[align=justify][align=justify]ما 5 ماه میشه که عقد کردیم.شب عقدمون به خاطر شرایطی که ضمن عقد میخواستم و نشد(محضر قبول نکرد) خواهر شوهرم به نمایندگی از خانواده شوهر و خصوصا مادرش، من رو تهدید کرد و گفت که همسرم بدون خانوادش هیچی نیست( از نظر مالی) و من نباید شرط ها رو بزارم وگرنه از من حمایت نخواهد شد...لازم به ذکره که ما 1 سال دوست بودیم و با قول و وعده حمایت و خرید منزل هردو تصمیم به ازدواج گرفتیم..از شوهرم راضی ام و خیلی دوستش دارم....
اخیرا مادر شوهرم همش میگه که خودش باید 2-3 تا خونه داشته باشه و ما خودمون باید خونه بخریم...من شاغلم به صورت نیمه وقت.و او گاه و بی گاه به من میگه باید کار تمام وقت بگیرم!! مادر شوهرم به من چیزهایی رو که داره و خودش استفاده نمیکنه هدیه میده..حاضر به هزینه کردن نیست...
ضمنا شوهرم رو که فرزند آخره خیلی بچه حساب میکنن و دائم جلو من :یا مثل بچه ها باهاش برخورد میکنن، یا جدی نمیگیرنش..شوهرم از نظر مالی در دامنه ی کوه یک پیشرفت عالیه. و میگه ما به اونا نیاز نداریم...اما بی توجهی هاشون و خودخواهی مادر شوهرم منو رنج میده(مدیریت مالی خونه دست اونه و پول ها خرج سفر ها و ... چیزای شخصیش میشه) وضع مالی خوبی هم دارن.
از طرفی من تک فرزندم...اعتراف میکنم که بیش از اندازه حساسم...سابقه افسردگی دارم که 1 سالی هست درمان شده..و یک زندگی خانوادگی پر تنش داشتم...
همه این موارد باعث شده بعد عقد زندگی ما پر تنش باشه...من به خونواده شوهرم انتقاد نمیکنم و دائم به خودش غر میزنم...اون با اینکه قبول داره اما در حضور من اعتراف نمیکنه...
این مسائل در قبال مشکلاتی که دوستان مطرح میکنن واقعا کوچیکه....اما ما که،به حدی رسیدیم که توی اوج فشار کاری و مشکلات خاص دوران عقدیم،واقعا احساس تنش و استرس دائم میکنیم و شوهرم میگه زندگیمون اونطور که انتظارشو داشته نیست....
دوستان،چطور این مسایل رو مدیریت کنم؟[/align][/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)