سلام دوستان
خیلی خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم و میتونم از مشاوره انسان های گلی مثل شما استفاده کنم.
![]()
![]()
قضیه ازینجا شروع شد که یه روز دختر داییم که چند سال ازم کوچیکتره اومد و گفت بهم علاقه داره، علاقه که چه عرض کنم یه دل نه صد دل عاشقم شده و منو مرد رویاهاش میدونه!
![]()
البته منم از قبل در نظر داشتمش اما چون هنوز از یه چیزایی (هم درمورد اون هم خودم) مطمئن نبودم و اینکه نمیخواستم فعلا ازدواج کنم چیزی نگفته بودم علاقمم فقط در حد یه دوست داشتن عادی بود! ولی بهش جواب مثبت دادم و ما که هردومون تاحالا با کسی رابطه نداشتیم خیلی زود باهم صمیمی و بهم شدیدا وابسته شدیم.
بعد از یه مدت متوجه شدم از بعضی جهات بهم نمیخوریم و بعضی از ویژگی هایی که من برای همسر آیندم در نظر داشتم نداره ، از لحاظ شخصیتی هم اون تقریبا برونگراست و من میانگرا متمایل به درونگرا !!!! و از لحاظ افکار و اعتقاداتم باهم تفاوت داریم.
ولی گفتم حتما خواست خدا بوده خودش اومده گفته پس حتما خود خودشه! همونی که باهم خوشبخت خواهیم شد! و رابطمونو ادامه دادیم........
این وسط قبل از اینکه خونواده ها چیزی بدونن ، خانواده من یه دختر دیگه رو تو فامیل بهم پیشنهاد کردن که از قضا تمام اون ویژگی هایی رو که دخترداییم نداشت رو اون داشت ولی چون هیچ علاقه ای نسبت بهش نداشتم پیشنهادشون رو رد کردم رفت. مشکل وقتی بوجود اومد که خانوادم دختر دایی رو برای برادر بزرگترم در نظر داشتن ! من بهشون چیزی نگفتم تا اینکه جواب منفی گرفتن!
حالا برادرم خیلی ناراحته و افسرده . منم به این خاطر خیلی ناراحتم
الان حدود شش ماه میگذره و هروز رابطمون باهم صمیمی تر میشه اما من از لحاظ عقلی هنوز به نتیجه نرسیدم، و گیج شدم![]()
چند روز پیش باهم دعوامون شد من بهش گفتم کاش یه جور دیگه بودی و ... اونم گفت همینجوری هستم اگه نمیخوای نخواه و نزدیک بود همه چی بهم بخوره که باز باهم آشتی کردیم (البته من دلشو بدست آوردم این دفعه .)
الان واقعا دوسش دارم اما موندم چیکار کنم ادامه بدم یا قطع کنم و دلشو بشکنم!؟
ازتون میخوام لطفا راهنماییم کنید.
پیشاپیش ازتون ممنونم
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)