به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    1,219
    سطح
    19
    Points: 1,219, Level: 19
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Post بی هدف وبی انگیزه ام...

    سلام عزیزان.24 سالمه.لیسانسمو گرفتم.ازاینکه میتونم اینجا بنویسم خوشحالم...

    دخترم.خیلی هم احساساتی.کودکی من هم مثل اکثریت پرازپستی وبلندی بوده.مادر م از پدرم تو یه روز برفی جدا میشن.بعدش نوجوونی وبعدشم ...از کلاس چهارم دچاربیماری فوبیاشدم فوبی اجتماعی.یعنی واردمحیط بازکه میشدم استرس و تعریق شدیدو دل به هم خوردگی..مادری به شدت کمال گرا و متوقع ( عذرخواهی از تمام مادران عزیز من قصدبدگویی ازمادرقشنگمرو که خاک پاشم ندارم فقط میخوام بی پرده بگم) بود.از همون ابتدای کودکی باعث تشدید این بیماریم میشد.یادمه هروقت باهاش میرفتم بیرون این حالت بیشتربهم حمله میکرد.چون اون دائم تحقیرم میکرد یا چشم غره میرفت که چرا آبروریزی میکنم جلوی دیگران.مادرم هم خانواده ی فروپاشیده ای داشت.وخانواد ه ای داشت که حتی کمک کردنشون به شکل تحقیر وتمسخربود..یادمه هربار که میخواستم نرم اونجا چون خیلی منرو مسخره میکردند ! مادرم تهدید میکرد وسایلمو باید جمع کنم برم پیش پدرم..البته از پدرم هم یه دراکولا توذهنم ساخته شده بود وهمیشه ازش وحشت داشتم..مجبوربودم برم به اون دنیای پرازضدونقیض احساسی.همه دربرابرهم خوب وخوش بودن ولی فقط کافی بود طرف پاشو از اتاق بذاره بیرون...ازاین حرکات وجودم پر خشم و تنفربود.از جبر..ازتظاهری که خودم هم دچارش شدم...مادرم جوون بودوزیبا اونموقع ها وبا همه سختی های که میکشید رابطه خیلی بازی با مردها شروع میکردومن میدیدم وواسه ذهن کودکم قابل هضم نبود.شبها تا صب گریه میکردم وپدرمرو که ازش خبری نبود صدا میزدم...از همون بچگی میخواستم جبران کنم.همه چیو...این شد که تا پیش دانشگاهیم همیشه رتبم بیست بود..تو المپیادا رتبه می اوردم. خودمو سرگرم کردم با درس.عاشقانه .با همون بیماری فوبی لنگان لنگان جلو میرفتم اما میرفتم. روم هم نمیشد به کسی بگم.چون فکر میکردم غیر عادیم.یادمه سر جلسه امتحان اینقدرزجر میکشیدم که خودمو کنترل کنم چشام سیاهی میرفت .ودرضمن من وسیله ای برای اعتبار مادرم هم بودم تا پیش دیگران جلوه کنیم.موقع اتنخاب رشته دانشگاهی وقتش بود خودی نشون بدم یه رشته تاپ انتخاب کردم تا به مامان بگم بهم افتخار کن وازهمه مهمتر فامیلاش که دائم تحقیرم میکردن .مامان از من خوشحالتر...متاسفانه زیاد نتونستم تو دانشگاهی که شهردیگه بود دوام بیارم..اونجا رها شدم بی کس بودم.دنبال پسرها هم نبودم.چون خودم مشکل داشتم.و اصلا هم مشتاق نبودم درگیرفرعیات بشم.خواستگارهم داشتم.اما واقعا من جدی نبودم.تصمیم گرفتم درسمو رها کنم بیام شهرخودمون پیش خانوادم..یه رشته دیگه دانشگاه پیام نور...تنهایی من شروع شد...تو خونه بودم شب وروز البته قبلا هم به خاطر فوبی منزوی شده بودم اما هم کلاسیها ودوستامو داشتم اما این بار دیگه هیج کسی نبود..کلاسها اختیاری بود من هیچ کلاسی نمیرفتم..تنهامیشدم هرروز.تنهاتر..البته ایمان هم با من بود.تصمیم گرفتم بابیماری ام مقابله کنم.شروع کردم.کتاب خوندم.مقاله خوندم و نوشتم نوشتم.تا بالاخره تونستم یک بار بی دغدغه وتشویش قدم به پارک محلمون بذارم.سجده شکرگذاشتم اونروزازخوشحالی گریه کردم وهنوزهم شاکرم.درسم تموم شده بود به هرزوری..ازشدت تنهایی خواستم تو22 سالگی واردبازارکاربشم.متاسفانه خاطره خوشی نبود اولین تجربه کاری.محل کاروخودم انتخاب کردمومحل کارگری بود. خارج شهرومحیط نامناسب وکاملا مردونه بود.اما من شوق داشتم به این که دیگه کاری دارم ووظیفه ای و اوقاتم به بطالت نمیره وخوش بین منشی شدم...نمیگم چی شد اما یه شب چشم وا کردم دیدم طرف مدیر اونجا ظرف این هشت نه ماه با ظاهرسازیاش میخواسته ازم سو استفاده جنسی کنه ..منم که خوش باوربودم...متوجه شدم باروبنه رو جمع کردیم وازاونجا اومدیم بیرون....تجربه تلخی بود..توی دل خودم موند..اما اشتباه پشت اشتباه دوباره تنهایی من شدید شد توی روزای افسردگی با پسری درنت آشنا شدم که به شدت بهش وابسته شدم..اما اون هم...خب شکستهای پی درپی منو خسته کرده وفرتوت .برای کاراقدام کردم اما بالیسانس من تنها منشی میتونستم باشم.جسارت نشه به کسی یا شغلی .این پست با روحیات من جورنیست.چون من دوران تحصیلم خیلی بلندپرواز بودم.که متاسفانه سقوط کردم بدجور سقوط کردم...مادرم وخانوادش بابالارفتن سنشون رفتن تو لاک خودشون....نمیدونم چیکارکنم.باخودم.کتاب زیاد خوندم.اهل مطالعه ام.خودمرو هم دوست دارم.اما نمیدونم هدفمو چطورانتخاب کنم.امتحان کردم خیلی این شاخ واون شاخ میپرم یا چن بارفوق شرکت کردم که قبول نشدم آخه از در س خوندن زده شدم وآخرش گوشه اتاقم میشه جام...ازاین بی هدفی بیکاری اتلاف وقت وانرژی رنج میبرم دوستان کمکم کنیدودستمو به نشونیه دوستیتون بگیرید که سخت محتاج همدردیم. دوستان این چکید ه ای از زندگی من بود.لطفا سناریوی زندگی منو باراهنماییتون قشنگ کنین.

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    1,219
    سطح
    19
    Points: 1,219, Level: 19
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بی هدف وبی انگیزه ام...

    سلام نقاشی عزیز



    من الان واقعا این دردرودارم .مثل جسدی توی رود رها شدم.نسبت به خودم احساس مسوئلیت ندارم.چه برسه به خانوادم.!!!باخودم میگم واسه چی یا واسه کی باید تلاش کرد.شدم عین یه مرتاض هندی به بخورنمیرعادت کردم. وقانع.البته روخودشناسیم هم کار کردم.نمیدونم چرااینجوریم من.درواقع راضی ام به نارضایتی هام.خاموشم.شدم فقط نگاه.ازخودم میترسم.راستی به روانشناس هم مراجعه کردم.تست شخصیت شناسی دادم.ایشون راهنمایی های زیبایی کردن وگفتن چند تا خلق افسر دها رو دارم اما افسرده به معنای زنگ خطرش نیستم.و به من مدیتیشن یا ددادند.ازشون ممنونم.اما من با عبادت به صدبرابراون آرامش میرسم.فقط نمیدونم چرا توی خلا هستم..قبلا پرازاسترس واحساس مسئولیت بودم.شبها تاصبح مطالعه میکردم.نتیجش فقط بالارفتن نمره چشمم بوده تا حالا.پدرم هم آدمی بی مسوئلیت و خودبین و خوش گذرون بودند.نکنه ژنتیکی باشه؟ البته مقاله که خوندم تنها با جرات میشه گفت اسکیزوفرنی ارثیه..از این شاخ واون شاخ پریدنام خسته ام.ازاینکه بازوارد محل کاری بشم و اونجا دچار روزمرگی شم و نا خشنودی و با ز به یه بهونه ای از کارم بیام بیرون خستم. منتظرم منتظر دست گرمتون

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 تیر 91 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1391-2-03
    نوشته ها
    246
    امتیاز
    1,462
    سطح
    21
    Points: 1,462, Level: 21
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,069

    تشکرشده 1,083 در 257 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: حیروونی

    الان مشكل فوبيارو داري درمان ميكني يا حل شده؟

    من شخصيت بي انگيزه اي تو شما نميبينم,شايد بگي هدفم رو گم كردم,اينجا پر از اين تاپيك هاست هم در مورد فوبيا هم يكي از دوستامون داره در مورد بي هدفي و نااميدي خودشو محكم و مقاوم ميكنه و...
    لينكشو پيدا ميكنم واگه بخواي واست ميزارم
    اما لطفا يه جمله كلي در مورد مشكلت بگو تا بتونيم ازون ديد راهنماييت كنيم,اينجور كه من ميبينم به خوبي و اگاهانه داري شرايطتو مديريت ميكني,واقعا عاليه

    رفتن پيش مشاور و عمل كردن به حرفاش,اومدن اينجا,بررسي شرايطت توسط خودت,اطلاعات خوبت

    تو انسان توانا و محكمي به نظر مياي

    به نظرم يه كم صبر كن و كمي تو موضوعات مشابه تو تالار دقت كن,و راستي بگو مشكل فوبيا براي تو مشكل اصليه يا جانبي,يعني در چه مرحله اي از درمانشي

  4. 3 کاربر از پست مفید naghashi تشکرکرده اند .

    naghashi (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    1,219
    سطح
    19
    Points: 1,219, Level: 19
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بی هدف وبی انگیزه ام...

    نقاشی جان

    من مشکل فوبی را به حمد خدا حل کردم.وازاون بابت نگران نیستم.اما زندگی پرازتنش من یکهو ازتپش افتاد.تصورکنید مثل اسبی که تند میتازه اما یهو بایسته.نمیدونم شاید توی مسیر جدید هستم و تازه دارم به نرم طبیعی درمیام.یعنی قدیمها پرازاسترس بودم . پرازبیماریهای روحی که درجسمم هم تجلی پیدا کرده بود.به دنبالش مجبوربودم حرکت کنم.اماالان ازاونورپشت بوم افتادم.درسکون مطلقم.یعنی هیچ حرفی هیچ حرکتی هیچ انگیزه ای درون خفته منو بیدار نمیکنه..نمیدونم منظورمرو میتونم برسونم یا نه؟ خیلی عجیب غریبه واسم.هدف ندارم دیگه.واصلا طعم دستیابی به هدفا واسم معنیشو ازدست داده.وقتی هم سن سالهای من درقله های افتخارن من از حرکت ایستادم.خودم هم باورنمیکنم چون پرازجاه طلبی و خواستن بودم.الان زندگی من یک اتاق کوچیک شده و سکوت.ممنونم که باصبر مشکلمرودنبال میکنی.راستی حتما تاپیکهاییروهم که اشاره کرده بودید میخونم..

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 تیر 91 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1391-2-03
    نوشته ها
    246
    امتیاز
    1,462
    سطح
    21
    Points: 1,462, Level: 21
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,069

    تشکرشده 1,083 در 257 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: بی هدف وبی انگیزه ام...

    خوشحالم كه اون مشكل حل شده

    گفتي زندگي پرازتنش من یکهو ازتپش افتاد,نميخوام با كلمات بازي كنم اما تنش زندگيت همون بهتر كه از بين رفت و حالا فرصت داري از نو شروع كني مثل يه بچه كه تازه داره قلبش به تپش ميفته و جون ميگيره,اين خوبه كه يه دوره استراحت واسه شروع جديد واست فراهم شده

    الان وقتشه كه يه انگيزه درست و حسابي بياد سراغت,سكوت خوبه اگه به درازا نكشه .

    اين هم اون تاپیکهایی كه گفتم,شايد واسه تو هم يه نقطه روشن پيدا بشه

    همه مون اينجا داريم واسه هدفها و ايجاد انگيزه جديد تلاش ميكنيم,تو هم شروع كن.با كمك و همفكري با بقيه و رفتن تو مشكلات و شاديا باور كن يه جايي خودتو پيدا ميكني

    كم كم هم بيا و از پيشرفتها يا خداي نكرده مشكلاتت بگو

    تاپيك مينوش عزيز كه خيلي قشنك داره مشكلاتش رو مديريت ميكنه. اميدوارم مينوش بياد و تجربه هاشو در اختيارت بزاره

    http://www.hamdardi.net/thread-22589.html


    فوبيا و ترس اجتماعي
    http://www.hamdardi.net/thread-16481.html






  7. 2 کاربر از پست مفید naghashi تشکرکرده اند .

    naghashi (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  8. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    RE: بی هدف وبی انگیزه ام...

    چیزی که به نظرم میاد اینه که احتمالا حالا که با مشکل ترس از فضای بازتون کنار اومدین و اون مشکل از زندگیتون کنار رفته یه جورایی حس خالی بودن و یه شکلی از راحتی رو دارین. دارین خستگی در می کنین. البته اگه این حالتتون بعد از حل مشکل ترستون پیش اومده باشه. نوشته بودین که به خاطر این حالت ترستون درس می خوندین که توی بقیه موارد خیلی خوب باشین. حالا این ترس که انگیزه شما بوده رفته و عادت هم بهش داشتین. هم یه جورایی خستگی در می کنین هم دلیلتون رو از دست دادین.
    یکی دو ماه خستگی در کنید و بعد ادامه بدین. شما به بقیه اعضای خونوادتون فکر نکین که چی کردن و چی نکردن. منشی بودن هم بد نیست. کلی هم ادم می بینین و روابط اجتماعی بهتر و سر زبون و زبل بازی یاد می گیرین! بد نیست که منشی باشین اگه شغل خوبی پیدا کردین که مثل قبلیه نبود محیطش و کنارش هم سخت واسه ی فوق در اون رشته ای که می خواین خودتونو اماده کنین. قبول می شین.
    ترس انگیزه ی قبلیتون بوده. الان سعی کنین انگیزه ی مابقی زندگی رو خودتون کنین. به خاطر خودتون و موفقیت خودتون و اینده ی خودتون تلاش کنین.
    از روی این سایت شروع کنین کمکم درساشو بخونین:
    http://thewitch150.blogfa.com
    سنتون که خوبه. وقت دارین. می تونین به هر چی که بخواین برسین. امیدوار باشین و تلاش کنین.
    موفق باشین.

  9. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    meinoush (پنجشنبه 11 خرداد 91)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    1,219
    سطح
    19
    Points: 1,219, Level: 19
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بی هدف وبی انگیزه ام...

    یک دنیا تشکرازدوستان عزیز....
    ازنقاشی و مینوش عزیز که واقعا شرایط منو درک کردید و جوابهایی دادید که منو به فکر مجبورکردند.

    الان بدون هیچ پیشداوری یا بهونه ای میرم تاپیک هایی که اشاره کردید بخونم.واگه مشکلی بود با دوستان گلم مطرح میکنم.


  11. کاربر روبرو از پست مفید فریادخدا تشکرکرده است .

    فریادخدا (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    1,219
    سطح
    19
    Points: 1,219, Level: 19
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بی هدف وبی انگیزه ام...

    مینوش جان ببخشید جسارتا توی پست شما کلی غرزدم نمیدونستم الان با همت خودتون روبراهید.یکی بهم بگه توکه لالایی بلدی....

  13. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    RE: بی هدف وبی انگیزه ام...

    مشکلی نیست عزیز. اونچه رو که نوشتید خوندم. متوجه نشدم چه لطفی از نظر شما به من شده. ولی از توجه و لطفت خیلی ممنونم.
    البته منم قبول دارم که خوندن نوشته های تاپیک من به مشکل شما ربطی نداره.
    راستی من نمی تونم بگم روبه راهم. در اصل با کمک نقاشی و بقیه دوستان شروع کردم به کنار اومدن با خودم و این برای من خیلی خیلی مهمه. اما هنوز در اوایل راهم. ولی واقعا خوشحالم که شروع کردم.
    موفق باشید.

  14. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (پنجشنبه 11 خرداد 91)

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 تیر 91 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1391-2-03
    نوشته ها
    246
    امتیاز
    1,462
    سطح
    21
    Points: 1,462, Level: 21
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,069

    تشکرشده 1,083 در 257 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: حیروونی



    عزيزم من خيلي نظراتم رو تاپيك مينوش نوشتم

    اگه دقت ميكردي گفتم همه مون دنبال هدف و انگيزه ايم, و دنبال يه نقطه روشن,هر كدوم از ظن خودمون
    واسه همين گفتم توي تالار بچرخ
    همينجوري پيش بري يه جا انرزيت تحليل ميره بايد بلد باشي بندازيش تو راه درست

    اما اينو بايد اينجا بگم,من هم زياد بهترين بودم اما اين بهترين بودن و خواستن هميشه خوب نيست,هميشه نميشه بهترين بود چون هميشه شرايط رو ما تعيين نميكنيم و لي ميتونيم اونارو تو دستمون بكيريم و كنترل كنيم

    شما الان بي هدف و انگيزه نشدي ,همون از شاخه به شاخه پريدن ها بي هدفي بود چون اكه نبود و فكري پشتش بود الان نتيجه داده بود

    من هم زياد خواستم بهترين باشم,استعداد درخشان بودن,از هر هنري يه خورده داشتن و
    ... و تهش بي هنري

    همه اش نميشه ديگرانو راضي كرد و يه جايي بايد خودمونو بشناسيم و ارزش خودمون به عنوان يه ادم تنها

    اين تنها نقطه شباهت ادم هاست


  16. کاربر روبرو از پست مفید naghashi تشکرکرده است .

    naghashi (پنجشنبه 11 خرداد 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 فروردین 93, 08:09
  2. من نفرت انگیزم
    توسط shilaa در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 50
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 بهمن 92, 15:14
  3. هدف و انگیزه؟!!؟از کجا بیارم؟!؟
    توسط tanin-91 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 دی 92, 21:16
  4. خیلی تنهام انگیزه ای واسه بودن ندارم
    توسط مرمر تنها در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 09 آذر 92, 18:44
  5. مردایی که می گن دختر باید ریزه میزه و کوچولو باشه ،دروغ می گن؟؟؟؟
    توسط نازنین آریایی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 55
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 تیر 91, 16:44

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.