سلام
دختری هستم 23 ساله که حدودا دو سال و نیمی میشه که با یه آقایی آشنا شدم که حدود 30 سال دارند .
آشنایی ما از توی اینترنت شروع شد ، هر دوی ما آدمهای تنهایی بودیم و با هم گپ میزدیم و دوستای اینترنتی خوبی برای هم بودیم، توی یک شبکۀ اجتماعی نظرات همدیگرو دنبال میکردیم و تا حدودی با روحیات و خُلقیات هم آشنا شدیم. رفته رفته بهم علاقمند شدیم .
تا اینکه ایشون یکسال و نیم پیش پیشنهاد داد بیرون از دنیای مجازی همدیگرو ملاقات کنیم ، من هم پذیرفتم ؛همدیگرو دیدیم و پسندیدیم و ایشون تمایل داشتن که رابطه رو رسمی کنیم و برای آشنایی بیشتر تحت نظر خانواده ها باشیم.
ایشون موضوع رو با خونوادش مطرح کردن و من هم همینطور؛ خانوادۀ من شدیدا مخالف بودن و میگفتن که اینترنت فضای مناسبی نیس و خلاصه منو متهم کردن به اینکه گول خوردی! اما از نظر من همه چیز منطقی بود و گول زدن و تظاهری در کار نبود و اگر قصد سواستفاده بود اینقدر زود به رسمیتش فکر نمیکرد!
به هر حال علاقه بین ما وجود داشت و همدیگرو میدیدیم و در ارتباط بودیم و همۀ حریم ها هم محفوظ بود بینمون،تا حدود یکسال پیش فشارهای خانوادم بحدی بود که احساس کردم رابطه به جایی نمیرسه و ادامش فقط وابستگیه و اذیت شدن! دوست نداشتم کسی که دوسش دارم اذیت بشه و آسیب ببینه،برای همین گفتم تمام!
حدود شش ماه جدایی بین ما بوجود اومد، و من اونقدر اذیت شدم و ناراحتی کشیدم که ته دلم میخواستم برگرده! توی نت دوباره دیدمش و دیدم تمایل داره رابطه از سر گرفته شه؛ این شد که مجدد برگشتیم پیش هم!
اولین قراری که گذاشتیم بقدری دلتنگش بودم که موقع خداحافظی نتونستم خودمو کنترل کنم و بوسیدمش! خشکش زده بود و نمیتونس باور کنه! چون هر دومون آدمای معتقدی بودیم و هستیم!
ولی کم کم وا دادم و حاضر شدم بخاطر عشقم هر کاری بکنم و با اینکه عشقه بینمون و اینا خودمو راضی میکردم و از اونجا رابطمون به سمت لمسی شدن و معاشقه رفت و شروع کننده این نوع رابطه خودِ من بودم و من بودم که رابطه رو به جای شناخت به مسیر اشتباهی بردم! [و حالا هم بدبین شدم که نکنه میل و اشتیاق ایشون همش در وادی جنسی میگرده و بخاطر همین با منه و واقعا دوستم نداره؟!!!]
مرتبا میخواست بیاد خواستگاریم و موضوع ازدواج رو پیش میکشید ولی من میگفتم نه زوده! چون نمیخواستم مخالفت خونوادم باعث جدایی بشه!میخواستم و میخوام به شرایط خوبی از نظر مالی و تحصیلی برسیم و بعد ازدواج کنیم!
حالا نمیدونم چیکار کنم...! الان ایشون منو در تنگنا قرار دادن؛ و یه فرصت یه هفته ای دادن بهم که تصمیم بگیرم که یا رسمیش کنیم و ازدواج کنیم یا کلا تموم کنیم! چون فکر میکنن من به بازیشون گرفتم! من دوسش دارم ولی شرایط ازدواج رو ندارم،نمیتونم هم تموم کنم چون دوسش دارم!
بنظر شما چیکار کنم؟!
علاقه مندی ها (Bookmarks)