سلام دوستان دیگه واقعا اعصابم خورد شده مادرم خیلی عصبانی بهم زنگ زد گفت که مگه قرار نبود بدون اجازه من کاری نکنی چرا این ماشینو خریدی هی تکرار می کنه دیگه اعصابمو خورد کرده انقدر رو اعصابمه که دیگه نمی تونم درست فکر کنم .
در ضمن همسرم هم ماشینی که می خواست رو خرید اما چون منم از بنام زدن و تعویض پلاک و این کارها خسته شده بودم اندفعه یه تعارف کرد و گفت اگه خسته شدی نیم خواد بیای به نام خودم می کنم این پولها که ارزش نداره البته خودم هم دیگه واسم مهم نبود که به نامم بشه چون تقریبا 300 تومان برا ماشینم خرج کرده برا خونه خرید می کنه روابطمون خوبه اما حرفهای خانواده ام باعث شده شک کنم و یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم که اون گولم زده و انقدر ماشین ها رو جابجا کرد که من خودم پشیمون بشم از به نام زدن .
مامانم همش با حرفهاش باهام بازی روانی می کنه اونها فکر می کنن خودشون علامه دهرن البته از اینکه درباره خانوادم این طوری هم حرف می زنم خیلی ناراحتم درسته گفتم دیگه به حرف کسی اهمیت نمی دم و نمی خوام رضایت همه رو جلب کنم اما انقدر تکرار می کنن که ادم داغون میشه بعدشم اون مادرمه غریبه که نیست نیم تونم نسبت به حرفهاش بی تفاوت باشم می خوام منو قبول داشته باشه و شوهرم رو حتی اگه همسرم بازم اشتباه کرده باشه یا من می خوام به خودمون فرصت بدم که درست شیم نمی خوام بهش غر بزنم سرزنش کنم ولی مادرم انقدر می ره رو اعصابم که دیروز مجبور شدم به همسرم غر بزنم دوباره سرزنش کنم و بهش گفتم که تو از قصد این کارو کردی دیگه قاطی کردم نمی دونم چی کار کنم خسته شدم اه




تازه کسی که ( همسرم ) تا دیروز حتی یه باطری ساعتو تو خونه عوض نمی کرد هر کاری ازش می خوام الان انجام میده مثل فرفره حالا که من حالم خوبه اونا نیم زارن نیم تونمم که مادرم رو ناراحت کنم ایا درسته که چند وقت جواب تلفونهاشونو ندم یا باهاشون حرف بزنم ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)