با عرض سلام خدمت تمامی دوستانی که در این سایت زحمت میکشن . .
راستش نمیدونم از کجا شروع کنم.
من یه مشکل اساسی تو زندگیم دارم. خیلی لطف میکنید اگه کمکم کنید .
راستش من 4 سال توی خوابگاه بودم . از وقتی اومدم خونه مشکلاتم با مادرم شروع شد.
مادرم خودش ناراحتی اعصاب داره . من وقتی اومدم خونه خیلی اعصابش داغون بود ولی خوب تقریبا بعد از سه چهار ماهی خوب شد . ولی من خیلی داغون شدم . چون تازه از خوابگاه اومده بودم و احتیاج به محبت مامانم داشتم . اون قضیه که گذشت و تموم شد .
ولی بعد از اون سر هر مسئله کوچیک و بزرگی ما با هم مشکل داشتیم و دعوامون میشد . یعنی نه من حرف اونو میفیمیدم نه اون حرف منو . این بگم که منو مامانم 45 سال با هم اختلاف سنی داریم . من 22 سالمه و مامانم 66 سالش ..
خلاصه الان بیشتر از یه سالی هست که میگذره .به خدا تو این یه سال داغون شدم . باهاش چند ماه چند ماه قهر بودم .. حالا هم یه دو سه ماهی هست که دارم دیوونه میشم .
دلم میخاد تمام کاراشو تلافی کنم . اصلا تمامی کاراش حرفاش جلوی چشممه .
دیگه از ذهنم بیرون نمیره .
البته الان تقریبا دیگه میدونم باهاش چجوری رفتار کنم . اینو قبول کردم که درکم نمیکنه و حرفمم رو نمیفهمه .
ولی الان مشکل من اینه که گذشته از یادم نمیره . کینه ای شدم . عقده ای شدم .
من قبلنا به خاطر این که حرفممو نمیفهمید یا اصلا به حرفام گوش نمیکرد خیلی حرص میخوردم . انگار دوباره دلهره اون موقع اومده سراغم .
آرامش ندارم . دیگه مامانم رو دوست ندارم .
خدایا خسته شدم . ززندگیم تعطیل شده
دلم میخاد حافظم پاک بشه و هیچ چیزی از گذشته تو ذهنم نمونه ..
علاقه مندی ها (Bookmarks)