به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: گفتن حقیقت

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 دی 90 [ 21:12]
    تاریخ عضویت
    1390-8-08
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,187
    سطح
    18
    Points: 1,187, Level: 18
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 24 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Lightbulb گفتن حقیقت

    سلام دوستان خوب همدردی
    نمیدانم از کجا باید بگم اما فکر میکنم بهتر که دوباره از خودم بگم و شروع کنم دختری ۲۷ساله ام تک دخترم اما لوس نیستم به هیچ عنوان تازه تو خانواده ام اگر مشکلی پیش بیاد اول به من میگن از من انتظار بیشتر دارند تا برادرم اخه خانمش دوست نداره بگذریم دانشجو روانشناسی بالینی هستم اما همیشه میگن کوزه گر از کوزه شکسته اب میخوره حکایت من دیگه در ضمن خیلی هم شیطان و پر انرژی بودم که بعد از مشگلم کمتر شده بود و منزوی شده بودم اما دارم دوباره خودم پیدا میکنم دوستان گلم توی تاپیک قطع ارتباط با متاهل مشکلم نوشته بودم و دیگه با ان اقا کات کردم همه جوره حالا قبل از محرم مادرم گفت قرار خواستگار بیاد اما نگفت کی هست بعد که امدند من فهمیدم برادر خانم همان مردی که ۴سال زندگیم بازی داد و میگفت مجردم بعد فهمیدم که نه خیر زن داره این پسر برادر زن اون اقاست بهش گفتم از کجا من میشناسی گفت مادر دامادمان همسایه شماست ایشون شما معرفی کردند اتفاقا خواهرش هم بود بر خلاف گفته های خواهر شوهرش دختر معقولی بود اما زرنگی تو چشماش داد میزد و چند بار هم گفت ما واسه محمد هر زنگی نمیزنیم برادرم لیسانس ال داره بل داره منم خدای چیزی کم ندارم چه ظاهرم چه هر چیزه دیگه قرار شد ما چند باری صحبت کنیم نمیخواستم بخاطر کسی با اینده ام بازی کنم دلیلی نداشت بخاطر ماهان نه بگم چون پسر معقولی به نظر میرسه ۳۳ساله هست و شغل خبای عالی از لحاظ اجتماعی خوب اما دوس زیاد داره میگه لذت دنیذ برای من ابنجوری تعریف شده است درامد باید بالاباشه و با پولت حال کنی اما درست و به سفرهای خارجی زیاد کرده مخصوصا انتالیاحالا مشگلم اینه یک روز بهم گفت میخوام دست جمعی بریم توچال بیا بریم هرچی گفتم کی نگفت بعد بهانه اوردم قبول نمیکرد مجبور به رفتن شدم حتی برادرم و خانمش دعوت کرد اما بخاطر باردار بودن زن برادرم نیامدند من تنها رفتم احساس ترس میکردم همان اول که تا ماهان دیدم دلم ریخت پایین اما به خودم گفتم اگر قرار بشه این وصلت انجام بگیره باید باهاش برخورد کنم پس باید محکم باشم دنبال بدی هاش گشتم تا شاید ارومم کنه اما پیدا نکردم جز دروغش خواهر ماهان هم بود جا خورده بودم خودمم نمیدانستم چکار کنم بداخلاق شده بودم محمد هرچی علتش میپرسید گفتم کسلم گفتم که من نیام تفریح شما هم خراب میکنم دستم گرفت گفت دیگه لزومی نداره وقتی نامزد دارم تنها جایی بریم ماهان که اینکار محمد دیدمثلا لجبازی کرد دست انداخت گردن زنش کلی تعریف کردن به من نگاه میکرد اینکارش واسه همه تعجب انگیز بود حتی زنش خواهر ماهان گفت تو تا با داداشی من چکار کردی ببین داره منفجر میشه خدا تقاصش بگیره ارت دیگه طاقت نداشتم گفتم اون به من دروغ گفت من بازی داد حالا تقاصش من پس بدم من خورد شدم شکستم ابروم رفت پیش مامان و بابام حالا چی میگی تو ماهان هم امد با خواهرش دعوا کردن دیگه صبر نکردم اژانس گرفتم برگشتم همان شب محمد و خواهرش امدند خانه امان نخواستم ببینمشان پیغام دادم سرم درد میکنه نمیتونم بیام محمد قبول نکرده بود امد توی اطاقم عصبانی بود گفت چت شده بود تا من و ابجیم رفتیم خرید کنیم بیایم کجا غیبت زد بین شما ۳نفر چه اتفاقی افتاد گفتم اقا محمد من سرم درد میکنه اجازه بدید بعدا حرف بزنیم پفت حالا شدم اقا محمد گفتم خودتان بریدید و دوختین من هنوز بله نگفته بودم گفت چرت نگو بعدم دستم محکم کشید بردم جلوی خانواده ام گفت خانواده ماهان ۴سال امذند تو این محل درست زمانی که با خواهر من قهر کردند ماهان تنها میامده اینجا بهم بگین بین این دوتا خبری بوده نتونستم واقعیت بگم زن ماهان انجا بود داشت گریه میکرد به ماهان گفت تو با این دوست بودی نه نمیدانم چرا اما گفتم نه من اصلا ماهان نمیدیدمباور کنید میتونستم راستش بگم اما وجدانم نگذاشت پای زندگیشان وسط بود بعدم علت انداختم گردن خودم که با خواهر ماهان دوستای خوبی نبودیم بهم حسودی میکردیم از این حرفها امروز هم سر لباس دعوامون شد همین منم چون دوست ندارم کسی بهم تحکیم کنه ول کردم امدم بالاخره تمام شد اما اخر شب محمد بهم اط م س داده که قسمت میدم به این ماه عزیز بهم راست بگو به هیچکس نمیگم فقط بپو ارتباط تو با ماهان و خواهرش چی بوده نمیخوام از تو چیزی ندانم اما بقیه بدانند روز اول پرسید با کسی دوست بودی گفتم لزومی نداره از گذشته ام بگم اگر اهل دوست پسر بازی بودم از خیلی چیزا عقب بودم بخدا نبودمم فقط همان ماهان بود که.... حالا بهم میگه ۳۳سالمه این دعوای شما بخاطر حسادت نبود رفتن تو ساکت شدن ماهان بی علت نمیتونه باشه ماهان هم بهم اس م س داد که هستی دودل شدم فکر میکنم واسه ازدواج خیلی عجله کردم و.... حالا نمیدانم واقعا چکار کنم از طرفی با وجود همسرشدن با محمد زندگی انم تحت الفشار میشه اگر هم بگم نه پشت پا زدم به بخت خوبم تو این مدت محمد انقدر مهربونی کرده بهم که حد نداره همه اینها یک طرف جواب محمد چی بدم تا کی باید خودم بخاطر اون و اشتباه ندانسته خودم چوب بخورو استادم میگه به اطاق دلت برو و با ریس منطق نتیجه گیری کن اما واقعا درمنده شدم محمد مدام با ماهان مقایسه میکنم البته تو خلوت خودم وقتی تو محبت کردن کم میارم سریع میگم اگه ماهان بود چکار میکردی بلافاصله جواب میدادم این محمدنه ماهان اما باز نمیششششششههههههه چکار کنم نمیخوام از انسانیت خارج بشم میترسم اگر واقعیت بگم اتیش به پا شه اگر نگم محمد واسه همیشه میره



    عمیق ترین درد زندگی دلبستگی به چیزی که متعلق به خودت نیست

  2. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 اردیبهشت 03 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,424
    امتیاز
    287,437
    سطح
    100
    Points: 287,437, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,589

    تشکرشده 37,093 در 7,006 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: گفتن حقیقت

    با سلام
    با توجه به آلودگی که در ارتباطات قبلی ات با این خانواده برایت مشکلات حاد به وجود آورد، بهتر هست بی خیال این خواستگار بشوی.
    در واقع دو طرف این سکه باخت هست.
    اگر نگویی به هر حال این مسئله فاش می شود و زندگی شما دچار تنش خواهد شد و در ضمن شما هم همیشه در تعارض خواهید بود.
    اگر هم بگویید، به معنی این نیست که زندگی بدون دغدغه و آرامشی را خواهید داشت.

    بهترین تصمیم جواب رد به این خواستگار بدون ذکر دلیل هست. تا به کلی برای همیشه این حادثه از ضمیر شما رخت ببندد.
    و در موارد مشابه در آینده نیز مواظب باشید دوباره گرفتار این اشتباهات نشوید. یعنی توقع از شما نیست که از یک سوراخ چندبار گزیده شوید.

  3. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (یکشنبه 13 آذر 90)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: گفتن حقیقت

    فكر ميكنم خيلي سخت باشه اگه مدام بخوايد ايشونو ببينيد و مدام به رفتاراش و كاراش فكر كنيد. فكر ميكنم هم به ضرر شماست هم به ضرر خواستگار فعليتون هم اون خانمي كه الان با دوست سابقتون ازدواج كردن.يه لحظه فكر كنيد بعد از ازدواج روابط گذشته فاش بشه به نظرتون چه اتفاقي تو زندگيتون ميفته؟

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 دی 90 [ 21:12]
    تاریخ عضویت
    1390-8-08
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,187
    سطح
    18
    Points: 1,187, Level: 18
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 24 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: گفتن حقیقت

    سلام ممنون از مدیر همدردری که به سوال من جواب دادید من امروز جواب دادم و گفتم که نمیتونم همسر ایده ال شما باشم و ازشون خواستم بیشتر از این سوال نکنند ایشون قبول کردند اما دقبقا چند ساعت بعد بهم اس م س داد که من همه چی فهمیدم اما کاش انقدر قدرت داشتی که با زندگی خودت و من بازی نکنی من حتی یک کلمه به خواهرم نمیگم با اینکه از ماهان متنفر شدم اما پای علاقه خواهرم وسط حالا هم باز میخوام بگم با تمام این تفاصیل من باز دلم میخواد همسر اینده ام باشی الا جواب نده بگذار بعد از دهه و اگه جوابت بله بود مطمئنا منم کاری میکنم ماهان اون خاطراتش و دروغ هاش از ذهن پاک بشه منم باز جوابی ندادم نمیدانم شاید دارم از طرف خدا امتحان میشم اما این میدانم که ظرفیتم داره تمام میشه

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: گفتن حقیقت

    نقل قول نوشته اصلی توسط hasti jon
    من امروز جواب دادم و گفتم که نمیتونم همسر ایده ال شما باشم و ازشون خواستم بیشتر از این سوال نکنند ایشون قبول کردند اما دقبقا چند ساعت بعد بهم اس م س داد که من همه چی فهمیدم اما کاش انقدر قدرت داشتی که با زندگی خودت و من بازی نکنی من حتی یک کلمه به خواهرم نمیگم با اینکه از ماهان متنفر شدم اما پای علاقه خواهرم وسط حالا هم باز میخوام بگم با تمام این تفاصیل من باز دلم میخواد همسر اینده ام باشی الا جواب نده بگذار بعد از دهه و اگه جوابت بله بود مطمئنا منم کاری میکنم ماهان اون خاطراتش و دروغ هاش از ذهن پاک بشه منم باز جوابی ندادم نمیدانم شاید دارم از طرف خدا امتحان میشم اما این میدانم که ظرفیتم داره تمام میشه
    چه تضميني هست كه فردا به شما شك نكنند يا تهمت نزنند يا در رفت و امدهاي خانوادگي مدام شما و ماهان را زير نظر نداشته باشند؟(كه البته با عرض معذرت اگر شك هم كنند با توجه به گذشتتون حق دارند).

    چطور ميخوان همه چيزو از ذهن ماهان پاك كنند؟مگر همچين چيزي هم امكان دارد؟

  7. کاربر روبرو از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده است .

    گلنوش67 (شنبه 19 آذر 90)

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 بهمن 90 [ 16:01]
    تاریخ عضویت
    1390-4-06
    نوشته ها
    294
    امتیاز
    1,794
    سطح
    24
    Points: 1,794, Level: 24
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    762

    تشکرشده 768 در 239 پست

    Rep Power
    42
    Array

    RE: گفتن حقیقت

    نقل قول نوشته اصلی توسط hasti jon
    سلام ممنون از مدیر همدردری که به سوال من جواب دادید من امروز جواب دادم و گفتم که نمیتونم همسر ایده ال شما باشم و ازشون خواستم بیشتر از این سوال نکنند ایشون قبول کردند اما دقبقا چند ساعت بعد بهم اس م س داد که من همه چی فهمیدم از کجا؟؟ کی براش تعریف کرد همه چیز را ؟ دروغها را و ... ؟؟؟

    اما کاش انقدر قدرت داشتی که با زندگی خودت و من بازی نکنی من حتی یک کلمه به خواهرم نمیگم با یک بار برخورد شما و ماهان ایشون فهمیدند. فکر کردید زنی که سالها با ماهان زندگی کرده نمی فهمه؟ همیشه سکوت دلیل بر نفهمیدن نیست. اون بیشتر و بهتر از همه می دونه.

    با اینکه از ماهان متنفر شدم اما پای علاقه خواهرم وسط حالا هم باز میخوام بگم با تمام این تفاصیل من باز دلم میخواد همسر اینده ام باشی الا جواب نده بگذار بعد از دهه و اگه جوابت بله بود مطمئنا منم کاری میکنم ماهان اون خاطراتش و دروغ هاش از ذهن پاک بشه منم باز جوابی ندادم نمیدانم شاید دارم از طرف خدا امتحان میشم هر وقت دیگه همه چیز را خراب می کنیم و حسابی گیر می کنیم یاد خدا می افتیم. کدوم خدا؟ وقتی با مرد متاهل رابطه داشتی خدات کجا بود که امتحانت کنه یا کنترلت کنه یا ... خدا هیچ امتحانی نداره که از شما بگیره. خودت را هم گول نزن. این خواستگار را کلا بذار کنار و با زندگی 4-5 نفر بازی نکن. ماهان و زن و بچه هاش و این مرد و خودت و ...

    اما این میدانم که ظرفیتم داره تمام میشه

  9. 3 کاربر از پست مفید شب نم تشکرکرده اند .

    شب نم (یکشنبه 13 آذر 90)

  10. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: گفتن حقیقت

    حرفاي شب نم رو با دقت بخوون دكمه تشكر نبود كه ازش تشكر كنم.

    فكر نميكنم ديگه نيازي به هيچ گونه تعريف و توضيح و توجيه باشه.

    سعي كن با عقلت تصميم بگيري

  11. 2 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (یکشنبه 13 آذر 90)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 اردیبهشت 91 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1390-7-16
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,013
    سطح
    17
    Points: 1,013, Level: 17
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: گفتن حقیقت

    عزیزم خیلی برات ناراحت شدم بهتره که زود تر و قبل این که بیشتر وابسته اقا محمد بشی دور این خانواده رو خط بکشی چون:
    1.نمی تونی یه عمر با نگرانی این که همسرت بفهمه زندگی کنی و این ترس داغونت میکنه.
    2.نگاه های ماهان و حضورش عذابت میده و یاداور خاطرات تلخه
    3.اگه به محمد هم بگی که قضیه چی بوده اون تورو ترک میکنه مطمئن باش و زندگی ماهان هم از هم می پاشه.
    4.اگر هم محمد بفهمه بازم باهات بمونه زندگیتون پر از شک و سوءظن میشه.
    5....
    بگو نه و خودت رو 1بار برای همیشه خلاص کن!

  13. 5 کاربر از پست مفید nazgol-1do0ne تشکرکرده اند .

    nazgol-1do0ne (یکشنبه 13 آذر 90)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 دی 90 [ 21:12]
    تاریخ عضویت
    1390-8-08
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,187
    سطح
    18
    Points: 1,187, Level: 18
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 24 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: گفتن حقیقت

    نقل قول نوشته اصلی توسط شب نم
    نقل قول نوشته اصلی توسط hasti jon
    سلام ممنون از مدیر همدردری که به سوال من جواب دادید من امروز جواب دادم و گفتم که نمیتونم همسر ایده ال شما باشم و ازشون خواستم بیشتر از این سوال نکنند ایشون قبول کردند اما دقبقا چند ساعت بعد بهم اس م س داد که من همه چی فهمیدم از کجا؟؟ کی براش تعریف کرد همه چیز را ؟ دروغها را و ... ؟؟؟ اره عزیزم همه چی براش گفتن اون کسی هم که براش تعریف کرده به قول گفته خودش خواهر ماهان بوده راست و دروغش پای خودشون

    اما کاش انقدر قدرت داشتی که با زندگی خودت و من بازی نکنی من حتی یک کلمه به خواهرم نمیگم با یک بار برخورد شما و ماهان ایشون فهمیدند. فکر کردید زنی که سالها با ماهان زندگی کرده نمی فهمه؟ همیشه سکوت دلیل بر نفهمیدن نیست. اون بیشتر و بهتر از همه می دونه.

    با اینکه از ماهان متنفر شدم اما پای علاقه خواهرم وسط حالا هم باز میخوام بگم با تمام این تفاصیل من باز دلم میخواد همسر اینده ام باشی الا جواب نده بگذار بعد از دهه و اگه جوابت بله بود مطمئنا منم کاری میکنم ماهان اون خاطراتش و دروغ هاش از ذهن پاک بشه منم باز جوابی ندادم نمیدانم شاید دارم از طرف خدا امتحان میشم هر وقت دیگه همه چیز را خراب می کنیم و حسابی گیر می کنیم یاد خدا می افتیم. کدوم خدا؟ وقتی با مرد متاهل رابطه داشتی خدات کجا بود که امتحانت کنه یا کنترلت کنه یا ... خدا هیچ امتحانی نداره که از شما بگیره. خودت را هم گول نزن. این خواستگار را کلا بذار کنار و با زندگی 4-5 نفر بازی نکن. ماهان و زن و بچه هاش و این مرد و خودت و ...

    دوست عزیزم من از اول نمیدانستم که ماهان متاهل و زمانی که فهمیدم ت وقتی هم که برای همیشه از زندگیش رفتم بیرون نهایت 3 ماه طول کشیده باشه من نمیگم مقصرم و خدا ان لحظه کجا بود و حالا یاد خدا افتاده باشم نه عزیزم من ادمی نیستم نان عشقم بخواهم تو سفره کسی دیگه بردارم اما از بس اطرافیان تعریف محمد میکردند گفتم اول مطمئن بشم به صحت کارم بعد انجامش بدم همین وگرنه ماهان دیگه تو زندگی من جایی نداره


    اما این میدانم که ظرفیتم داره تمام میشه

  15. کاربر روبرو از پست مفید hasti jon تشکرکرده است .

    hasti jon (پنجشنبه 17 آذر 90)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 دی 90 [ 23:49]
    تاریخ عضویت
    1390-9-18
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    1,065
    سطح
    17
    Points: 1,065, Level: 17
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: گفتن حقیقت

    [color=#000000][سلام هستی جان

    اول اینکه خوشحالم از اینکه هم اسم هستیم بعدم من هم ان تاپیکت خوندم هم این به نظر من ماهان ارزش هیچی نداره ببین تو به قول خودت از هیچی کم نزاشتی پس ان به اعتماد تو خیانت کرده و مطمئن باش که حتما همچین ادمی توی زندگیش مشگلی داره ولی این مشگل به تو ربطی نداره اون با تو دوست نبوده تو با اون دوست بودب به خیلی دلایل اول اینکه هر وقت اون بوده تو هم بودی
    دوم هر زمان که زنش نبوده با تو حرف زده پیشت امده وت باز حاضر بودی
    مشگلی داشته از زنش ناامید شده به تو روی اورده و باز تو....
    [/size]حالا بر عکسش چی؟
    [size=medium] و حالا میگی محمد امده خواستگاریت و این قضیه فهمیده و باز حاضر باهات باشه ببین اگر واقعا میدونی هم که بهترین اما ریسکش بالاست هستی عزیزم هر چقدر هم که محمد خوب باشه باز برادر زن ماهان درسته؟ و تو با اون چند سال دوست بودی و تو عاشقش بودی ایا به این زودی فراموشش کردی؟ نه داری خودت گول میزنی شاید فکر میکنی با این ازدواج میتونی ماهان ببینی اما به گفته خودت من فکر میکنم انسانتر از این حرفها هستی چون زدی که نمیخوای نون از سفره کیه دیگه برداری پس عزیزم تو یک کلام میگم با این ازدواج فقط و فقط خودت نابود میکنی و میشکنی و محمد الا داغ وقتی زنش سدی دیگه غیرتش به جوش میاد و ..... به این ازدواج فکر نکن برای دختری به موقعیت تو حتما خواستگارهی بهتری هم پیدا میشه
    b][size=medium]

  17. 2 کاربر از پست مفید hasti jan تشکرکرده اند .

    hasti jan (جمعه 18 آذر 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.