتم سالی 40 میلیون شهریه مدرسه براش بدم ....با علی تماس گرفتم و بهش گفتم خواهشا زندگی مارو خراب نکن و ارامشو از ما نگیر .نه به اون موقع که سر این خونه و ماشین و شرکت ما رو بیچاره کردی و نه با الان!! و گفت که من دوست ندارم بچم اینطوری زندگی کنه ..بچه من باید راجت زندگی کنه و من اینکار رو براش می کنم ..یه خونه بزرگ خوب می گیرم برین توش و یه ماشین خوب می خرم برای فربد ..گفت من برای تو کاری نمی کنم اینکارا رو بخاطر بچم می کنم .حالا این چند ماه کجا بودن من موندم!!
گفت ویزاتو خراب نکن و دنبال کار نگرد .خونه تو اجاره بده و خرجشو بگیر و ماشین و خونه رم من براتون می خرم .....و دروغ هم نمی گفت .مشخص بود این چند ماه دوری از فربد خیلی اذیتش کرده و به هیچ قیمتی از بچش نمی گذره ..
من گیج شدم این وسط .دیگه دلم نمی خواد پول و رفاه این مرد توی زندگی من بیاد این تقریبا یه سال واقعا زندگی کردم!!و واقعا آرامش دارم ..اگه کار کنم هم با حقوقم یه زنگی خیلی معمولی خواهیم داشت اما من اونو با لذت ترجیح می دم.. ولی ایا من این حق رو دارم که بچمو از حق پدری و شرعیش محروم کنم ؟؟؟ آیا این بچه می تونه هر روز این حرفا رو بشنوه و بازم با من بمونه؟؟ نمی تونم بفهمم خواست بچم واجب تره و یا خواست خودم ؟؟؟می ترسم یه روز بیاد و فربد بهم بگه که می خواد با پدرش زندگی کنه ..در نظر داشته باشید که این بچه الان کوچیکه و هنوز درک درستی از زندگی و شرایط نداره و قطع ارتباطم با پدرش ممکن نیست ..ضمن اینکه اینم اضافه کنم که جابجایی ما به ایران صدمات شدیدی به فربد وارد می کنه چون این بچه حتی فارسی رم بلد نیست درست حرف بزنه ..نه نوشتن و نه خوندن..و با محیط ایران صد در صد بیگانه هست.
وای چقدر طولانی شد ..ببخشید
علاقه مندی ها (Bookmarks)