به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 دی 91 [ 22:17]
    تاریخ عضویت
    1390-6-29
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    1,611
    سطح
    23
    Points: 1,611, Level: 23
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 39 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    وابستگی کاذب پدرو مادرشوهرم به شوهرم

    دوستان همدیردی سلام:
    من تا حالا تایپیکهای زیادی گذاشتم ولی تا حالا مشکل اصلیمو اینجا مطرح نکردم.
    همونطور که میدونید کار شوهرم و باباش شراکتی هست و تا حالا هیچ حساب و کتابی نداشتن و برای همینم شوهرم هیچی نتونسته پس انداز کنه.. سوال اول اینه که کسانی که کار شراکتی دارند حسابو کتاب شون چطوریه؟ شوهرم می خواد سر سال که شد حسابو کتاب کنه آیا این درسته یا حسابو کتاب باید ماهانه باشه؟
    دوم:پدر و مادر شوهرم با اینکه هنوز جوون هستن و هیچ مشکلی ندارن خودشونو خیییلییی به شوهر من وابسته کردن. نه از نظر عاطفی از نظر کارهای روزانشون مثل خرید و..... شاید باورتون نشه ولی حتی مادرشوهرم رنگ موشو خودش نمیره بخره شوهر من براش میخره
    و شوهر من مادر حساب خونه ما و خونه پدرو مادرشه... ولی با این حساب شوهر بیچاره من همش پول کم میاره. من هم آدم ولخرجی نیستم. دلیلش اینه که پدرو مادرش خیییلییی از نظر مادی به اون دوتا بچه هاشون میرسن و همیشه هم مهمون دارند. وابستگی دیگشون اینه که اگه بخوان یه مهمونی برن ما هم حتما باید بریم اگه ما نریم اونا هم وانمود میکنن نمیتونن برن. ( درصورتیکه من اصلا با کسانی که اونا رفتو آمد دارند رفتو آمد ندارم حوصلمم اونجا سر میره.) اگه ما بخوایم بریم عروسی اونا هم میخوان بیان اگه ما نریم اونا هم نمیان... خلاصه اینطوری خودشونو وابسته به ما کردن در صورتیکه من میدونم قبلا که شوهرم توی یه شهر دیگه کار میکرده اونا این مشکلات رو نداشتن و راحت زندگیشونو میکردن.... از طرف دیگه هم پدر شوهرو مادر شوهرم همیشه میگن چرا رفتید خونه جدا گرفتید بیاید خونه ما زندگی کنید... پدر شوهرم آدم مستبدیه و حتی مامانشم نمی تونه باهاش کنار بیاد....
    اگه ما بریم مسافرت وانمود میکنن تو این مدت که شما نبودین خیلی به ما سخت گذشته چون نتونستیم از خونه بریم بیرون این حالتو بیشتر برادرشوهرم بوجود اورده همش میگه مواظب مامانو بابام باشید در صورتیکه اونا اصلا مواظبت نمی خوان 2 تا آدم بالغ هستن. میگه فلان کارو بکنید بابام غصه می خوره اونکارو نکنید. حالا اونکار به نفعمونه و غصه هم نمیخوره. ... ما میخوایم بریم یه شهر دیگه زندگی کنیم میگه منم باهاتون میام.من اوایل باهاشون راه میومدم ولی بعد داشتن پدرمو درمی آوردن ازشون دوری کردم الانم یه زره بهشون نزدیکتر میشم هی میخوان زندگی شراکتی ما رو شراکتی تر بکنن. به نظرتون چطوری و چجوری این زندگی شراکتی رو مستقلش کنم؟؟؟ چیکار کنم که مثل قبلا روی پاهای خودشون بایستند؟؟؟ من نمیگم مامانو باباشو ول کنه میگم زندگی ما با اونا جدا باشه. مثل بقیه آدما.
    اینو هم اضافه میکنم به دلایلی پدر شوهرم می خواد خودشو همیشه وابسته شوهر من بکنه که اونو همیشه نزدیک خودش نگه داره و منو اونو کنترل کنه... حتی با ادامه تحصیل منم مخالفه با سر کار رفتنم هم همینطور....
    به نظرتون با مادر شوهرم دوست بشم تا یواش یواش بهش استقلالو یاد آوری کنم و زندگیمو جدا کنم؟؟ یا ازشون فاصله بگیرم؟؟ یا تعادلو رعایت کنم؟؟؟
    خواهش میکنم شما که با تجربه اید بگید چیکار کنم؟؟

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 اردیبهشت 04 [ 19:10]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    18,736
    سطح
    86
    Points: 18,736, Level: 86
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: وابستگی کاذب پدرو مادرشوهرم به شوهرم

    دوست عزیز

    هرچه بتونی فاصله و تعادل رو بیشتر حفظ کنی به نظر من موفق تری.

    اصلاً دنبال اینکه باهم شریکی زندگی کنید نباشید.

    از همسرتون بخواین ضمن توجه به خانواده (پدر و مادرش) حریم خصوصی خانه خودش و شما را بیشتر حفظ کند و سعی کند لااقل

    هر 6 ماه یکبار حساب کتاب کرده و دخل و خرجها را برسی کند.

    هرگونه در آمیختگی و مبهم بودن حسابهای مشترک مقدمه و جرقه ای برای اختلافات و مشکلات بزرگ تر خواهد بود.

    موفق باشید.

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اسفند 90 [ 20:27]
    تاریخ عضویت
    1390-8-26
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,044
    سطح
    17
    Points: 1,044, Level: 17
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 114 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی کاذب پدرو مادرشوهرم به شوهرم

    سلام گل چهره خانم
    این وابستگی اونا به شوهر خیلی سخته من از این بلا ها تو عقد سرم میاوردن و بعد عروسی اونقدر شورش رودر اوردن که تو 20 روز همه چی انگار تموم شد.
    اما راههایی که من به ذهنم میرسه :با شوهرت و خانوادش قرار بذار که اون ها برنامه هاشون رو به شما و شما برنامه هاتون رو به اون ها گره نزنید.البته این کارهای خانواده همسرت نشان از پر سیاست بودنشو همه چی رو به محبت گره میزنن و میشه یه طناب از وابستگی ها...
    یک سری برنامه ها رو خودت و شوهرت با هم بذارید و مثلا با هم برید 1 جایی و بعد بذار خانواده شوهرت متوجه بشن شما باید یکسرس برنامه هایی با هم داشته باشید و بدون اون ها.
    رفتار جرات مندانه رو هم باید روش کار کنی اینکه به همسرت بگی رو برنامه مستقل خودتون جدای از خانوادش کار کنه
    ببین به نظر من نذار بدون هیچ اعلام نظر و خواسته تو این شیوه روابط با مادر همسرت ادامه پیدا کنه چون اگه عادت کنن به این طور روابط بعدا نمیتونه تغیرشون بدی.
    باید یه طوری ظرفیت مادر همیرت رو بسنحی اگر دیدی باهات راه میاد میتونه متوجه حرفات بشه کم کم با شوخی و خنده بگو مامان مارو تو رودرواسی نذارید ما که دلمون نمیاد شما به خاطر ما نرین اونجا ولی شما دلتون میاد که ما همش بخایم غصه بخوریم شما چون ما نمیام نرفتید؟؟؟به خاطر خوشحالی ما و خودتون ....شما برید ما هم یه وقت دیگه نه ما اذیت بشیم نه شما.من همیشه تو خونمون هم که بودم بابام اینا میگفتن بچه ها رو که عروس دامتد کردیم نمیشه همیشه باهم باشیم دیگه...
    خلاظه این جوری یه کم برا مادرشوهرت از این ور اون ور نقل قول کنه تا متوجه بشه
    بعدشم از این به بعد اون جاهایی رو کع نمیتونید برید هم باید بتونی 1 طور خوب نه بگی هم بلافاصله باید طوری اوضاع رو مدیریت کنی و حرف بزنی که اون ها حتما برن حتما
    این طور کم کم عادت میکنن که شما مستقل از اون ها هستین و اون ها از شما

  4. کاربر روبرو از پست مفید mehraveh تشکرکرده است .

    mehraveh (پنجشنبه 18 اسفند 90)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 دی 91 [ 22:17]
    تاریخ عضویت
    1390-6-29
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    1,611
    سطح
    23
    Points: 1,611, Level: 23
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 39 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی کاذب پدرو مادرشوهرم به شوهرم

    دوستان عزیزم از راهنمایی همگی خیلی ممنونم. مهراوه جان شما دقیقا چیکار کردین که دست از سرتون برداشتن؟؟؟ مهراوه جون چیکار کنم برن جایی که ما نمیخوایم بریم؟؟ آخه پدرشوهرم خودشو زده به پیریو میگه نمیتونم رانندگی کنم ماشینشو فروخته بگم با تاکسی برید ممکنه شوهرم بگه وقتی من ماشین دارم( بابام برام ماشین خریده) اونا با تاکسی برن جایی؟؟؟ چیکار کنم؟
    در مورد مهمونی رفتن با اونا قبلا بهشون گفتم فلانیا که شما میخواهید برید خونشون خونه ما نیومدن منم نمی خوام بیام. اونام گفتن باشه بعد از مدت چند ماه یه شب که رفته بودیم خونه مادرشوهرم گفتن فلانی چند بار اومده خونمون ما نرفتیم بیاید بریم منم با نارضایتی توی عمل انجام شده قرار گرفتم. اگرم بگم ما نمیایم چون زندگیمون جداست پدر شوهرم که حالت عصب داره شاید باهاش دعوامم بشه خودشونو هم جلوی شوهرم میزنن به موش مردگی و مظلوم نمایی که زنت نذاشت ما بریم.... جلو فلانیا زشت شد... ما دو تا پیرزن پیر مردیم نمیتونیم خودمون بریم. ( پدر شوهرم 65 و خانومش 56 سالشه.) اینو هم میدونم اگه مستقل نشیم دیگه نمیتونیم.
    اوایل که باهاشون راه میومدم خیلی اذیت میکردن مثلا یه شب که شوهرم و باباش کارشون تا 12 طول میکشید مادرشوهرم میگفت من میترسم بیا پیشم. اوایل میرفتم ولی بعدش دیگه نرفتم گفتم قبلا که پسرتون زن نداشت چیکار میکردین؟؟؟
    برنامه منو شوهرم اینه که 2 یا 3 سال دیگه از این شهر بریم و همش میترسم وقتی ما خواستیم بریم اونا هم با ما بیان و اونوقت دیگه بیچارم..... شوهرم زیاد به حرفاشون گوش نمیده ولی خییلییییی بیش از اندازه حواشونو داره...خداییش کدوم پسری میره برا مامانش رنگ مو بخره؟؟؟؟؟؟؟
    من خیلی کارا کردم خیییلییی. ولی اونا چسبیدن جدا هم نمیشن. به اسم اینکه ما سنی ازمون گذشته ناتوانیم (ولی جوونن) شما رو خییلییی دوست داریم چسبیدن به ما دوتا. بقیه بچه هاشونم ما رو با اونا سر هم میدونن و همیشه انگار مامانو باباشونو حل میدت سمت ما.
    هر چی بهشون غیر مستقیمو مستقیم میفهمونم زندگی ما جداست اصلا انگار پنبه گذاشتن توی گوشاشونو هیچی نمیشنون کار خودشونو میکنن. تازه مادر شوهرمم میگه زندگیو سفره ما با شما یکیه
    من استقلال میخوام چیکار کنم؟؟ تورو خدا کمکم کنید این موضوع خیییلییی آزارم میده اگه میدونستم اینطورین هیچوقت با پسرشون ازدواج نمیکردم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید گلچهره تشکرکرده است .

    گلچهره (پنجشنبه 18 اسفند 90)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 دی 91 [ 22:17]
    تاریخ عضویت
    1390-6-29
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    1,611
    سطح
    23
    Points: 1,611, Level: 23
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 39 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی کاذب پدرو مادرشوهرم به شوهرم

    چرا همه فقط میخونن ولی جواب نمیدن؟؟؟ آقای اس سی آی خانم آفتاب همدردی خانم لیلا موفق سحرگاه ستاره قطبی مریم 123 گلنوش رایحه عشق داملا پریما و.............. لطفا نظرتونو بگید

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-12-03
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,165
    سطح
    18
    Points: 1,165, Level: 18
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    142

    تشکرشده 145 در 53 پست

    Rep Power
    24
    Array

    RE: وابستگی کاذب پدرو مادرشوهرم به شوهرم

    من هم تودوران نامزدی واوایل ازدواجم مشکل شماروداشتم باخودم گفتم اینطوری نمیتونم تاآخرعمرم زندگی کنم وبایدحتمایه کاری بکنم براهمین یواش یواش وبه طورنامحسوس شروع به زیادکردن فاصله ی عاطفی (ازروزی یه بارزنگ زدن به دوروز یه بارسه روزیه بارو...ورفتنمون به خونشون روازهردوروزبههرچهارروزوال ان هرهفته یه بار)کردم درضمن دیگه مثل قبل باهاشون صمیمی نمیشم وسعی میکنم کمترحرف بزنم وازمسایل شخصی وخصوصیم بهشون نگم /تابعداازحرفای خودم علیه خودم استفاده نکنن/تواین مسیرهمسرت هم بایدباهات همکاری کنه چون مهره ی اصلی اونه توبایدبه همسرت بقبولونی که خودتون یه خانواده ی جداومستقلین وهمیشه آرزوت این بوده که همسری قدرتمندومستقل داشته باشیوگام آخروقتی همسرت به این بینش ودرک رسیدبایدخانوادشوروشن کنه وبهشون حدومرزهارومشخص کنه.البته همه ی این کارهابایدمودبانه ومحترمانه ودرعین حال سیاستمدارانه انجام بشه موفق باشی

  9. کاربر روبرو از پست مفید pink butterfly تشکرکرده است .

    pink butterfly (چهارشنبه 17 اسفند 90)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 دی 91 [ 22:17]
    تاریخ عضویت
    1390-6-29
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    1,611
    سطح
    23
    Points: 1,611, Level: 23
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 39 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی کاذب پدرو مادرشوهرم به شوهرم

    دوست عزیز:
    مرسی و ممنون راستش منهم رابطمو خیلی باهاشون کم کردم کم میرمو میام و.... ولی چون شوهرم کارش با پدرش شراکتیه هرروز مامانو باباشو میبینه و اونا همه کارهاشونو به عهده اون یعنی شوهرم میذارن.... به نظرتون اگه با مادرشوهرم رابطه نزذیکه پیدا بکنم و با هم بریم کاراشونو انجام بدن میتونم راش بندازم که خودش کارای خودشو بکنه؟؟؟ یا بی فایده هست؟؟؟

  11. کاربر روبرو از پست مفید گلچهره تشکرکرده است .

    گلچهره (چهارشنبه 17 اسفند 90)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اسفند 90 [ 20:27]
    تاریخ عضویت
    1390-8-26
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,044
    سطح
    17
    Points: 1,044, Level: 17
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 114 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی کاذب پدرو مادرشوهرم به شوهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط گلچهره
    دوستان عزیزم از راهنمایی همگی خیلی ممنونم. مهراوه جان شما دقیقا چیکار کردین که دست از سرتون برداشتن؟؟؟
    گلچهره جان همسر من اگر کوچک ترین اظهار نظری ازم میدید یا گریه میکرد یا خودزنی.مادر همسرم هم بیماری اعصاب داشت اصلا نمیشد باهاش همکلام شم.نتیجش این شد که وقتی روز 15 هم بعد از عروسی مخالفت من رو دید با این شیوه .6 ماه قهر کردن و هیچ کدومشون سراغم رو نگرفتن تا مجبور به جدایی شدم.


    مهراوه جون چیکار کنم برن جایی که ما نمیخوایم بریم؟؟ آخه پدرشوهرم خودشو زده به پیریو میگه نمیتونم رانندگی کنم ماشینشو فروخته بگم با تاکسی برید ممکنه شوهرم بگه وقتی من ماشین دارم( بابام برام ماشین خریده) اونا با تاکسی برن جایی؟؟؟ چیکار کنم؟
    در مورد مهمونی رفتن با اونا قبلا بهشون گفتم فلانیا که شما میخواهید برید خونشون خونه ما نیومدن منم نمی خوام بیام. اونام گفتن باشه بعد از مدت چند ماه یه شب که رفته بودیم خونه مادرشوهرم گفتن فلانی چند بار اومده خونمون ما نرفتیم بیاید بریم منم با نارضایتی توی عمل انجام شده قرار گرفتم. اگرم بگم ما نمیایم چون زندگیمون جداست پدر شوهرم که حالت عصب داره شاید باهاش دعوامم بشه خودشونو هم جلوی شوهرم میزنن به موش مردگی و مظلوم نمایی که زنت نذاشت ما بریم.... جلو فلانیا زشت شد... ما دو تا پیرزن پیر مردیم نمیتونیم خودمون بریم. ( پدر شوهرم 65 و خانومش 56 سالشه.) اینو هم میدونم اگه مستقل نشیم دیگه نمیتونیم.
    اوایل که باهاشون راه میومدم خیلی اذیت میکردن مثلا یه شب که شوهرم و باباش کارشون تا 12 طول میکشید مادرشوهرم میگفت من میترسم بیا پیشم. اوایل میرفتم ولی بعدش دیگه نرفتم گفتم قبلا که پسرتون زن نداشت چیکار میکردین؟؟؟
    برنامه منو شوهرم اینه که 2 یا 3 سال دیگه از این شهر بریم و همش میترسم وقتی ما خواستیم بریم اونا هم با ما بیان و اونوقت دیگه بیچارم..... شوهرم زیاد به حرفاشون گوش نمیده ولی خییلییییی بیش از اندازه حواشونو داره...خداییش کدوم پسری میره برا مامانش رنگ مو بخره؟؟؟؟؟؟؟
    من خیلی کارا کردم خیییلییی. ولی اونا چسبیدن جدا هم نمیشن. به اسم اینکه ما سنی ازمون گذشته ناتوانیم (ولی جوونن) شما رو خییلییی دوست داریم چسبیدن به ما دوتا. بقیه بچه هاشونم ما رو با اونا سر هم میدونن و همیشه انگار مامانو باباشونو حل میدت سمت ما.
    هر چی بهشون غیر مستقیمو مستقیم میفهمونم زندگی ما جداست اصلا انگار پنبه گذاشتن توی گوشاشونو هیچی نمیشنون کار خودشونو میکنن. تازه مادر شوهرمم میگه زندگیو سفره ما با شما یکیه
    من استقلال میخوام چیکار کنم؟؟ تورو خدا کمکم کنید این موضوع خیییلییی آزارم میده اگه میدونستم اینطورین هیچوقت با پسرشون ازدواج نمیکردم.
    [color=#483D8B]
    الهی قربونت برم گلچهره جان سخته راست میگی.اما باید باسیاست برنامه بریزی.ببین یه کاری کن که اگه که میخان برن جایی تو برنامش رو ریخته باشی.تو مدیریت کارها رو بگیر دستت.بهشون بگو خدا رو شکر که شما هنوز پیر نیستیو جوونید ماشالا....مثلا تو میدونی که باید بالاخره باهاشون بری جایی خب تو برنامه ریزی کن ک بدونن توبرنامه ریختی.یعنی بدونن که چون تو برنامه ریختی دارن میرن اونجا.اولا کار خوبی کردی که مثل اون اولا با هاشون گرم نمیگیری.اما درکشون کن که پدر و مادرن دیگه....مثلا به خانواده همسرت بگو اجازه بدید من ببینم کی میتونیم بریم .خب این هفته 4 شنیمون رو گذاشتیم که با شما بریم فلان جا به همسرت بگو که چقدر دلم میخاست که یه کاری برا مامانت اینا بکنم اما هفته بعد حالا که سرمون شلوغه ما باید به این کارهای خودمون برسیم بگو واقعا داری اذیت میشی و نیاز داری همسرت درکت کنه.براش به شوخی از اون فیلم ساختمان پزشکان بگو که داری شبیه زنه اون روانپزشکه میشی....
    یه مقدار تو شوخی و خنده واضح حرفات رو بهشون بگو...
    اصلا حتی یک کلمه از حرفات با دعوا و تهدید و حتی غر زدن همراه نباشه.
    از سیاست طنز دوستانه استفاده کن تا همسرت رو با خودت همراه کنی و دربرابرت موضع نگیره.
    طنز یعنی با خوشحالی و مهربونییی بگی حرفات رو توش نشون بدی منظورت رو .مثلا به همسرت وقتی میگه باید بریم با مامانم اینا یک جایی نگو چون اونا نیومدن خونمون منم نمیام خونشون. نگو من حوصله ندارم.نگو خودشون برم من نمیتونم.اینکه بخای با مادر شوهرت کار کنی تا راه بیفته کارساز نیست.نهایتا سعی کن بهش مهربونی کنی دورادور مثلا براش کادویی بخری یا غذایی چیزی درست کنی بگی ایل رو مخصوص شما درست کردم.به هر حال تو این سن های بالاتر به 1 نوع توجه نیاز دارن.این طوری دورادور توجه تو بهشون نشون میدی.اگر بتونی همسرت رو با خودت همراه کنی همون جوری که پینک باترفلای گفته خیلی بهت کمک میکنه.


  13. کاربر روبرو از پست مفید mehraveh تشکرکرده است .

    mehraveh (پنجشنبه 18 اسفند 90)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 دی 91 [ 22:17]
    تاریخ عضویت
    1390-6-29
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    1,611
    سطح
    23
    Points: 1,611, Level: 23
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 39 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی کاذب پدرو مادرشوهرم به شوهرم

    مهراوه جون سلام:
    از راهنمااهاتون خیلی ممنونم. مرسی که منو درک میکنی این بهم آرامش میده. خیلی وقتا به خاطر این موضوع چند روز ناراحتم ولی به روی خودم نمی آرم بعد از چند روز یه دفعه سر یه موضوع کوچیک و پیش پا افتاده اعصابم میریزه به هم و اونوقت مثل بمب منفجر میشم آخرشم به این نتیجه میرسیم که موضوع خیلی بی اهمیت بوده که من انقدر به خاطرش عصبانی شدم و همش تقصیر من بوده خودم میدونم که دلیل اصلیش چی بوده ولی شوهرم نمیدونه و میذاره رو حساب اینکه تو کم حوصله و بد اخلاقی
    دوستان لطفا نظراتتونو بگید


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.