به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 91 [ 15:17]
    تاریخ عضویت
    1390-10-18
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    854
    سطح
    15
    Points: 854, Level: 15
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مثل قبل شاد نیستم....

    با سلام . من مونیکا هستم 28 سالمه . 8 سال پیش یک ازدواج ناموفق داشتم که 2 سال بیشتر دوام نداشت . من 2 سال بعد از جدایی دوباره ازدواج کردم و از ازدواجم هم راضیم . از اینکه جدا شدم پشیمون نیستم من راه دیگه ای نداشتم و جدایی تنها راهم بود . مشکلی که دارم اینه که من توی اون زندگی با همه مشکلاتش شاد بودم و الان توی این زندگی با همه خوبیهاش خیلی شاد نیستم . فکر می کنم شاید بخاطر اینه که ازدواج برای انسان تازگی داره و خوب من که دوباره ازدواج کردم برام تازگی نداشته . نمی دونم . از شما راهنمایی می خوام . من از زندگیم راضیم از شوهرم هم همینطور اما بیشتر اوقات احساس نمی کنم که من از زندگیم لذت می برم . مسلمه که من افسردگی دارم و همش به زندگی اولم فکر می کنم که چطور اونقدر شاد بودم و حالا نیستم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: مثل قبل شاد نیستم....

    با سلام.به نظر من مشکل شما فقط عدم شادمانی نیست بلکه این موضوع از چند جای دیگه آب میخوره:
    1.پرونده ی ازدواج قبلی در ذهن شما کاملا بسته نشده.

    2.منابع کسب لذت رو در زندگی فعلیتون پیدا نکردید.چون به نظر من هر زوجی منابع بالقوه ای از شادی و لذت منحصر به فرد خودشون دارن که باید روش کار بشه و بالفعل بشه.

    3.لذت رو محدود به ازدواج کردید.

    4.نمیدونم چه عواملی در زندگی مشترک اولتون بوده که شما رو شاد میکرده ولی ایا این عوامل رو اگرسازنده هستن نمیتونید وارد زندگی فعلیتون بکنید؟

    5.فکر میکنم گاهی ما درگیر بازیهای روانی میشیم که به نوعی مارو به خودشون معتاد میکنن خیلی پیش میاد که افراد از یک رابطه ی نافرجام اون قدر کسب لذت و شادی میکنن که از یک رابطه ی سالم نمیکنن.علت اصلیش حس نوازشها و تاییدهای پنهانی که در گرو این بازیها نصیب افراد میشه که ممکنه در یک زندگی سالم ازشون خبری نباشه(خانم آنی در این مبحث بسیار وارد تر هستن).

    در هر صورت نیاز هست که به این موضوع کمی دقیقتر و عمیقتر نگاه کنید تا بتونید به نتیجه برسید.
    موفق باشید

  3. 4 کاربر از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده اند .

    یک زن امیدوار (یکشنبه 18 دی 90)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 91 [ 15:17]
    تاریخ عضویت
    1390-10-18
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    854
    سطح
    15
    Points: 854, Level: 15
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مثل قبل شاد نیستم....

    ممنون از راهنماییهاتون . مورد اول بله بعد از اینهمه مدت هنوز پرونده ازدواج قبلیم بسته نشده . مورد دوم چرا ما خیلی همدیگرو درک می کنیم علائق همدیگرو می دونیم خیلی وقتها با هم اوقات خوشی رو داریم . مورد سوم که گفتین لذت رو محدود به ازدواج کردم رو متوجه نمی شم . اگه می شه بیشتر توضیح بدین ممنون می شم . مورد چهارم عواملی که پرسیده بودین من فقط همون چیزی که گفتم رو می تونم دوباره بگ و اون اینه که اون موقع همه چی برام تازگی داشت من با هزار امید و ارزو زندگی جدیدی شروع کرده بودم برای زندگیم برنامه داشتم شاد بودم زندگیمو دوست داشتم به خواسته هام رسیده بودم ولی تموم شد.... حالا آره ازدواج کردم ولی از اون رویاها و آرزوها و امیدها خبری نیست فقط همینقدر که من عاشق یک مرد خوب شدم و ازدواج کردم . راضیم از زندگیم اما هدفی ندارم فقط یک زن متاهلم و می دونم که خیلی به کمک نیاز دارم . خواهش می کنم کمکم کنید . خانم آنی چطوری می تونن بهم کمک کنن ؟

  5. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: مثل قبل شاد نیستم....

    سلام

    به تالار همدردی خوش آمدی عزیزم


    کاملا درکت می کنم .

    اما نیاز هست به تعدادی سئوال پاسخ بدهی و در مورد خودت بیشتر اطلاعات بدهی .


    اعلام کردی که از طلاقت پشیمان نیستی و راهی به جز طلاق نداشتی که اگر واقعا چنین است قاعدتا باید پروندهی زندگی قبل باید بسته می شد ...................چه چیزی در ذهنت و احساساتت هست که باعث می شود که در جایی دیگر عنوان کنی که پرونده ی زندگی گذشته بسته نشده . چرا ؟ لطفا آنچه در ذهن داری و احساس می کنی را کامل توضیح بده .


    مورد بعدی اینکه

    خودت را در دو زندگی قیاس می کنی ( به لحاظ شاد بودن یا شاد نبودن ) یا در اصل دو مرد ی که تجربه کرده ای را با هم مقایسه می کنی و ...................و نتیجه اش می شود عدم رضایت و خوشحالی ؟!


    توضیحا اینکه اگر واقعا در زندگی ات رفاه و امنیت و آرامش و عشق و تفاهم وجود دارد چرا به وادی عدم خوشحالی می رسی ؟!
    این واکنش به نظر خودت عادی است ؟ یا مشکلی هست که تو آن را انکار می کنی و نقاب رضایت از زندگی و همسرت را به چهره زده ای اما از درون به عدم خوشحالی می رسی و پشت نقابت چیز دیگری می گوید ؟!‌

    از زندگی قبل بچه داری ؟

    خودت را یک آدم بازنده و شکست خورده می بینی ؟
    آیا می ترسی که زندگی تو دوباره از هم پاشیده شود ؟

  6. 3 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (یکشنبه 18 دی 90)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 91 [ 15:17]
    تاریخ عضویت
    1390-10-18
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    854
    سطح
    15
    Points: 854, Level: 15
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مثل قبل شاد نیستم....

    ممنونم که پاسخ دادید . در مورد سوال اول شما باید بگم بله من اگر باز هم به عقب برگردم همان تصمیمی را می گیرم که قبل گرفتم من از جدایی ام پشیمان نیستم اما اینکه پرسیدید پس چرا می گویم پرونده اش بسته نشده به این خاطره که الان مدتیه که توی ذهنم میاد . یعنی خیلی اوقات به اون 2 سال و لحظاتی که داشتم فکر می کنم . باید بگم در خاطراتم بیشتر فضای زندگی قبلم نمایان می شه . من اصلا به شوهر قبلیم فکر نمی کنم منظورم اینه که خاطراتم اصلا و ابدا به خود اون مربوط نیست چرا که مسلمه که احساسی ندارم . همونجور که گفتم بیشتر تازگی همه چیزهایی که داشتم رو به یاد میارم کارهایی که می کردم نمیدونم چه جوری توضیح بدم اگه سوال بپرسید شاید بتونم بهتر منظورمو برسونم . در مورد مقایسه ... به هیچ عنوان شوهرم رو با فرد قبلی مقایسه نمی کنم چون اصلا قابل مقایسه نیستند . شوهرم خیلی خوبه خیلی ازش راضیم اما زندگیمو شاید مقایسه می کنم و البته می گم زندگی قبلی من خیلی خوب نبود . و زندگی فعلی من خوبه نمی گم خیلی خوبه اما در مقایسه با قبلی خیلی خیلی خوبه . بله وقتی فکر می کنم که چرا تو اون زندگی من شاد بودم و تو این زندگی به این خوبی نیستم خوب آره به عدم رضایت می رسم . نه فکر نمی کنم که نقاب رضایت زده باشم . من واقعا راضی ام . بله عشق و تفاهم و آرامش همه و همه در این زندگی هست اینها چیزهاییه که در زندگی قبلیم نبوده ... معلومه که غیر عادیه که من به عدم خوشحالی می رسم و نمی دونم چرا . جوابی براش ندارم اگه داشتم دیگه کمک نمی خواستم . می دونین یه چیزی یادم اومد و اون اینه که بله راجع به سوال آخر شما می ترسم بله می ترسم زندگیم رو از دست بدم نمی دونم چرا ولی یک چیزی که باید بگم بهتون اینه که من بار اول که ازدواج کردم وقتی می شنیدم که زوجهای جوان دارن از هم جدا می شن خیلی خیلی بران عجیب بود و می گفتم اگه می خواستن جدا بشن چرا ازدواج کردن ؟ من اصلا به جدایی فکر نمی کردم چیز مسخره ای بود برام . اما حالا خیلی راحت بهش فکر می کنم خیلی راحت . من توی اون زندگی نا آرام با اون همه مشکلات هرگز جدایی به ذهنم خطور نکرد و حالا که همه چی دارم می تونم راحت به جدایی هم فکر کنم . نمی دونم باید چکار کنم . من فقط می دونم که خیلی به کمک احتیاج دارم . پرسیدید بچه دارم . خوشبختانه از ازدواج قبل بچه ای ندارم . در این چند سال هم هرگز به بچه فکر نکردم . چند وقت پیش شوهرم از بچه صحبت کرد و اینکه شاید دیر بشود و من برای اولین بار بعد سالها به داشتن بچه فکر کردم و فقط گریه کردم چرا که اصلا نمی دونستم بچه می خوام چکار؟ نمی دونم چطوری توضیح بدم ببخشید که خیلی طولانی شد حرفهام . فقط من شاید در یک جمله بتونم بگم انگیزه خاصی برای زندگی ندارم . الان هم که به بچه فکر می کنم خیلی خیلی حالم از همیشه بدتره . به کمکتون نیاز دارم . ممنون که وقت می ذارین و به حرفهام گوش می دین

  8. کاربر روبرو از پست مفید munica تشکرکرده است .

    munica (یکشنبه 18 دی 90)

  9. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: مثل قبل شاد نیستم....

    عزیزم مرسی از توضیحاتت که بسیار کمک کننده است


    اما ازت خواهش می کنم چند نکته را مد نظر بگیری خصوصا در نگارش تا راحت بتوان با تو و مطالبت ارتباط برقرار کرد .


    1- قبل از پاسخ به سئوالها کامل و دقیق فکر کنی و پاسخ دهی
    2- جملاتت را با فواصلی از هم جدا کنی تا خواندن متن برای ما راحت تر باشد .


    مرسی از همکاری که می کنی

    و اما

    درکت می کنم و می توانم بفهمم در چه شرایطی هستی .


    به نوعی در وادی ترس هستی و بی اعتمادی

    شاید ترس از شکست خوردن
    ترس از ناشناخته ها
    ترس از آینده
    ترس از حرف مردم
    و..................

    خودت بنشین و خیلی قشنگ و دقیق روی کاغذ ترس هایت را بنویس و دقیق بررسی کن عواقب این ترس ها برایت چیست و مثلا چه نتایجی می تواند برایت داشته باشد و چطور می توانی با ترس های غیر واقعی روبه رو شد و ...................

    و متعاقبا بنویس به خودت بی اعتمادی یا به همسرت .................چرا ؟!

    چه کمی ها و چه کاستی هایی در خودت می بینی که فکر می کنی برای چی تلاش کنم ؟ برای چی انگیز ه داشته باشم ؟ برای چی هدف داشته باشم ؟ آیا نظام فکری تو در مورد زندگی زناشویی چیست ؟ چه هدفی را دنبال می کنی و ............( در این مورد تا می توانی مطلب بخوان )

    هدف های کوتاه مدت و طولانی مدت برای خودت تعیین کن . و آنها را بنویس و عملیاتی کن .

    آیا در زندگی ات عشق جریان دارد ؟

    مثلا اگر غذا درست می کنی ............آیا این کار را با عشق انجام می دهی ؟ یا انجام می دهی که انجام داده باشی و مثل یک حرکت صدا خفه کن انجام می دهی ؟

    از رابطه ی جنسی خودت با همسرت لذت می بری ؟
    وقتی خانه ات را با عشق تمیز می کنی یا از سر وظیفه و جبر است ؟

    عشق یعنی در هر لحظه از زندگی و در هر شرایطی برای انجام هر کاری یک حس خوب و خوشحال کننده را در خودت تمرین کنی و به جریان بیندازی


    دلیل ندارد اگر یکبار در زندگی طلاق را تجربه کرده ای دوباره هم تجربه کنی .

    مهارت و توانایی و تجربه و آگاهی .................و کسب آنها به تو کمک می کند تا نواقص خودت را مرتفع کنی و برای مشکلات تصمیمات جدید بگیری و.............


    مشکل اصلی این است که تو در لحظه زندگی کردن را بلد نیستی . در لحظه زندگی کن و از لذت های لحظه کمال استفاده را ببر .

    در این زندگی به خودت بها بده . برای خودت و خوشحالی خودت کارهایی را بکن که هم مسئولانه است و هم به تو خوشحالی می ده . از کوچکترین کار مثل لیس زدن به بستنی تا ...................و در لحظه مثلا از هر لیسی که به بستنی می زنی یاد بگیر که وجودت را غرق خوشحالی کنی . درست مثل روزهای خوش کودکی .


    ببین چقدر کار نیمه تمام داری

    مثلا کتاب نخوانده و نیمه رها شده
    مثل یک تابلوی نقاشی ناتمام
    کلاس نیمه کاره مانده ی زبان انگلیسی

    و ....................

    برای انگیزه سازی و پشتکار و هدفمند بودن یک لیست از کارهای نیمه تمام تهیه کن و برای خودت برنامه ریزی کن که آنها را طبق برنامه دوباره به جریان بیندازی



    و اگر واقعا عمق عدم خوشحالیت زیاد باشد و خودت نتوانی خودت را کنترل و مهار کنی مشاوره ی حضوری کاملا الزامی است .

    فعلا همین کارها را انجام بده تا بعد



  10. کاربر روبرو از پست مفید ani تشکرکرده است .

    ani (یکشنبه 18 دی 90)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 91 [ 15:17]
    تاریخ عضویت
    1390-10-18
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    854
    سطح
    15
    Points: 854, Level: 15
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مثل قبل شاد نیستم....

    خانم آنی ممنون از توضیحات و راهنماییهاتون . خیلی خوشحالم که می تونم اینجا حرفهامو بزنم و همینکه به حرفهای شما فکر می کنم روحیه ام را عوض می کند

    چیزهایی که گفتید مستلزم صرف وقت است . مثلا نوشتن ترسهایم و غیره. اما می خواهم قبل از نوشتن آنها چیزهایی را که می توانم شفاها بگویم . بله من می ترسم و این ترس اگر بدون تعمق بخوام بگم ترس دوست داشته نشدن است . می دونم که مسخره است .
    من مطمئنم که همسرم من رو خیلی دوست داره . هر کاری که بخوام برام انجام می ده منو درک می کنه
    و حتی شفاها هم می گه که منو دوست داره اما عمده ترس من به این خاطره که شاید واقعا اینطور نیست .
    گاهی اوقات وقتی اشتباهاتی می کنم همش با خودم فکر می کنم نکنه دیگه دوستم نداره . می دونین این خیلی فکر بچه گانه ایه . شاید مشکل اصلی من اینه که خ,دم رو همیشه مقصر می دونم . هر اتفاق کوچیک و
    یا بزرگی که می افته من فکر می کنم تقصیر از من بوده .

    نمی دونم چطوری بگم من نمی تونم اتصال بین خودم و همسرم رو ببینم . انگار حس می کنم یه چیزی این وسط خالیه دوستش دارم خیلی زیاد خیلی بهش اهمیت می دم اما رک بگم من انگار اسما قبول کردم اون همسرمه ...

    در مورد اینکه آیا عشق در زندگیم وجود داره باید اول یه مثالی براتون بزنم . من قبل از ازدواج اولم تمام خاطراتم رو می نوشتم. کلا به خاطرات نوشتن علاقه زیادی دارم و خوب مسلما من همه خاطرات آشناییم و دوستیمون و هر اتفاق دیگه ای رو نوشته بودم . اما خوب مسلما بعد جدایم اون دفتر خاطرات هم از بین برده شد . من وقتی دوباره می خواستم ازدواج کنم دوباره سعی کردم بنویسم . از همسرم از دوستیمون و همه چیز . اما یه روز که
    می خواستم بنویسم دقیقا این جمله رو به خودم گفتم " من هیچکدوم اینها رو با عشق ننوشتم " و همون چند صفحه ای رو هم که نوشته بودم پاره کردم . از اون موقع به بعد من هرگز خاطره ای ننوشتم .
    چون عشقی برای اینکار وجود نداشت

    اما در مورد کارهای خونه مثل غذا پختن جارو کردن نظافت خونه آره من اینکارا با عشق انجام می دم . کلا من نظافت و تغییرا ت خونه رو دوست دارم برای همین این کارها رو با علاقه انجام می دم. البته وقتهایی هم هست که بالاجبار انجام میدم اما فکر میکنم برای همه اینطوری باشه .

    گفتین در لحظه زندگی کردن رو یاد ندارم . اما بعضی وقتها اینکارا رو انجام میدم . مثلا برای یه دوست نامه مینویسم . موسیقی گوش میدم . مثلا در یک لحظه دلم برای یه دوست تنگ می شه و همون لحظه بهش زنگ می زنم . یا وقتهایی که حوصله ندارم فکر می کنم ببینم الان دوست دارم چه کاری رو انجام بدم و اونکارو انجام بدم . فکر می کنم گاهی کارهایی انجام میدم که در لحظه شاد باشم .

    در مورد روابطم با همسرم باید بگم بله از روابط با همسرم لذت می برم . البته مدتی است که فاصله ارتباطهای ما زیاد شده که شاید این مساله هم گاهی اوقات روی عدم اعتماد من به دوست داشتن او تاثیر گذار هست .

    مساله خیلی مهمی که گفتید این بود که" در این زندگی به خودت بها بده " فکر کنم یکی از مشکلات اساسی من همین باشد . من راستش رو بخواهید احساس می کنم مورد توجه نیستم . احساس می کنم مثل قبل جذاب نیستم . وقتی در جمعی هستم احساس می کنم شاید مورد تحقیر واقع شوم . ( البته این احساس را همیشه ندارم) اما مهم این است که تصور من از خودم تا چه حد حقیر و بچه گانه می شود .

    یک مساله دیگری هم که باعث می شه فکرم رو بهم بریزه دوستهام هستند . مثلا خودم رو با دوستهام مقایسه می کنم و با خودم می گم خوب اونا ازدواج اولشونه همه چی براشون تازگی داره اونها خوشبخت تر از من هستند و....

    روی صحبتهای شما همانطور که گفتم بیشتر باید فکر کنم و اینکار را حتما انجام میدهم . خوشحالم کسی هست که به حرفهایم گوش می کند و راهنماییم می کند . خیلی از شما ممنونم

  12. کاربر روبرو از پست مفید munica تشکرکرده است .

    munica (یکشنبه 18 دی 90)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 91 [ 15:17]
    تاریخ عضویت
    1390-10-18
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    854
    سطح
    15
    Points: 854, Level: 15
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مثل قبل شاد نیستم....

    خانم آنی در این چند روزه خیلی فکر کردم به حرفهای شما ...
    حیلی خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم و می تونم حرفهامو بزنم . اصلا فکر نمی کردم با یکبار حرف زدن اینقدر تغییر کنم . می دونم که هنوز اول راهم و مشکلم به این راحتیها حل نمی شه . اما من خیلی در خودم تغییر احساس می کنم.

    می دونین همون جمله " در این زندگی به خودت بها بده " فکر می کنم به من کمک کرد . من خیلی فکر کردم و دیدم مشکل اصلی من برای شاد نبودنم دست کم گرفتن خودمه . ترسهام از اینکه شوهرم دیگه دوستم نداشته باشه دیگه منو نخواد ترس از جدایی دوباره غبطه خوردن به زندگی دیگران که تجربه اولشونه و.... همه و همه ازین مساله نشات می گیره که من خودم رو آدم ضعیفی فرض می کردم که همیشه اگر اتفاقی بیفته تقصیر اونه یا کسیه که مورد حقارت واقع می شه و...

    می دونین خیلی احساس خوبی دارم . در این چند روزه سعی کردم به خودم بها بدم . به خودم می گم من برای خودم شخصیت دارم . من تواناییهای زیادی دارم . نمی دونم خانم آنی آیا اینها یه جور دلخوشیه که من به خودم می دم و می خوام خودمو به هر طریقی شاد کنم ... یا اینکه نه این واقعیته ... به هر حال من که می دونم واقعیت چیه . مسلمه که تواناییهای زیادی دارم . می دونم که هنوز هم جذابم . مهم این نیست که مورد توجه باشم مهم اینه که خودم رو قبول داشته باشم . هر چی که هست من الان احساس خوبی دارم .

    راجع به ترسهام همونطور که گفتم بله من ترسهامو نوشتم . مورد توجه نبودن شوهر . مورد توجه قرار نگرفتن بقیه ... تحقیر شدن از سوی دیگران در یک جمع. احساس پوچی و بیهودگی و ...
    البته خیلی شدت اینها در حال حاضر کم شده و همونطور که گفتم الان احساس بهتری دارم

    پرسیدید به خودم بی اعتمادم یا به شوهرم . شاید به هر دو . به خودم به همون دلایلی که گفتم که خودم رو بی فایده در این زندگی می دیدم و به شوهرم که شاید از من روزی خسته بشه و ...

    خانم آنی خیلی به من کمک کردید . من هنوز به حرفهای شما احتیاج دارم .خواهش می کنم از راهنماییهای خوبتون من رو دریغ نفرمایید . با تشکر فراوان از شما و همه کسانی که برای حل مشکلات دیگران کمک و همفکری می کنند


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. از خودم راضی نیستم
    توسط zzzz در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 31 اردیبهشت 94, 13:23
  2. انتقاد پذیر نیستم و از این مسئله رنج میبرم.
    توسط sadat71 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 اردیبهشت 94, 20:29
  3. خبر خوش : خدا را شکر من دیگه افسرده و ناراحت نیستم من خوب شدم
    توسط پونه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 19 دی 93, 13:06
  4. برای شوهرم،هیچی نیستم.
    توسط انتها در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 09 آذر 93, 22:02

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.