دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
چند وقتی میشه که رفتار شوهرم باهام خوب شده و البته من هم فکر میکنم تونستم خودمو یه ذره تغییر بدم اما باز هم مشکلات جدیدی واسم پیش اومده که شاید واسه خیلیها عادی باشه اما متاسفانه من با همه فرق دارم.
اون اول که (احتمالا دیگه همه میدونن) مشکلات سردمزاجی من و اینکه تصور میکرم این قسمت از زندگی نه تنها مهم نیست بلکه جنبه حیوانی قضیس، حالا هم مشکلات بچه دار شدن.
از هر موضوعی که پیش میاد شوهرم حرف بچه دار شدنمونو میکشه وسط، مثلا کافیه بگم تو فلان چیز خیلی بی استعدادم و احتمالا استادمون دیگه ازم شاکی میشه،مواظب باش که همین روزا میاد گلگی منو پیشت میکنه، سریع میگه :جای اینکه به فکر بچه دار شدن باشی همیشه ذهنت درس و کارته.
میگم میخوام فلان کاروانجام بدم میگه: نمیخواد یه بچه واسمون بیار که انقد بیکار نباشی!!، به فکراین کارها بیفتی.
انواع و اقسام آزمایشها و سونوگرافی و تست وترمیم دندون و....منو برده،دیگه چیزی نمونده که بهانش کنم.
اما میترسم و از زیرش درمیرم،فرار میکنم از این موضوع.
به حدی که دیگه شوهرم شاکی شده، بس که گفتم حالا بزار واسه ماه بعد. میگه بس که رژیمی رو که دکتر گفته دارم رعایت میکنم خسته شدم.
اما من میترسم،فکرش واسم یه کابوسه.چی کار کنم؟من اصلا حس مادر شدن ندارم! از بچه ها هم خوشم نمیاد.
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)