به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 دی 90 [ 14:19]
    تاریخ عضویت
    1390-10-01
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    954
    سطح
    16
    Points: 954, Level: 16
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    راحت ميگم .....چطوري آروم بشم؟

    ميخوام خيلي راحت مشكلمو بگم تا شماها هم منو خوب راهنمايي ‏كنين
    درسته اول مشكلم از دوستي اينترنتي بود و بعد هم مشكلم شد انرژي ‏نداشتنم!!‏ ولي ديدم با مطرح كردن اون مشكلات مشكلم حل نشد هنورز همون آدم بي انرژي هستم!!
    اما موضوعي اصلي كه باعث شد اينطوري بشم!!‏
    ‏ تقريبا 3سال پيش پسرداييم حسي كه به من داشت رو بهم گفت منم ‏درصورتي ميدونستم اون 2سال ازم كوچكتره ولي نميدونم چرا ‏قبولش كردم با اينكه خانواده ها چيزي از اين قضيه نميدونستن و ‏قرار ها رو خودمون گذاشتيم كه فعلا درس بخونيم تا وقتي كه همه ‏چي رديف شد ازدواج كنيم!‏
    ما همديگر رو تقريبا هفته اي 2 بار ميديدم.من داشتم فوق ديپلم ‏ميخوندم و اون داشت تازه براي كنكور ميخوند.اينم بگم توي اين ‏مدت رابطمون فقط دستاي همو گرفته بوديم و هيچ ارتباط ديگه اي ‏نداشتيم.اما وقتي بابام منو اونو يه روز بيرون ديد ديگه از هم جدا ‏شديم در صورتي كه بينهايت همو دوست داشتيم اما هردو از ‏ترسمون ساكت شديم و نميدونم ديگه چيزي نگفتيم و رابطه قطع شد ‏حتي من شمارمو عوض كردم. اين اتفاق ضربه بزرگي بهم زده ‏بود .كلا بهم ريختم .مريض شدم.افسرده شدم اصلا خونشون نميرفتم ‏و اونم نمي اومد..اما وقتي بر حسب اجبار يا اتفاقي همو ميديدم حالم ‏دوباره بد ميشد و بهم ميريختم ولي ديگه هيچ وقت بهش نگاه نميكردم ‏تا دوباره دلم بلرزه ولي از اينكه اون يه روزي ازدواج كنه ميترسم ‏چون نميتونم اونو با كسي ديگه ببينم اما حدود 2سال از اين قضيه ‏گذشت و من تقريبا فراموش كردم و مطمئن كه ديگه همه چي تموم ‏شده ولي هنوز از اينكه اون يه روزي ازدواج كنه ميترسم!‏
    اينم ميدونم كه نه عشق اون از بچگي بود و نه عشق من...‏

    ولي ديگه فراموش كرده بودم داشتم زندگي خودمو ميكردم وشاد بودم ‏و با خودم عهد بستم كه به كسي دل نبندم و خودم باشمو خودم ‏
    و حالا بعد 2سال مني كه ديگه به هيچ پسري نگاه نميكردم و از همه ‏بدم ميومد چند ماه پيش از طريق يكي از سايتهاي معروف با يك ‏پسري آشنا شدم كه وقتي عكسمو توي پروفايلم ديد گفت ازت خوشم ‏اومد ولي اول به بهانه اينكه توي كارام و درسام بهم كمك كن اومد ‏جلو ولي كم كم گفت دوست دارم ولي من هنوز اعتمادي بهش نداشتم ‏حتي ازم عكس خواست ولي ندادم در صورتي اون عكساشو ميداد و ‏منم ديگه بعد مدت كه كمي اعتماد كردم عكس دادم اين اعتمادم به ‏بعضي از حرفاش بود كه ميگفت نماز بخون .آرايش نكن .از اينكه ‏نسبت به من مسئوليت داشت خوشم ميومد. ولي هنوز اعتماد كامل ‏نداشتم وحتي شماره ميخواست و با اصرار و اجبار ازم گرفت ‏‏.ميگفت من كه نميدونم تو كي مياي چت روم !!قول داده بود كه فقط ‏اس ام اس ميدم.و همينم بود فقط اس ام اس ميداديم .هميشه هم از ‏رابطه زناشويي حرف ميزد ولي من چون خوشم نميومد بخاطر همين ‏باهاش جروبحث ميكردم كه از اين نوع حرفا نزن.اونم عذرخواهي ‏ميكرد ولي باز ميگفت.ميگفت بيا همو ببينيم ولي من به هيچ وجه ‏زير بار نرفتم چون هنوز بهش اعتماد نداشتم .و هيچ وقت هم ‏حضوري همو نديديم.من كه يك بار شكست سنگيني خورده بودم فكر ‏ميكردم با اين رابطه كمي آرامش پيدا ميكنم ولي بدتر شد افسرده تر ‏شدم/ اينم بگم من تا اون موقع با هيچ كس چت نكرده بودم و اون ‏اولين نفر بود!‏
    ‏ ولي كم كم ديدم سرد شد اصلا اس ام اس نميداد وقتي دليلشو بعد ‏كلي اصرارپرسيدم گفت بابام نميزاره من راه دور ازدواج كنم منم ‏دوباره كلي بهم ريختم و افسرده شدم ولي چون يه جورايي بهش ‏عادت كرده بودم و رابطمون شكل دوستي گرفت ولي ميديدم با ‏دخترهاي زيادي حرف ميزنه. چت ميكنه .خوش و بش ميكنه ‏
    منم كه از اين رفتاراش خوشم نميومد براي آخرين بار تا تونستم بهش ‏توهين كردم و تحقيرش كردم .تلافي همه آدما رو سرش در اوردم ‏‏.انگار خواستم تخليه بشم كه اينقدر آدما اذيتم نكنن . ولي الان عذاب ‏وجدان دارم احساس تنهايي ميكنم كسي ميخوام باهاش حرف بزنم و ‏آروم بشم تا يكم از دردام كم بشه .گاهي وقتا دلم واسه خودم ميسوزه ‏آخه اين حق من از اين زندگي نيس!‏
    من هيچ وقت دنبال اين چيزا نبودم من با خودم و خداي خودم عهد ‏بسته بودم كه ديگه بعد پسرداييم با هيچ پسري رابطه نداشته باشم پس ‏چرا زود گول خوردم؟!! ‏
    چرا يكي ديگه باز بهم ضربه زد؟ديگه از مردها بدم مياد!!‏
    مني كه اينقدر دختر شاد بودم حالا ببين چه به روزم آوردن!‏
    بعضي وقتا فكر ميكنم توي اوج جووني دارم پير ميشم:(
    گاهي وقتا هم بازم دلم ميخواد باهاش حرف بزنم اما ياد كاراش ميوفتم پشيمون ميشم ميگم باز همون راهه!!
    ‏ ‏
    ‏ اين شد قصه من ...‏
    حالا شما بگين با اين همه فكر چيكار كنم؟چطوري آروم بشم؟از اين ‏به بعد چطوري رفتار كنم؟چطوري فراموش كنم؟چرا بايد اينقدر ‏ضربه بخورم؟ مني كه 1بار اين راه رو رفتم و برگشتم چرا دوباره ‏شكست خوردم؟
    ديگه اعتماد به كسي ندارم!!‏
    به كمكتون بدجور احتياج دارم
    ببخشيد كه حرفام طولاني شد.

    ببخشيد عنوان اصلي رو بايد در قسمت طرح مشكلات فردي ميزاشتم
    اشتباه شد!!!

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 91 [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1387-7-22
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    5,482
    سطح
    47
    Points: 5,482, Level: 47
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    932

    تشکرشده 968 در 217 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: راحت ميگم .....چطوري آروم بشم؟

    عزیزم اول پیشنهاد میکنم اسمتو عوض کن یعنی چی هیچ
    از اسمت یاس و غم خلا و پوچ و ... بیرون میاد همش بار منفی هست و این خودش باعث غمت میشه یه اسم پر انرژی و شاد بذار مثل بهار غمگین که شده بهار شادی چقدر قشنگه تلفظش کن با کدوم اسم بیشتر روحیه می گیری؟
    دوم اینکه خیلی سخت نگیر نمی خوام پند و نصیحتت کنم ولی میخوام رک و راست حرفمو بزنم
    از اول کارت اشتباه بود حتی با پسر دایی و اشتباه بزرگتر با این اقا
    عزیزم دنبال دوستی که میخوای تنهاییتو باهاش تقسیم کنی توی توی دنیای واقعیتش سخت گیر میاد چه برسه به مجازیش(اینترنت)
    تازه هرکدومشون تکنیکهای خودشونو برای انتخاب درست دارن بنظر من تو راه سرمایه گذاری انرژیتو اشتباه انتخاب کردی و مستقیما رفتی سراغ جنس مخالف و از سرمایه گذاری عاطفیم زیاد استفاده کردی البته ناگفته نمونه که این خصلت ما ادما مخصوصا زنهاست که زود وابسته می شیم
    میخوام اینطور بهت بگم که عزیزم بی خیال دوست پسر حتی پسر داییت. حیف تو نیست که ذهنتو فکرتو جسمتو و حتی وقتتو بذاری توی راهی که اخرش از همون اول پیداست.
    حیف تو نیست که انرژی رو که می تونی صرف درس خوندن و بالا بردن خودت کنی صرف یه مشت ادم لاابالی و بی برنامه میکنی
    حیف تو نیست که ذهن و احساس قشنگتو بجای صرف کردن توی جای خودش مثلا خانوادت میای صرف کسی میکنی که نمی شناسیش
    اگه به خودت ارزش و احترام قایل باشی خیلی زود میتونی این دوره که طبیعی هست که گذروندنش کمی زمان میبره رو کوتاهترش کنی
    بعدشم نباید بخاطر اشتباهی که خودت مسببش بودی رو بیای با کینه و نفرت از دیگرون توجیه کنی
    بنظر من تو باید از کارهای خودت بدت بیاد از اعتماد و دوست داشتن نابجات متنفر باشی تا از مردا
    اگه به اطرافت خوب نگاه کنی می بینی مثل تو زیادن ولی ادامه این کار با جایگزین کردن یکی دیگه اشتباهه
    تو اومدی پسر دایی رو فراموش کنی یکی دیگه رو جایگزینش کردی
    دوست داری حرف بزنی با جنس مخالفت میدونم ولی این کارو نکن اگرم می کنی با اگاهی و انتخاب درست انجام بده و هرحرفی رو نزن
    به این ماجرا به عنوان یه تجربه نگاه کن نه یه شکست
    چرا که این شکستها باعث موفقیتها می شن
    قربونت برم مگه چندسالته که احساس پیری بهت دست میده
    والا منکه 31 سالمه و فروردین میشم 32 ساله اصلا احساس نمی کنم این سن منه باور کن بعضی وقتا که فکر میکنم این سنمه تعجب می کنم میگم وا یعنی من بزرگ شدم و دارم وارد دوره دیگه ای میشم
    همیشه احساس می کنم 18 سالمه حتی این روحیه رو تو خودم نگه داشتم بطوری که هریکی می بینه منو میگه 24 سالته
    عزیزم اینو گفتم که بدونی همه چی به خودت برمیگرده خوب فکر کن تا به خوبها برسی
    پیری در شان تو نیست حتی افراد مسن
    پیری در شان کسایی که احساس پیری می کنن
    تو هنوز جوانی و شادابتو حفظ کن اجازه نده محیط اطرافت به تو غلبله کنن و تو تسلیم اونا نمی شی چون میدونی که هنوز خیلی کارا داری که باید انجام بدی مثل درس خوندن تو مدارج بالا

    کار خوب
    ازدواج که انشاالله خوبش قسمتت بشه
    مادر خوب بودن
    همسر خوب بودن
    دختر خوب بودن
    دوست خوب برای دوستان خوب

    راستی یادم رفت بهت بگم ببین به چی علاقه داری با انجام اون خودتو مشغول کن تا فکرت اروم بشه بعد خودبخود اروم میشی
    مثلا با مطالعه یا موسقی گوش دادن
    تفریح
    با دوستانت بودن
    با قران خوندن
    شعر خوندن
    خودت بهتر از هرکسی میدونی که چی ارومت می کنه فقط درست فکر کن تا بتونی
    خلاصه اینطور نبینمت

  3. 2 کاربر از پست مفید هاله نو تشکرکرده اند .

    هاله نو (دوشنبه 05 دی 90)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 دی 90 [ 14:19]
    تاریخ عضویت
    1390-10-01
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    954
    سطح
    16
    Points: 954, Level: 16
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: راحت ميگم .....چطوري آروم بشم؟

    (نباید بخاطر اشتباهی که خودت مسببش بودی رو بیای با کینه و نفرت از دیگرون توجیه کنی
    بنظر من تو باید از کارهای خودت بدت بیاد از اعتماد و دوست داشتن نابجات متنفر باشی تا از مردا)




    خوب گفتين
    آره ميدونم خيلي زود به همه اعتماد ميكنم

    باشه اسممو عوض ميكنم ولي هركاري ميكنم نميشه!!

    چرا واقعا از خودم و كاراي خودم هم خسته شدم و هم بدم مياد


    مرسي


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.