ما همدیگرو دوس داریم!
http://www.hamdardi.net/thread-20345.html
ولی من دو هفته ای که فهمیدم به بیماری صرع خفیف دچار شدم و خیلی نگرانم و ترسیدم! به دوستمم گفتم و ایشون خیلی عادی برخورد کرد و گفت از نظرش چیز مهمی نیست.
ولی من بخاطر استرسی که داشتم و علاقه ای که به ایشون داشتم گفتم بهم بزنیم،بعد ایشون اصرار کردن و من گفتم باشه بهم نزنیم! این پروسه چند بار تکرار شد! هی من گفتم بهم بزنیم هی ایشون به قول خودشون منت کشی کرد و من پذیرفتم!
بعد که هی این پروسه تکرار شد،ایشون دیگه خیلی اذیت شدن؛ گفتن چرا رو تصمیم و حرفت ثبات نداری! گفتن چرا هی منو پس میزنی اگه نمیخواییم بگو نمیخوای،چرا انقدر غرورمو میشکنی!
خلاصه یه چند روزی باهام سرد بود،بعد بهم گفت که قراره یکشنبه بره خواستگاری یه دختری که همکارش معرفی کرده،گفت دیگه خسته شده از این بی ثباتی و همینطور تنهایی و منت کشی! گفت ازم خسته شده!
بعد من اصرار کردم و گریه کردم که بهم فرصت بده!
ولی ایشون گفتن که اگه قراره با من بمونی باید تا ازدواجمون قطعی میشه حتما باهام سکس داشته باشی و الا من نمیتونم دیگه بمونم!
من قبول نکردم، و از اینکه این پیشنهاد رو بهم داده و قراره بره خواستگاری و از دست میدمش خیلی ناراحت و عصبانی شدم ،کلی گریه کردم و ناراحتی کردم طوریکه به خانوادمم گفتم!
ازش خواستم ببینمش تا کادوهاشو پس بدم،دیدمش و بهش گفتم که کسی که میخواد روح و جسم و عشقشو با یکی دیگه شریک شه باید یادگاریا و خاطراتشم با خودش ببره! و کلی ناراحتی کردم!
بهم گفت میخواسته تحت فشارم بذاره طوریکه باور کنم دارم از دستش میدم و تصمیم بگیرم و نسبت به حس من مطمئن بشه!
البته گف الان انقدر از نظر روحی خسته شده که دیگه کم کم داره بی تفاوت میشه!
در عوض من واقعا عشقم نسبت بهش بیشتر شده،چون حس کردم دارم از دستش میدم ولی دوباره بهم برگشت!
حالا مشکلی که اینجاس که خانوادم فهمیدن که بهم پیشنهاد سکس داده و کلا نظرشون نسبت به ایشون خیلی تغییر کرده! میگن از سر هوس با توئه و خیلی نظرشون منفی شده!
از طرفی هم ایشون اصرار میکنه زودتر بیاد خواستگاری تا از این بلاتکلیفی خلاص شه!
حالا چیکار کنم؟!
علاقه مندی ها (Bookmarks)