سلام
دوستان عزیز و دختران ایرونی دوست داشتنی
با خوندن انواع . اقسام متنها و مشکلات نهایتا میبینم که همه ما یه سری لیست مشکلات مشترک رو باهم داریم فقط واسه هرکدوممون یه قسمتش پر رنگ تره ،هممون بی محلی خانواده شوهر رو داریبم هممون بی حمایتی نسبی شوهرامون رواز خودمون داریم همگی یه هوو به نام خواهر شوهر یا مادر شوهر داریم هممون عدم استقلال کافی شوهرمون به عنوان مرد زندگی رو داریم و تا اونجائی هم که دیدم تا پوستمون تو زندگی کنده نشه و بهترین سالهای زندگیمون به کشمکش نگذره عین دو تا آدم مستقل و با هویت نمیتونیم زندگی کنیم اما به هرحال این همدردیها میتونه به گذران راحت تراین دوران کمک کنه .
راهنماییم کنید چطور میشه با یه مادر شوهر که به من به چشم هووش نگاه میکنه ،تقریبا هر روز یا یک روز در میان به اداره شوهرم زنگ میزنه و کلی حرفهای بی ربط از سردرد خودش تا حامله شدن عروس جاریش و پاگشای عروس پسر جاریش و ........حرف میزنه که فقط شوهرم رو مجبور کنه هرروز وقتی رو به اون اختصاص بده ، ناز و عشوه میکنه تا حدیکه همکاراری خانوم دور و ورش فکر کرده بودند شوهرم دوست دختر گرفته ، من چیکااااااااااااااااار کنم ؟ دو تا پسر بیشتر نداره نمیذاره این دو تا و ما جاریا حتی همدیگه رو ببینیم از اونا به ما بد میگه از ما به اونا رو نمیدونم اما وقتی میبینتشون قربون و صدقه و صمیمیت و ...........بالخره ما نمیفهمیم اونا خوبن یا بد هزارم کادو و شام و اینا بدی زنگ میزنه از پسرش تشکر میکنه و قربون اون میره -هزار تا متلکی که پسرش نمیفهمه یعنی چی رو به، من میندازه پشت سر میگه زن تو فرشته است ، یکی دو تا ختم فامیلاش رفتیم گفتن چه عروس خوبی داری باهات میاد خونه فامیل شوهر دیگه ختم عمو و زنمو ی شوهرم هم اصلا به ما نگفت که مردند ،موقع شام باید کنار پسرش بشینه ناز و نوازش بشه منم که صم و بکم باید بشینم و نگاه کنم من تحصیلکرده ،شاغل ، رسمی هیچ ارزشی براش ندارم اصلا به روی مبارک نمیاره که تو هم واسه خودت کسی هستی ،شما بگید من با این آدم که به هیچ عنوان نمیخواد منو به عنوان شریک زندگی پسرش قبول کنه همش میخواد همواره نفر اول زندگی پسرش باشه و از لحظه لحظه زندگی اون با خبر بشه ،کی رفت کی اومد کجا بودین کجا میخواین برین چی خریدین چند خریدین ................. ومنم یه چیزی مثل میز و صندلی -که نیازه تو هر خونه ای باشه -براشون باشم چیکار کنم ؟ و همسرم که فقط اظهار علاقه و دوستی میکنه قربون و صدقه خشک و خالی ،پای حمایت جلوی خونوادش که بیفته اصلا انگار منو نمیشناسه ، اصلا انگار نمیفهمه نمیشنوه چنا ن خودشو به کوچه علی چپ میزنه که انگار نه انگار مثل اینکه دارن تو تنت سوز میکنن و میگن مگه درد دارده ؟ و اینو بهتر از همه مادرش میدونه و رو این حساب هرکاری دلش میخواد در نهان و آشکار میکنه فکرشو بکنین من تو قلب خونم تنهام اون همه زندگیش مادرشه منم نقش گربه خونگی که مایه خوشیشه رو بازی میکنم چیکار کنم ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)