سلام:
فردي اينگونه تعريف مي کرد که :
به پارک رفتم روي نيمکت نشستم روبروي من دوتا خانم نشسته بودند و سخت مشغول صحبت گردن بودند و بچه اي پشت سرشان بازي مي کرد .بچه سخت مشغول گل بازي بود مادرش که متوجه شد امد و بچه را کتک زد و گفت الهي ذليل بشي .من رفتم جلو و به او گفتم: سلام . گفت: گيرم که سلام، فرمايش. گفتم :چرا بچه را مي زني گفت فضولي گفتم بياييد مي خواهم يه چيزي را نشانتان بدهم .گفت خوب. گفتم من بچه شما را تماشا مي کردم بچه شما يک بطري برداشته و اب کرده و روي خاکها ريخته وگل درست کرده و چقدر قشنگ با يک ليوان گلوله هاي گل را درست کرده بود وبعد با پاشنه پايش انهارا صاف کرد وبا چوبي انها را سوراخ سوراخ کرده بود و مي گفت نون دارم نون.حالا شما اين بچه باهوش را مي زنيد مادر که از يک زاويه ديگر به قضيه نگاه کردبچه اش را بغل گرفت و گفت اهي قربونت برم که اينقدر با استعدادي.
علاقه مندی ها (Bookmarks)