سلام دوستان
یه سوال شخصی دارم امیدوارم حمل بر فضولی نشه. فقط می خوام بدونم تجربه شما چطور بوده.
سوالم مربوط به اولین باری می شه که همسرتون رو دیدین!
می خوام بدونم اولین حسی که بهتون دست داد چی بود؟
تشکرشده 3,145 در 958 پست
سلام دوستان
یه سوال شخصی دارم امیدوارم حمل بر فضولی نشه. فقط می خوام بدونم تجربه شما چطور بوده.
سوالم مربوط به اولین باری می شه که همسرتون رو دیدین!
می خوام بدونم اولین حسی که بهتون دست داد چی بود؟
shad (یکشنبه 23 خرداد 89)
تشکرشده 3,145 در 958 پست
اول خودم جواب می دم.
من اولین باری که اسم همسرم رو از یکی از آشناهامون شنیدم (هنوز ندیده بودمش) نمی دونم چرا انقدر توجهم جلب شد به قول معروف گوشام تیز شد.
وقتی برای اولین بار توی یه مهمونی که اکثرشون رو نمی شناختم دیدمش نمی دونم چطوری فهمیدم که اون همون کسیه که قبلا اسمشو شنیده بودم. الان که به اون لحظه فکر می کنم یادم میاد که تا اومد به سمتم برای سلام کردن نه چیزی رو می شنیدم و نه کسی رو می دیدم انگار همه جا رو مه گرفته بود و فقط همسرم رو می دیدم.
همسرم هم اونطور که می گه همچین حسی داشته.
shad (دوشنبه 13 خرداد 87)
تشکرشده 3,145 در 958 پست
یعنی هیچ کس هیچ احساس خاصی نداشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
shad (یکشنبه 23 خرداد 89)
تشکرشده 211 در 131 پست
راسش شوهر من يكي از آشناهاي دورمون بود چند باري هم ديده بودمش ولي هيچ حس خاصي بهش نداشتم حتي نمي دونستم چند سالشه آخه قيافه اش خيلي بيشتر از سنش نشون مي ده يه جورايي ازش خوشم نميومد!!!!!!
يه ماه قبل از اينكه بيان خواستگاري مشهد بوديم يه روز كه مريض بودم خوابيدم و خواب ديدم باهاش عروسي كردم و رفتيم خونه شون و يه بچه داد بغلم خيلي كفري شدم بهمامانم كه گفتم از اونجايي كه سال كنكور بودم گفت:خيره ايشالا كنكور قبول مي شي!!!!!
بابا بزرگم هم خواب ديد
حتي يكي از دوستهام هم خواب ديده بود
مامانم هم همينطور!!!!!
تا اينكه اومدن تا روزي كه اومده بودن باور نمي شد قبول كنم ولي نمي دونم چي شد كه قبول كردم انگار يكي جلو دهنم رو گرفته بود تا نگم نه!!!!
ولي راستش اولش خيلي خجالت مي كشيدم
خدا را شكر
گلپر (دوشنبه 13 خرداد 87)
تشکرشده 3,145 در 958 پست
پس بی خود نیست می گن فلانی یه خوابی برات دیده:D
هم خودت خواب دیدی هم پدر بزرگ و مامان و دوست و .....
:D
shad (یکشنبه 23 خرداد 89)
تشکرشده 60 در 36 پست
دختری بودم که در مورد ازدواج خیلی یکدنده و لجباز بودم همه خواستگارا را رد می کردم طوری که همه فکر می کردند کسی را زیر سرم خوابوندم ولی حقیقت نداشت از مشکلات ازدواج می ترسیدم. تا اینکه نمی دونم چی شد که به همسرم اجازه ورود دادم وقتی دیدمش از درون به شدت می لرزیدم ویه احساس خاصی داشتم که تا حالا تجربه اش نکرده بودم .
خوب بالاخره منم این بودم.
مریم 86 (یکشنبه 23 خرداد 89)
تشکرشده 88 در 53 پست
من هیچ آشنایی با همسرم نداشتم
اولین بار که دیدمش
اخم کردم و عصبانی شدم
چون کلاً من از آقایونی که زل می زنند سرتاپای آدم رو می پاند متنفرم
حالا هر نیتی داشته باشند فرقی نمی کنه
pone20 (جمعه 24 خرداد 87)
تشکرشده 3,145 در 958 پست
این همه آدم متأهل اینجا هستاااااااااا
چرا نمی گین اولین حستون چی بوده؟ فکر نمی کنم کسی باشه که اولین دیدارشو فراموش کرده باشه
shad (یکشنبه 23 خرداد 89)
تشکرشده 13 در 7 پست
سلام شاد جون
همسرم همسایه کوچه پشتی مون بودند وخاله ی همسرم همسایه دیوار به دیوارمون بودند جالب اینجا ست که 9 سال همسرم اینها به خونه ی خاله شون میرفتند ومی آمدند و من همه اعضای خانوادشون رو دیده بودم غیر از همسرم فقط یه بار یه پسر ژیگول دیدم الان که مقایسه می کنم یادم می آد که همون پسره توی ذهنم همسرم بوده.وقتی خاله شوهرم تلفن زد و من رو خواستگاری کرد نمی دونستم یه پسر دیگه هم دارند خیال می کردم واسه پسر کوچیکشون که دوست داداشم بود می خواند که 4سال از من کوچکتره از ما جواب منفی بود از اونها اصرار دو روزی به زد و خورد گذشت تا بالاخره متوجه موضوع شدیم . قبلا گفتم که همسرم خوش تیپ و خوش قیا فه اس و3 ماه از من کوچکتره ولی خیلی جوون تر به نظر میرسه وقتی همسرم رو جلسه اول دیدم به دلم نشست چون پسر آروم و مهربونی بود به دل همه می نشست به دل ما هم نشست.
راضیم به رضای خدا
EHRAMI (پنجشنبه 24 مرداد 87)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)