به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 خرداد 91 [ 14:35]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    1,294
    سطح
    19
    Points: 1,294, Level: 19
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...

    سلام دوستاي خوبم
    سال نو رو به شما تبريك ميگم، اميدوارم سال خوبي رو در كنار خانوادتون شروع كرده باشيد و هميشه خوش و خرم باشيد.
    ببخشيد دوستان مي دونم كه شايد حوصله خوندن مطالب منو چون طولانييه نداشته باشين ولي چكار كنم كه فقط مي تونم به شما بگم و از شما راهنمايي بخوام.
    تو جريان مشكلات من هستيد تاپپيك هاي قبلي من اينا بودن.(كمك- يعني برمي گرده؟ اگه نياد من دق مي كنم. )
    (چكار كنم اين رابطه اگه قراره سر بگيره ، سر بگيره؟ )
    حالا مي رم سراغ بقيه ماجرا،
    بعد از همه اون مسايل كه پيش اومد و من زنگ نزدم و خودش زنگ زد گفت كه نتونسته تو اين مدت طاقت بياره و زنگ زده. گفت دوستم دارم و نمي تونه ازم دست برداره.
    ولي حالا كه چند وقت از اون ماجرا ميگذره، دوباره به قول معروف دم درآورده و ميگه كه با اين شرايط نمي تونه. اونروز كه زنگ زد مي دونست كه تو شب خواستگاري بد صحبت كرده ولي حالا رفته با كساي ديگه مشورت كرده، يك چيزي هم طلبكار شده. ميگه كه باباي تو اونجوري رفتار كرد و يا برادرت اينطوري گفت و ...
    ميگه كه من با اينقدر مهريه نمي تونم سر كنم. در صورتيكه بعد از اون ماجرا ما خودمون با هم توافق كرديم و قرار شد 314 سكه باشه ، در صورتيكه مي دونيد مشكل پدر من مهريه نبود، ولي حالا ميگه كه خانوادم موافق نيستن و ميگن نبايد اين كارو بكني.
    خلاصه به اين بهانه كلي حرف بار من كرد . خدا مي دونه چه حرفهايي به من نگفت. ولي من به خاطر اينكه دوستش داشتم هيچ چيز نگفتم. فقط بهش گفتم مواظب حرف زدنت باش. دل آدم مثل چيني مي مونه. اگه چيني بشكنه ديگه هيچ جور نمي توني تيكه هاي اونو بهم بچسبوني. و منم اگه الان چيزي بهت نمي گم فكر اون چيني رو مي كنم.
    همه چيز داشت خوب پيش مي رفت. حتي روز عيد زنگ زد به بابام و عيد رو تبريك گفت. گفت كه بهتره تو 5 روز اول عيد تكليفمونو مشخص كنيم. كه من گفتم پس برو با خانوادت صحبت كن تا برنامه ريزي كنيم. ولي باورتون نميشه فرداش كه اومد، حرفهايي مي زد كه من اصلا باورم نمي شد. همش فكر مي كردم دارم خواب مي بينم. از كوچكترين چيزهايي كه بينمون اتفاق افتاده بود يك كوه ساخته بود. در صورتيكه اصلا مهم نبودند. (مثلا اينكه به رانندگي كردن من ايراد گرفت كه آره تو ، اصلا حرف گوش نمي دي و بد رانندگي مي كني. و يا اينكه برو با اون خواستگاراي قبليت ازدواج كن، اونا به درد تو مي خورن. همونا كه برات مي ميرن. آخه راستش من تو فاميل دو تا خواستگار دارم كه يكيشون مدت 10 ساله به پاي من نشسته و ديگري هم چند بار خواستگاري كرده و جواب رد گرفته. و كافيه كه همين الان جواب مثبت بدم. و اون از اين ماجرا خبر داره. و خدا مي دونه كه من هيچ وقت اينا رو به رخ اون نكشيدم فقط يكبار تو صحبت پيش اومد و گفتم.خلاصه خدا مي دونه كه چه حرفهايي نزد.)
    جالب اينه كه همه حرفاشو مي زنه و بعد ميگه كه منظور من از اين حرفها اين نيست كه با من قطع رابطه كن. من گفتم : پس معني اين حرفا چيه؟ هر كي بشنوه ميگه تموم.
    كه گفت نه، تو برو صحبت كن و خانوادت رو راضي كن كه 110 تا باشه. كه من گفتم راضي نميشن و ما كه خودمون توافق كرديم 314 تا، حالا چرا داري همه چيزو خراب مي كني؟ كه همش خانوادشو بهانه مي كنه و ميگه كه اگه من اينكارو بكنم خانوادم ديگه به من كاري ندارن. از يك طرف ميگه من سر عهد و پيمونمون هستم و از طرف ديگه هر چي دلش مي خواد ميگه. و ميگه كه من تو ازدواج قبليم محكم نگرفتم و اون بلا سرم اومد ولي حالا مي خوام محكم بگيرم. تازه اول مي گفت كه خانواده من ميگن كه بايد بابات زنگ بزنه و خودش بياد خونمون تا ما به اين وصلت راضي بشيم. كه من گفتم تو اينو تو خواب هم نمي بيني و اگه دنبال بهانه ميگردي ، همين الان برو. چون پدر من هيچ وقت، هيچ وقت اين كارو نمي كنه. چون خودشم با اين وصلت موافق نيست كه حتي اگر موافق هم بود نمي كرد. پس تو كه مي دوني اين كار شدني نيست لطفا ديگه نگو.
    گفت فكر نكن من دارم سنگ مي اندازم جلوي پات. اونا اينو مي گن. ما خيلي بهمون برخورده كه باباتينا با ما اونطوري رفتار كردن. در صورتيكه خدا مي دونه پدر من هر حرفي هم زد با احترام برخورد كرد. بعد كه ديد من اينو گفتم ، گفت خوب پس بذار من فكرامو بكنم ببينم با اين مقدار مهريه مي تونم يا نه؟
    مي دونم دوستم داره، ولي نمي دونم معني اين كارا چيه؟ الان يك جورايي هم احساس مي كنم پيش من كم آورده، چون من هم از نظر مالي و هم تحصيلات از اون بالاترم. من ترم آخر رشته مهندسي كامپيوترم و اون تازه ترم 3 كارداني يكي از رشته هاي فني است. در ضمن من ماشين دارم و اون نداره. خدا مي دونه من هيچ وقت به اون در مورد اين چيزا فخر فروشي نكردم. و حتي خيلي وقتها ماشين من دست اون بوده و وقتي هم كه بيرون مي رفتيم ميدادم اون رانندگي مي كرد. من از اول سعي كردم كاري كنم كه اون حس مردانگيش هيچ وقت زير سوال نره. حرفهايي كه مي زنه يك جورايي نماد اينه كه فكر ميكنه من به خاطر اين چيزا خودمو بالا مي دونم، چون همش با يك سري حرفها ميخواد منو بكوبه.
    به خدا ديگه خسته شدم. فكر مي كردم سال جديد كه شروع مي شه بهترين روزا در انتظارمه، در صورتيكه از روز دومش تقريبا اين چيزا شروع شد.
    شما ميگيد چكار كنم؟ از يك طرف بي نهايت دوستش دارم و از يك طرف حرفهاش برام خيلي سنگينه. من تو تك تك جاهاي اين تهران بزرگ ازش خاطره دارم. 3 سال به اميد اون خوابيدم و بيدار شدم. كل زندگيمو بر اساس اون برنامه ريزي كردم ولي حالا با اين رفتارا مواجه شدم.
    از يك طرف مي بينم كه خواستگاراي قبليم چقدر دوستم دارن و چقدر برام احترام قائلند و از يك طرف خودم ديونه اينم.
    چه خاكي تو سرم بريزم نمي دونم.
    مي دونم خيلي طولاني شد، ببخشيد ولي چاره اي نداشتم. لطفا كمكم كنيد.



  2. 2 کاربر از پست مفید roya56 تشکرکرده اند .

    roya56 (شنبه 05 فروردین 91)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array

    RE: به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...

    دوست عزیز

    می دونم تکرار مکررات هست ولی برای یادآوری:

    شما متاسفانه نمی تونی هیچ کاری برای یک مرد نزدیک 40 سال بکنی

    تا افکار و عقایدش رو تغییر بدی.

    شاید ایشون از اون دسته آدمهای همیشه طلبکار هست؟!

    دقت کن بعضی افراد از زمین و زمان گله دارند؟!

    این باید به شناخت شما برای انتخاب مرد زندگیت کمک کنه؟!

    همین که یکبار گفتی و دیگه در دسترس نیستی کافی است کافی کافی ............

    لطفاً هیچ اقدامی نکن تا اون آقا باخودش خلوت کنه و فکرکنه ببینه کجای کارش اشتباه بوده؟!

    چجوری می تونه دل شما و خانوادتون رو بدست بیاره؟!

    اگر هم اقدامی نکرد خدا رو شکر کن که قبل از ازدواج ایشون رو شناختی و گرنه سرنوشت

    همسر قبلی ایشون در انتظارت بود.

    موفق باشی.

  4. 5 کاربر از پست مفید sanjab تشکرکرده اند .

    sanjab (دوشنبه 07 فروردین 91)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array

    RE: به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...

    رویا جان چرا اینقدر ایشون را دوست داری ؟ می شه از فضایل و امتیازات این اقا برامون بگی؟

    با توجه به مطالبی که گفتید ایشون اصلا گزینه خوبی برای ازدواج نیستند.

    در عجبم چرا شما با این همه نشانه هنوز به ایشون علاقه مندید.

  6. 4 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    بی نهایت (دوشنبه 07 فروردین 91)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 خرداد 91 [ 14:35]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    1,294
    سطح
    19
    Points: 1,294, Level: 19
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت
    رویا جان چرا اینقدر ایشون را دوست داری ؟ می شه از فضایل و امتیازات این اقا برامون بگی؟

    با توجه به مطالبی که گفتید ایشون اصلا گزینه خوبی برای ازدواج نیستند.

    در عجبم چرا شما با این همه نشانه هنوز به ایشون علاقه مندید.
    راستش نمي دونم.
    الان كه اين همه حرف ازش شنيدم و ... ، واقعا نمي دونم چرا دوستش دارم.
    نمي دونم، شايد اول گول قيافشو خوردم، البته قيافشم معموليه، ولي يك جورايي من دوست دارم. به قول معروف كمي دختر كشه. بعد اينكه ديدم آدم زرنگيه و ورزشكاره. اهل دود و دم نيست. و از همون اول سعي كرد كه منو همش قانع كنه نسبت به همه چيز. بعد ديدم كه به نظر آدم كاري اي مياد. نماز مي خونه و ...
    ولي الان واقعا نمي دونم چيكار بايد بكنم. و چون خيلي دوستش دارم با اينكه اينقدر ناراحتم كرده اصلا نمي تونم فكر جدايي از اونو بكنم. برام دعا كنيد. خيلي درمانده شدم.

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array

    RE: به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...

    احتیاج به دعا کردن نیست.

    رویا جان کاملا معلوم هست که باید چه کار کنید.

    از این فاز احساسی خارج بشید.

    الان که وقت گل و بلبل شما ست اینقدر در رنج و ناراحتی هستید.

    شما هنوز به مرحله نامزدی هم نرسیدید و این همه بحث دارید چه برسه وقتی وارد زندگی بشید.

    ایشون هنوز یاد نگرفتند به تعهدات خودشون که فی مابین خودتون بوده(مقدار مهریه) متعهد باقی بمونه چطور انتظار دارید در زندگی به بقیه تعهداتش پایبند بمونه؟!!!!

    رویا جان به گفته خودت:

    شايد اول گول قيافشو خوردم، البته قيافشم معموليه، ولي يك جورايي من دوست دارم. به قول معروف كمي دختر كشه. بعد اينكه ديدم آدم زرنگيه و ورزشكاره.

    اینها به نظرت برای دوست داشتن منطقی هست؟

    فاصله سنی تون هم که چیز جالبی نیست.
    این چه حرفیه که پدر شما بره از خانوادش عذر خواهی کنه ؟

    خوب کاملا معلوم هست که هیچ پدری دخترش را از سر راه نیاورده که چنین کاری بکنه ولی حتی مطرح کردن چنین درخواستی از جانب اون آقا اون هم توی این مرحله از آشنایی خیلی بی شرمانه هست.

    نهایت تحقیر شما وخانواده تان را خواسته وشما بی تفاوت هستید؟



  9. 9 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    بی نهایت (چهارشنبه 23 فروردین 91)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array

    RE: به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...


    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت


    مطرح کردن چنین درخواستی از جانب اون آقا اون هم توی این مرحله از آشنایی خیلی بی شرمانه هست.

    نهایت تحقیر شما وخانواده تان را خواسته وشما بی تفاوت هستید؟




    مواظب خودتت باش داری با طناب احساسات زندگی تو بباد می دی.

  11. 4 کاربر از پست مفید sanjab تشکرکرده اند .

    sanjab (یکشنبه 06 فروردین 91)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 خرداد 91 [ 14:35]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    1,294
    سطح
    19
    Points: 1,294, Level: 19
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...

    يعني شما ميگيد ديگه باهاش تموم كنم؟ حتي اگه اومد و گفت شرايط رو قبول كرده؟

  13. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array

    RE: به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...

    خودتون باید تصمیم بگیرید اما نشانه ها کاملا راه رو نشون می دهند.

    برای خودتون ارزش قائل بشید.

    خودتون را دوست داشته باشید.

    برای خودتون بهترین ها رابخواهید .

    درست هست که سنتون به 34 رسیده اما این دلیل نمی شه که با یک تصمیم احساسی اینده خودتون را نابود کنید.

    ببینید اسمش کاملا مشخص هست خواستگار
    اما من بیشتر کلمه خود رای ومغرور و دیکتاتور برام تدایی می شه تا خواستگار.

  14. 5 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    بی نهایت (شنبه 05 فروردین 91)

  15. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...

    سلام رویا جان
    قبل از هرچیزی بهتره بین خطها فاصله بدی تا خوندنش راحت تر بشه
    من در جریان هر دو تاپیکت بودم

    حرفهای دوستان خوب بود.

    به قول معروف با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه که....این اقا میگه شما رو دوست داره اما چه اقدامی بابت این دوست داشتنش کرده؟!

    رویا جان به نظر میاد خیلی فانتزی و رویای فکر میکنی.
    کمی واقع بین تر باش

    زندگی خیلی جدی تر از این حرفهاست...چینی دل و اینا واقعا برای رمان هاست نه برای یک عمر زندگی.

    این اقا حتی به قولهایی هم که به شما میده عمل نمیکنه...به نظرت میشه بابت یک عمر زندگی روش حساب کرد؟

    در مقابل اینجور ادمها باید محکم باشی.اگر اون میگه این مقدار مهریه زیاده شما هم محکم بگو با کمتر از این اصلا امکانش نیست.
    من خودم با مهرهیه بالا و پافشاری در این زمینه مخالفم اما اینجا الان بحث تعهدات و استقلال فکری طرفه

    رویا جان انقدر به خودت تلقین نکن که دوست داره.شایدم واقعا داشته باشه اما باید ثابت کنه.
    نه اینکه هرچی شما میگی 2 روز بعدش پشیمون میشه و نظرش برمیگرده

    خانومی الان بیخیال خاطرات بشی خیلی بهتره تا پس فردا که ازش جدا بشی.
    یه خاطر خاطرات که ادم وارد زندگی مشترک نمیشه!!

    الان هم نمیگیم بهم بزن

    اما صبور باش...صبر..صبر...صبر...

    اجازه بده با خودش کنار بیاد.اگر با این سطح توقعاتی که داره باهاش ازدواج کنی......!!


    بذار یه مدت با خودش کنار بیاد ببینه میتونه یا نه.
    درسته ایشون ناراحت و نگرانه بایت شکست در ازدواج قبلی..اما شما هم این 3 سال براش کم نذاشتی....

    شما بهش فرصت بده .اگر هم زنگ زد و ...شما فقط بهش بگو فکراتو بکن و به من جواب بده.

    خودت رو خیلی ریلکس و اروم نشون بده و طوری برخورد کن که اگر هم این ازدواج سر نگیره اتفاق خاصی نمیفته

    چون این اقا فهمیده شما دوستش داری و مطمئنه هرچی بگه شما میپذیری...



    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  16. 6 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (شنبه 05 فروردین 91)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 خرداد 91 [ 14:35]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    1,294
    سطح
    19
    Points: 1,294, Level: 19
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به خدا ديگه خسته شدم، يعني بازم بايد باهاش بمونم؟ يا ...

    سنجاب ، بي نهايت و maryam123 عزيز از اينكه مطالب منو مي خونيد و راهنماييم مي كنيد خيلي ممنونم.
    از ديروز كه اين حرفا بينمون رد و بدل شد ديگه تماسي باهاش نداشتم. ولي صبح خودش زنگ زد و به بهانه اينكه اشتباه زنگ زدم و مي خواستم به همكارم زنگ بزنم تا بگم امروز نميام سر كار، خلاصه يك جورايي احوال پرسي كرد و گفت دوباره زنگ مي زنه. من الان سر كار هستم و ظهر وقتي رفته بودم نهار، اومدم ديدم دوباره زنگ زده و شمارش رو تلفنم افتاده ، كه من نبودم. البته اون نمي دونه كه تلفن من تو اداره شماره انداز داره. و فكر كنم به خاطر همينه كه به موبايلم زنگ نزده.
    الان كه بيشتر فكر مي كنم مي بينم حرفاي همه شما درسته. به خدا خودم هم مي دونم. ولي نمي دونم اين دوست داشتن چه خاكي تو سرم ريخته كه نمي تونم اين مساله رو هضم كنم.
    ولي مي خوام اينبار كه زنگ زد خيلي جدي باهاش صحبت كنم و تكليفمو باهاش روشن كنم. آره به قول maryam123 عزيز اين فهميده كه من دوستش دارم و براي همين داره با من اينطوري رفتار مي كنه. از خدا مي خوام كمكم كنه. برام دعا كنيد كه محكم باشم و نزنم زير گريه.

  18. 2 کاربر از پست مفید roya56 تشکرکرده اند .

    roya56 (شنبه 05 فروردین 91)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. يعني بخودم خيانت كردم
    توسط تنديس 91 در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 03 بهمن 91, 11:13
  2. كمك- يعني برمي گرده؟ اگه نياد من دق مي كنم.
    توسط roya56 در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 38
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 اسفند 90, 17:33
  3. عشق يعني....
    توسط شيفته در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 اسفند 89, 18:53
  4. +يعني اينقدر سخته يا ...
    توسط sadaf در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 بهمن 87, 12:20
  5. عشق يعني
    توسط davooodkazem در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 بهمن 87, 02:36

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.