به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    84
    Array

    مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم

    سلام به همه دوستان قدیم و جدید همدردی.
    مدتیست به خاطر شرایط جسمی و روحی خیلی به همدردی سر نزدم.
    مدتیست با مشکل جدیدی دست و پنجه نرم می کنم. اول یه کم از خودم بگم تا بیشتر بتونین کمکم کنین:
    31 ساله هستم فرزند دومم و باردارم. پسرم 5 سالشه. پدر و مادرم و از دست دادم. و تنها خواهرم و از چهلم پدرم تا الان یعنی حدود 1 سال و 5 ماهه ندیدم. البته خودش و شوهرش این طوری دوست دارن. وگرنه من تمام سعیم و در برقراری رابطه کردم که بی نتیجه ماند.
    خانواده همسرم از نداشتن رابطه با خواهرم بی اطلاعن و فکر می کنن ما با هم رابطه خوبی داریم. یک نامادری دارم که متاسفانه به جز روی اعصاب من راه رفتن در این مدت 1 سال 5 ماه کار مفید دیگه ای نکرده.
    مشکل اول :
    حدود 2 هفته دیگه فرزندم به دنیا میاد و دقیقا در دقایق اخر نامادری محترم اعلام فرمودن که نمیان خونه ما برای کمک. هر چند که کار ی هم از دستش بر نمیومد چون هم یه عمل خیلی سنگین کمر داشته و هم خودش بچه ای نداشته پس تجربه ای نداره. ولی من به خاطر وجهه خوبش پیش خانواده همسرم دوست داشتم بیاد که اصرار های من بی فایده بود. از طرفی مادر بزرگم اصرار داره برم منزل اونا که خاله هام بهم برسن و شوهرم مخالفه.
    شوهرم اصرار داره که حالا که مادر تو نمیاد وظیفه مادر منه و مادرم و خواهرم میان اینجا برای کمک.
    مشکلم با این موضوع:
    1- خواهر شوهرمم بارداره و تقریبا روز زایمانمون با همه با چند روز عقب و جلو. پس مادر شوهرم بیشتر اونجا در گیره. به هر حال خواهر بزرگش حتما میاد مادر شوهرمم قعطها هر ازگاهی میان. وقتی بیان اولا که شبیه کسانی که به چیزی دست پیدا کردن همه جا سرک خواهند کشید. ( توضیح: من نه خودم سر یخچال خونه کسی می رم نه دوست دارم کسی این کار و بکنه.) دوم اینکه تمام اونچه تو خونه خودشون نمی پزن و اینجا خواهند پخت (هدر دادن مواد غذای) سوم اینکه متوجه عدم ارتباط من با خواهرم خواهند شد. چهارم اینکه من در حضور اونا اینقدر راحت نیستم که بتونم بخوابم و استراحت کنم. بالاخره زایمان و بعدشم شب بیداری با بچه نیاز به استراحت دارم. ششم اینکه تا دلتون بخواد در زندگی من سرک می کشند و از ارتباطاتم با تمام اعضای خانواده سر در میارن. مثلا چرا خاله هات تا 10 روز نیومدن یا فلانی چپ رفت فلانی دیر اومد فلانی زود اومد و ............

    همسرمم که رضایت نمیده برم خونه مادر بزرگم و می گه باید خونه بمونی بعد 10 روز هر جا خواستی برو. می گه 3-4 روز من می مونم 5-6 روزم اونا تموم می شه. ولی من از عواقب بعدش می ترسم. از منت گذاشتنها و داستانهای بعدی می ترسم. من هیچ وقت ازشون کمک نگرفتم حتی تو بارداری خودم اسباب کشی کردم تنهایی. به ندرت پسرم و گذاشتم خونشون برای دکتر رفتن و .... . شوهرم می گه تو حساسی بی خیال باش بذار هر کاری خواستن بکنن. ولی مواد غذایی که من در این دوران با سختی تهیه کردم که تا یکی دو ماهی نیازی نداشته باشم ( چون وقت کافی برای پاک کردم سبزی و خورد کردن گوشت و ... ندارم با دو تا بچه کوچک) رو هدر خواهند داد. اینم بگم خونه خودشون وقتی مهمون دعوا می کنن به قدری غذا کم درست می کنن که دست همه تو سفره کوتاهه. بعدش خودشون می خندن و می گن وقتی غذا کمه همه هم سیر می شن هم غذا اضافی میاد. از این طرز تفکرشون منتفرم. برعکس من که وقتی میان خونمون به قدری غذا درست می کنم که خودمونم تا چند روز غذا داریم.
    خواهش می کنم به من بگین چه راهی بهتره.

    مشکل دومم اینکه به شدت به همسرم حساس شدم. همش نگرانم نکنه از دستش بدم. نکنه داره می ره ماموریت بره و برنگرده. نگرانم نکنه تصادف کنه. شبها چندین بار بلند می شم و به پسرم و همسرم سر می زنم که ببینم نفس می کشن. این مشکل و بعد از فوت پدرم از پارسال تا حالا پیدا کردم. خیلی کمش و به همسرم می گم ولی واقعا زیادی دارم خود خوری می کنم و خسته شدم. در این مورد هم ممنونم راهنماییم کنید.
    از وقتی که می گذارین بی نهایت ممنونم. سپاس.

  2. 5 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (شنبه 19 فروردین 91)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    202
    Array

    RE: مشکلات جدید من با خانواده همسر و خود همسرم.

    عزیزم اولا اومدن نی نی جدیدت رو بهت تبریک می گم. دوم اینکه حتما می دونی الان وقت خود خوری و این حرفها نیست. الان باید تا می تونی استراحت کنی تا برای اومدن بچه و بی خوابی های بعدش اماده باشی و توان داشته باشی.
    سوم هم مشخصه که داری زیاد حساسیت به خرج می دی. راستش همسر من هم موقع بارداری می خواست مادرش رو بیاره. اما من گفتم من نمی خوام حالا که اونا میان اینجا بیاندازمشون تو زحمت . باشه یک وقتی که خودم سر حال بودم بیان. چون دوست دارم ازشون تو خونم پذیرایی کنم نه اینکه اونا از من پذیرایی کنند. خلاصه یکمی زبون بریز برای همسرت تا راضی بشه. اگرم راضی نشد باز زیاد مهم نیست. 5-6 روز چیزی نیست می تونی یک جوری مدیریت کنی تا کسی چیزی در مورد روابطت نفهمه. در مورد غذا و این چیزهام سعی کن خودت مدیریت کنی. مثلا بگی امروز هوس فلان چیزو کردی و برن مثلا یک مقدار خاصی از یخچال بردارن. البته باید یکمی خجالت رو بذاری کنار و راحت باشی تا بتونی اونطور که باید مدیریت کنی.

    در مورد ترسهایی که داری شاید الان که بارداری به خاطر مسائل هورمونی تشدید شده باشه. شاید بهتر باشه به روانشناس یا روانپزشک مراجعه کنی تا اروم تر بشی. ضمن اینکه تاکید کنی که بارداری.

  4. 6 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (شنبه 19 فروردین 91)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    84
    Array

    RE: مشکلات جدید من با خانواده همسر و خود همسرم.

    سلام
    اقا حامد عزیز هر چی فکر می کنم اسم بهتری برای مشکم پیدا نمی کنم به سلیقه خودتان تغییرش بدین. مثل
    حساسیت های بیش از حد من یا مشکلات من در پایان دوران بارداری. یا دلم می خواد خودم برای خودم تصمیم بگیرم نه دیگران.
    ممنون.

    دلجو جان ممنون که جوابم و دادی.
    من رو خانواده همسرم با همه مشکلاتی که دارن حساس نیستم هر چند از چند تا کارشون به شدت متنفرم. بحث خساست هم نیست به خدا.
    مثلا چند روز پیشا اومده بودن خونمون من داشتم نماز می خوندم. تو فاصله ای که من نماز می خوندم مادر شوهرم تند تند در یخچال و باز کرد توش و نگاه کرد بعد در کابینتها. بعدشم در کمد پسرم. من از این همه کنجکاوی تعجب کردم پرسیدم مامان چیزی می خوای من بهت بدم شما که جاش و نمی دونی. خیلی خونسرد گفت نه من نشستم چیزی نمیخوام در حالی که من داشتم از تو اینه می دیدمش. من از رفتار شون متنفرم.
    واسه همین دوست ندارم حتی برای 5-6 روز عنان زندگیم بیفته دستشون.
    شما بگین من چه کنم؟ شوهرم راضی نمی شه. می گه بذار نگاه کنن ما که چیز پنهانی نداریم.

    از اون طرف در مورد حساس شدنم به همسرم خودم دارم اذیت می شم باور کنین اینقدر دعا کردم حس می کنم خدا هم خسته شده همش نگران بچه ها و همسرمم. همش می ترسم اینا رو هم از دست بدم. نمی دونم ایا واقعا به مشاور نیاز دارم؟ یا با پاسخ شما دوستان هم ممکنه مشکلم حل بشه.
    به هر حال بازم ممنون می شم اگه بهم راهکار بدین.

  6. کاربر روبرو از پست مفید sisili تشکرکرده است .

    sisili (شنبه 19 فروردین 91)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 اردیبهشت 91 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-1-19
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    759
    سطح
    14
    Points: 759, Level: 14
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 208 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مشکلات جدید من با خانواده همسر و خود همسرم.

    از اون طرف در مورد حساس شدنم به همسرم خودم دارم اذیت می شم باور کنین اینقدر دعا کردم حس می کنم خدا هم خسته شده همش نگران بچه ها و همسرمم. همش می ترسم اینا رو هم از دست بدم. نمی دونم ایا واقعا به مشاور نیاز دارم؟ یا با پاسخ شما دوستان هم ممکنه مشکلم حل بشه.



    همه چيز را به دست هاي قدرتمند خدا بسپار و توكل كن. از خدا بخواه كه حافظ خودت و خانوادت باشه.

    لا حول و لا قوه الا بالله و توكلت علي الحي الذي لايموت را زياد بخون.

  8. 7 کاربر از پست مفید ليلا موفق 2 تشکرکرده اند .

    ليلا موفق 2 (دوشنبه 21 فروردین 91)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 شهریور 92 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1389-12-08
    نوشته ها
    390
    امتیاز
    3,339
    سطح
    35
    Points: 3,339, Level: 35
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,374

    تشکرشده 1,334 در 350 پست

    Rep Power
    54
    Array

    RE: مشکلات جدید من با خانواده همسر و خود همسرم.

    سلام سیسیلی عزیز

    مامان شدن دوبارتون رو بهتون تبریک میگم

    ببینید به هر حال شما تو مدت زایمانتون نیاز دارین به کسی

    که دست تنها نباشین و به نظرم یه جورایی نباید دورتون خلوت باشه

    من درکتون میکنم و کاملا حستون رو میفهمم اما واسه ارتباطتون با همسری و آسوده بودن خودتون یه چند روزی رو کلا بی خیال باشین ,بذارین هر چی میخواد بشه,مثلا مواد غذایی تموم شد با خودتون بگین فدای سرتون دوباره راست و ریست میکنین

    ولی به هر حال هر چیزی به قول آنی عزیز بهایی دارد اگه اونا میان خونتون شما سعی کنید درگیر مساءل حاشیه ایش نشین

    اصلا مهم نیست

    مثلا مادر شوهرتون اومده و این کار و کرده با این که منم مثل شما به هیچ عنوان خوشم نمیاد از این رفتار ولی تو موقعیت حاضر سعی میکنم نادید بگیرم

    میدونم سخته ولی میشه

    در مورد خواهرتون که با شما ارتباط ندارن ,اگه نپرسیدن که هیچی نمیخواد بگین دیگه

    واسه زایمان بچه اولتون کیا اومده بودن کمکتون؟


    ضمن این که از همسری هم بخواین حواسش خوب به شما باشه

    موقعیت زمانی واسه این صحبت رو خودتون که دیگه میدونین که باشه

    یه جورایی از همسری بخواین که چه کارایی انجام بده وقتی شما نینیتون به دنیا اومد.

    به هر حال همسری هم این جا خیلی نقش مهمی دارن


  10. 5 کاربر از پست مفید شوکا تشکرکرده اند .

    شوکا (شنبه 19 فروردین 91)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    143
    Array

    RE: مشکلات جدید من با خانواده همسر و خود همسرم.

    سلام سیسیلی جان
    خوبی خانم؟ انگار همین دیروز بود که تاپیک باز کرده بودی و دودوتا چهارتا می کردی که برای فرزند دوم اقدام کنی یانه!
    وقتی خوندم که دوهفته دیگه نی نی ات به دنیا میاد موندم که چقدر زمان سریع می گذره...
    پیشاپیش قدم نی نی گلت مبارک. اروزی سلامتی برای همتون می کنم.
    راستی نی نی قشنگلت دختره یا پسر؟


    عزیزم می خوام تجربه ام رو برات بگم که مبادا برای تو تکرار بشه. من با توجه به شناختی که از شوهرم و تاپیر خانواده اش رو طرزفکرش داشتم، صلاح می دیدم که تو خونه باشم و مادرم بیاد ازم مراقبت کنه.
    از مامانم خواستم اولش قبول کرد ولی بعد گفت برام سخته و باید غذای بقیه افراد خونه رو هم من درست کنم و نمی تونم کلا بیام خونه شما و اینکه هرروز بخوام بیام برم برام سخته. و مردم هم حرف در میارن و ...
    خلاصه بیشتر از همه دلم براش سوخت که نکنه سلامتیش به خطر بیفته و من رفتم خونشون (هرچند که دوهفته مشکلی براش پیش نمی اورد)!
    رفتن اونجا همانا و تمام مشکلاتی که پیش بینی می کردم به بدترین نحو ممکن پیش اومد. شوهرم بیشتر وقتش خونه پدریش بود و اونها هم طوری یادش داده بودند که نسبت به من و بچه بی محبت شده بود. مادرشوهرم کلی تو چند روز اول زایمانم باهام دعوا راه انداخت. روی خانواده ام و شوهرم به هم باز شد. پدرم بدترین حرفها رو به هم زد. خواستم طلاق بگیرم و بیشتر اونجا موندم و بد و بدتر شد.
    وقتی به مامانم گفتم که ماملن جون چی می شد به حرفم گوش می کردی و شما میومدی. من صلاح زندگیم رو بهتر می دونستم.
    می دونی چی گفت؟
    "می خواستی رو حرفت پافشاری کنی."
    همین!

    سیسیلی جون نذار که پس فردا خدایی نکرده این جمله رو بشنوی.
    ببین صلاح خودت و زندگیت و آرامش خود و بچه ات تو اون روزا در چیه، اون رو با اصرار انجام بده.
    منظورم از اصرار دعوا و مشاجره نیست، بالاخره رگ خواب شوهرت رو بهتر بلدی.

    اگه می بینی که واقعا نمی خوای خانواده شوهرت بیان، اصرار کن.
    برای شوهرت توضیح بده که روزهای بعد زایمان زن حساس تر میشه و حتی ممکنه برخوردهای عادی گذشته هم براش استرس ایجاد کنه، چه برسه به رفتارهای تنش زا. بگو که شیر استرس و حرص و جوش چقدر برای بچه بده و ...
    ازش بخواه که مثل همیشه تو پدری کردن سنگ تموم بذاره و مصلحت بچه رو به مصلحت همه ترجیح بده.

  12. 10 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (دوشنبه 21 فروردین 91)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 بهمن 92 [ 18:58]
    تاریخ عضویت
    1390-2-30
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,643
    سطح
    43
    Points: 4,643, Level: 43
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 107
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Social1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    3,824

    تشکرشده 3,762 در 695 پست

    Rep Power
    77
    Array

    RE: مشکلات جدید من با خانواده همسر و خود همسرم.

    سلام عزیزم
    منم تبریک میگم
    اگر شما نمی تونی بری پیش مادربزرگت از او بخواه بیاد پیش شما ( فکر کن اگر انها بیان پیش شما بهتره یا مادرشوهرت!!!!)!!!!!

    ......بهتره که بی خیال باشی و در این دوران فقط به خودت بیاندیشی و هرکسی هم خواست بیاد به کمکت فقط به روش بخندی و کاری نداشته باشی و بعد از اینکه ده روز تمام شد می تونی ازشون هم تشکر کنی که پیشتون بودند و از شما و فرزندتون مراقبت کردند و خیلی با احترام و محبت می تونی اونها رو همگام با خودت بکنی ...
    عزیزم محبت معجزه می کنه و اگر کسی هم افکار بدی داشته باشه با محبت کردن شما شرمنده میشه...
    در ضمن مگه نمی گی که خواهرشوهرتم زایمان داره و مادرشوهرت بیشتر با اون درگیره پس اگرم بیاد پیش شما مدت کمتری رو می مونه و بعد میره و بهتره توی این مدت کم انعطافت رو بیشتر بکنی چون بیشتر پیش دخترشه و اگرم خواهرشوهرتون اومدند کاری نداشته باش خوشحال باش تازه می تونی باهاش مثل دوست رفتار کنی و محبت کنی...

    از اینکه اونها روداری که بیان و ازت مراقبت می کنند خوشحال باش و شاکر چون بعضی ها همینشم ندارند....

    در ضمن استرسهای منفی زا ی خودت رو کم کن و به این مسائل کمتر بیاندیش و سعی کن افکار خودت رو به چیزهای خوب منحرف کنی چون همه چی دست خداست و بهتره با این افکار زندگیت رو پر تنش نکنی....





  14. 7 کاربر از پست مفید چشمک تشکرکرده اند .

    چشمک (شنبه 19 فروردین 91)

  15. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    84
    Array

    RE: مشکلات جدید من با خانواده همسر و خود همسرم.

    سلام
    از تبریکاتتون بسیار ممنون.
    لیلا موفق عزیز:
    از ارامشی که در جملت برام فرستادی بی نهایت ممنون.
    شوکای عزیز :
    حرفاتون درسته و قبول دارم. ولی مشکلم تمام شدن مواد غذایی نیست. شاید من بد توضیح دادم. مشکلم اینه که قوم شوهر من در خانه خودشون به قدری با خساست برای مهمان غذا درست می کنن که خدا می دونه. چند روز پیشا ناهار رفتیم منزل مادر شوهرم به قدری غذا کم بود که پسر خواهر شوهرم که همش 10 سالشه بشقابش و پرت کرد وسط سفره گفت" مامانی وقتی غذا کم درست می کنی برای چی مهمون دعوت می کنی" 2-3 ساعت بعدشم که ما برگشتیم خونه من از شدت گرسنگی با همون لباس بیرون پریدم سر یخچال. اون وقت همین ادما تو خونه دیگران دست و دلبازی می شن که بیا و ببین. این رفتار من و ازار می ده. وگرنه مواد غذایی مهم نیست تموم شد می خریم دوباره.
    اسمان ابی عزیز:
    ممنون که پاسخ دادی. این یکی نی نی دختره. اسمان جون زمان که خیلی زود می گذره. به محض اینکه شما ها گفتین خیلیم خوبه نی نی دوم اونم تشریفش و اورد. امیدوارم که مشکلات شما هم به بهترین نحو ممکن حل شده باشه.
    ولی باور کن هر چی اصرار می کنم شوهرم می گه تو تو این چند روز بگیر تخت بخواب و کارای بچه رو بکن. اونا رو ول کن اونا به خاطر من وظیفشونه که بیان پس باید بیان. 13 روز عید رو مخ همسرم قدم زدم اما فایده نداشت حرف مرد یکیه که یکیه.
    چشمک عزیز:
    از شما هم ممنون. باور کنید اگه محبت و بی خیالی من نباشه من با این خانواده خیلی درگیر می شم من نهایت محبت و بی خالی رو دارم ولی این 10 روز می ترسم به خودم شک دارم که ادم سابق بمونم. همین الانم حوصلم برای حرفاشون کم شده. من تهرانی هستم نسل در نسل و اونا ترک اردبیلن همین بزرگترین مشکل ماست مشکل زبان. ولی من خیلی بی تفاوتم.
    مادر بزرگمم بنده خدا از کار افتاده اون لطف کنه فقط بتونه غذا درست کنه. اگرم به من می گه برم خونشون واسه اینکه خاله ها خونشون نزدیکه بیان کمک. اونا هم همشون بچه دارن نمیتونم بگم بیان اینجا.
    نتیجه گیری تا اینجا از حرفای شما دوستان خوبم:
    این بود که یا باید پافشاری کنم و برم که شوهرم کوتاه نمیاد و همش می گه تو بری اونجا ابروی من و خانوادم می ره که نیومدن کمک.
    یا باید بمونم و بی خیال باشم که البته قطعا مسایلی برای چند روز اعصاب خوردی پیش خواهد اومد.
    لطفا بهم بگین کدوم یک از این دو راه بهتر تره؟
    در مورد مشکل دوم هم بگین من چه کنم.؟ چرا این همه رو خانوادم حساس شدم؟ بیشتر از همه رو شوهرم. همش نگرانم چیزیش بشه. حتی دیروز داشتم از الودگی محیط زیست مطلبی می خوندم اینقدر نگران همسرم شدم که اون منطقه الودگیش زیاده که نشستم و های های گریه کردم. این اعصاب خوردی و نگرانی ها فقط مال این روزای بارداری نیست قبلا هم همین طور بودم. تو رو خدا کمکم کنید.
    سپاس فراوان از دوستانی که وقتی می گذارن.

  16. 5 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (شنبه 19 فروردین 91)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    150
    Array

    RE: مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم

    سلام تولد فسقلیتو پیشاپیش بهت تبریک می گم و می دونم اینقدر قدمش خوب و مبارک برات که هیچ کدوم از این مشکلات رو نخواهی داشت

    اینا رو می نویسم شاید به دردت بخوره.........

    من گاهی وقتا که نمی تونم بعضی از شرایط و بعضی از روزامو تغییر بدم مثلا یه جایی که دوست ندارم برمو باید برم یا کسایی که دوست ندارم می ان خونم به خودم می گم اقلیما سعی کن تمام اتفاقات اون روز و مدت خاص رو فراموش کنی و فکر کنی در اون روز فقط باید مثل یه بازیگر نقشوتو خوب بازی کنی
    توی ضبط یه فیلم یکی که میشه بازیگر بدبخت اون فیلم ،برای بدبختیه خودش هیچ وقت غصه نمی خوره

    یه چیز دیگه اونم اینکه این دورانو حتما خونه خودت باش چون من فکر می کنم بعضی از مردها بعد از زایمان همسرشون احساس می کنند محبت همسرشون بهشون کم شده حالا فکرشو بکن بخوای خونه هم نباشی بیشتر این حس رو خواهد داشت و ..........
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  18. 6 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (یکشنبه 20 فروردین 91)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 92 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1389-7-21
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    7,206
    سطح
    56
    Points: 7,206, Level: 56
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,662

    تشکرشده 1,673 در 522 پست

    Rep Power
    86
    Array

    RE: مشکلات من در پایان دوران بارداری با خانواده همسر و خود همسرم

    سیسیلی عزیز امیدوارم بتونید شوهرتونو متقاعد کنید که پیش مادربزرگتون برین،
    شایدم خود نی نی های گلتون تصمیم بگیرن همزمان با هم دنیا بیان و شرایط، ناخوداگاه طوری پیش بره که شما دوس دارین.
    اما اصلا به این موضوع فکر نکنید،خوش بین باشید و همه چیو به خدا بسپارید یادتون نره "این نیز بگذرد" .

    [align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
    و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...
    [/align]

  20. 3 کاربر از پست مفید آفتاب همدرد تشکرکرده اند .

    آفتاب همدرد (دوشنبه 21 فروردین 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.