سلام من دختری 25ساله هستم شاغلم درمحل کارم باپسری آشناشدم که کم کم به هم علاقمند شدیم همکارم 30سالشه الان حدودا 3ساله که همدیگه رو می شناسیم ولی خانواده اش باازدواجمون مخالفت می کنندمی گن ماهمشهریشون نیستیم این درحالیه که پدرومادرهمکارم ازوقتی که ازدواج کردنددرشهرمادارندزندگی می کنندوبچه هاشون اینجابدنیاآمدندازنظرسطح مالی تقریبادریک سطح قرارداریم ازنظرسطح اعتقادی هم همین طور.هردودانشجوی ارشدهستیم ازنظرسطح تحصیلی هم دریک سطحیم بااصرارهای همکارم خانواده اش بالاخره اومدنددیدن من خونمون ولی بازهمون بهانه هاشونومی گیرند هرکدوم ازخواهراش یکی روبراش کاندیدمی کنندوخانواده اش مجبورش می کنندکه یکی ازاونایی که اونامی گن روبگیره مثلایکی شون که دوست خواهرشه وهمشهریشونه ومی گن اون تک دختره ومن تک دخترنیستم (من یک خواهرهم دارم)این فشارهایی که خانواده اش بهش واردمی کنندطوری شده که همکارم ازنظرروحی دچاروضع بدی شده ومیگه اصلاازازدواج وزندگی پشیمون شدم نمی دونم بایدچی کنم شماراهنمایی کنیدچی کاربایدبکنیم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)