با سلام
در ایجا میخوام مسئله خودما مطرح کنم و پیشاپیش از طولانی شدن مطلب عذرخواهی میکنم.
پسری هستم 24 ساله و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد.
در اواخر دوره فوق لیسانس، به یکی از دختران هم رشته ورودی بعد از خودم (من 88 و ایشون 89) که البته همسن خودم هستن، علاقمند شدم. شکل گیری رابطه هم به واسطه شباهت موضوعی پایان نامه هامون و کمک هایی بود که من در این راستا بهشون می کردم.
رابطمون در ابتدا بیشتر بصورت رسمی و در راستای کمک درسی بود تا اینکه در ادامه بیشتر با هم راحت شدیم و ارتباطمون بیشتر شد (ارتباط smsی، چت، ایمیل و ملاقاتهایی که در هفته چندین بار با هم داشتیم).
یک مدت که از رابطه گذشت، در یکی از ملاقات هامون مسئله علاقه خودم به ایشون را مطرح کردم و بر خلاف ترسی که داشتم ایشون بد برخورد نکرد. اما من فقط علاقه خودم را مطرح کردم و صحبتی از ازدواج به میون نیاوردم. از رفتارهای ایشون مشخص بود که ایشون هم نسبت به من نظر خوبی داره.
رابطمون به خوبی ادامه داشت ولی مدتی از فارغ التحصیلی من بیشتر نگذشته بود که متوجه شدم رفتارشون خیلی سرد شده. وقتی جویای دلیلش شدم، گفتن که پای خواستگار دیگهای وسطه که از بچههای هم رشته خودشون تو دوره لیسانس بوده. گفتن که اون پسر یک سال پیش بصورت رسمی برای ازدواج پا پیش گذاشته ولی ایشون جواب دادن که به خاطر تحصیلشون (تو مقطع ارشد) یک سال دیگه تشریف بیارن. حالا هم یک سال گذشته و اون آقا پسر اومدن. با شنیدن این حرف انگار دنیا رو سرم خراب شد، چون من واقعاً به ایشون علاقمند شده بودم و مطمئن هم بودم که این علاقه یک طرفه محض نیست.
لازم به ذکره که من قبلاً در اثنای یکی از ملاقاتهامون ازشون خواسته بودم که اگه واقعاً پای فرد دیگری تو زندگیشون وسطه که به ایشون علاقه دارن، به من بگن، ولی ایشون در اون زمان به من گفتن نه و کس دیگری که ایشون باهاش راحت باشه و بهش علاقه داشته باشه وجود نداره.
وقتی ایشون مسئله این فرد را مطرح کرد، من با ناراحتی از ایشون پرسیدم که چرا با اینکه از یک سال پیش، مسئله این آقا مطرح بوده، با من ارتباط به این گرمی داشتن که باعث بشه من بهشون وابسته بشم و ایشون در جواب، تنها کاری که کرد عذرخواهی بود.
بعد از این مسئله، به خاطر علاقه بیش از حدی که به ایشون پیدا کرده بودم، نتونستم رابطه را تمومش کنم و ارتباطمون کمابیش ادامه داشت ولی نه به گرمای سابق.
تا اینکه یک بار پس از مشورت با یکی از دوستان نزدیکم، تصمیم گرفتم که از ایشون بخوام اگه به اون آقا پسر صرفاً به عنوان یک خواستگار نگاه میکنه، به من هم این شانس را بده تا بصورت رسمی برای خواستگاری بیام جلو. درخواستما با ایشون مطرح کردم و ایشون هم قبول کرد که مورد من را هم با خانوادش مطرح کنه و اگه ok اولیه در مورد شرایط من وجود داره، من هم مسئله را با خانواده خودم مطرح کنم. در مورد شرایط اجتماعی اقتصادی خودم هم باید بگم که وضعم بد نیست. از بچههای top چه در دوران لیسانس و فوق بودم و حدود 2 سالی هست به عنوان یکی از کارمندان اصلی یکی از پروژههای دانشگاهی مشغول به کار هستم. البته خدمت سربازی را دارم که البته با توجه به تاریخ اعزامم (اسفند ماه) و کسری خدمتی که دارم، ان شاا... تا پایان مهر سال دیگه تمومه.
درخواستما مطرح کردم و ایشون قرار شد که فکر کرده و به من جواب بدن. تو این مدت چندبار ایشون از من پرسید که آیا واقعاً مصمم هستم و یا صرفاً تصمیمم بر اساس احساساته که بطور جد رو تصمیمم تأکید کردم. حتی برا اینکه این مصمم بودن را اثبات کنم، زودتر از اینکه ایشون ok اولیه را از خانوادش بگیره، مسئله را با خانواده خودم هم مطرح کردم و اونها هم ایراد خاصی نگرفتن.
منتظر جواب ایشون بودم که یک روز بصورت ناگهانی خواستن که منا ببینن و به من گفتن که کلاً به ایشون فکر نکنم. ایشون به اون پسر تعهد داره و نمی تونه بعد از یک سال به ایشون نه بگه.
حالا از بچهها می خوام که منا راهنمایی کنن که من واقعاً چیکار کنم؟ کاملاً بیخیالش بشم؟ خدا شاهده که خیلی برام سخته چون به تمام معنا بهش علاقمند شدم. از زمانیکه ایشون بصورت یک طرفه خواستار قطعی کامل ارتباط شده، حدود 3 هفتهای میگذره ولی باز هم فکر من شدیداً بهش مشغوله. از طرفی هم من نمی دونم آیا درسته که بیش از این عزت نفس خودما پایین بیارم و بهشون اصرار کنم؟ واقعاً این رفتارش به خاطر تعهدش به اون آقا پسره، یا مسئله چیز دیگهایه که من ازش بی خبرم؟
با تشکر.
علاقه مندی ها (Bookmarks)