سلام
یه سوالی داشتم،اینم قبلش بگم که کلا کمک خواستن یا دردِدل کردن برام فکر کنم از کوه کندن هم سختتر باشه،کاش اینجوری نبودم!حالا یه سوالی هست که همیشه باهاش درگیر بودم،الان هم دوباره درگیر شدم،دیگه گفتم بدون ِجستن هیچ ترتیب و ادابی سریع بیام این تاپیکو بزنم تا منصرف نشدم و این مسئله دوباره تو ذهنم بصورت حل نشده بایگانی نشه!
نقش من ِ نوعی تو زندگی چیه؟ایا من بدنیا اومدم که خواسته های پدرمادرم روی من دیکته بشه؟
وقتی خواسته ها و علایق من در تقابل با خواسته های اوناست(نه خواسته ی خدا)و از خودم هیچ اختیاری ندارم که برم سمت علاقمندیهای خودم،دل خودم،دنیای زیبای خودمو خود ِ خودم بشم و باشم،همش بایستی، باید ها و نبایدهای اونا رو عملی کنم،اونوقته که حسم به زندگی خیلی بد میشه،دیگه از نقشم و جایگاهم تو زندگی متنفر میشم،خلاصه که انگار تهی میشم و یه هیچی ِ به تمام معنا میشم.
میخوام ببینم چقدر باید به دستورات والدین اهمیت داد وقتی که نمیتونی یا نمیخوای انجامشون بدی و مطابق میل اونها زندگی کنی؟عقلانی هست برم دنبال زندگی و خواسته های خودم بدون هیچ پشتوانه ایوقتی مطمئن نیستم که اگه دنبال ِ نوع ِ زندگی دلخواه خودم هم برم،حتما پیروز میشم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)