با عرض سلام و خدا قوت به مدیریت تالار و تمامی دوستانی که در این تالار حضور دارند.
من 4 سال است که با مشکلی مواجه هستم و دلیل مراجعه ام به این تالار، مطرح کردن آن و گرفتن راهنمایی است. لطفا با نظرات مفیدتان منو راهنمایی کنید.
من پسری 28 ساله هستم. 5 سال پیش با دختری که 1 سال از خودم بزرگتر بود در محیط کار آشنا شدم. رابطه ما در ابتدا در حد کاری بود ولی بعد از چند ماه به دلایل کاری از هم دور بودیم و توی این مدت ایشون 3، 4 باری با من به بهانه هایی در تماس بودن و با توجه به این که در محیط کار من محبتمو نشون داده بودم رابطمون صمیمی تر شده بود و بیشتر با هم توی محیط کار صحبت میکردیم. بعد از این مدتی که از هم دور بودیم من مجدد کارمو شروع کردم و از ایشون خواستم که بیان پیشم برای همکاری و ایشون هم قبول کردن.
اینجوری شد که همکاریمون دوباره شروع شد. اوایل موردی نبود ولی بعد از مدتی من بدلیل اینکه ایشونو دختر خوبی دیدم و از لحاظ کاری هم روی ایشون حساب میکردم کم کم علاقم بیشتر شد و یه وقتایی این علاقه توی رفتارم بروز میکرد و از اونجایی که ایشون هم دختر تیزی بود این رفتار منو هر چند نامحسوس درک کرده بود. ارتباطمون بیرون از محیط کار هم بصورت تلفنی و اس ام اسی ادامه داشت تا اینکه 1 روز ایشون به من گفت که بهم علاقه داره و منو دوست داره و منم علاقمو بهش گفتم و اینطوری شد که بهم نزدیکتر شدیم. ولی همون اول گفت که 2 تا مشکل داره و به همین خاطر نمیتونیم با هم باشیم و گفت باید علاقمونو کنترل کنیم و در مورد مشکلش هم هیچ توضیحی نداد. روزا میگذشت و رابطمون صمیمی تر میشد و من همیشه این سوال تو ذهنم بود که مشکل چیه. تا اینکه یه روز بهش گفتم که میخوام باهاش ازدواج کنم و گفتم به خانوادش بگه که قرار خواستگاری رو بزاریم. از این کار هدف دیگه ای هم داشتم و اون دونستن مشکلاش بود تا اینکه با اصرار زیاد یکیشو گفت. گفت که چند ماهی هست که با یه نفر عقد کرده ولی باهاش به خاطر اخلاق طرف مشکل داره و نمیخواد باهاش باشه. من اول سعی کردم راهنماییش کنم و به بهتر شدن رابطشون کمک کنم ولی به دلایلی نشد و از طرفی خودمم روزبروز علاقم بیشتر میشد و یه دلیلشم این بود که ابراز علاقه ایشون به صورت کلامی خیلی زیاد و بعضی وقتا از حد خودش خارج میشد. خلاصه اینجوری شد که بین ما بغل کردن و بوسه هم پیش اومد و از اونجایی که ایشون گفته بود که با اون پسر هیچ تماس فیزیکی خاصی نداشته و قصدش فقط جدا شدن از اونه، من ایشونو مال خودم میدونستم و اینجوری شد که به معاشقه با ایشون راضی شدم.
بعد یک روز بحثی پیش اومد و ایشون از من خواست که بدن عریانمو ببینه. خوب من اولش روم نمیشد ولی خوب اتفاق افتاد و منم بدن ایشونو دیدم. چند روز بعد ایشون معاشقه عمیقتری از من خواست منم که بی تجربه و کنجکاو. قبول کردم ولی بعدش از من خواست که با هم رابطه جنسی کامل داشته باشیم ولی من به دو دلیل قبول نکردم یکی اینکه عقد کرده کس دیگه ای بود و اگه طرف میفهمی جوفتمون توی موقعیت بدی میوفتادیم و دوم اینکه بکارت ایشون صدمه میخورد و این در حالی بود که ایشون مال من نبود و کلا راضی به این کار نبودم. از طرفی هم کاملا بی تجربه و کنجکاو بودم. ولی ایشون بلاخره با گفتن این جمله که پرده بکارتم دکتر گفته عقبه و یسری حرفای دیگه که میگذرم ازش باعث شد که رابطه جنسی در حد خفیف بینمون پیش بیاد، خیلی کم ولی با توجه اطلاعات امروزم میدونم در حدی بود که به پرده ایشون صدمه بزنه. و لازمه که بگم که این اتفاق در حالی که من بشدت استرس فشار روحی و عذاب وجدان داشتم پیش رفت. بعد که از این موقعیت خارج شدیم ایشون به حالت تعنه به من رو کرد و گفت که چجوری حاضر شدم با زنی که شوهر داره رابطه جنسی داشته باشم و این جمله ایشون باعث شد که استرس و فشار روحی من چندین برابر بشه بحدی که ایشون وقتی این حال منو دید برگشت و گفت که در مورد رابطش با اون پسر دروغ گفته و با اون عقد نکرده و فقط در حد یه خواستگار سمجه. من با این جمله آرومتر شدم و ازش خواستم که فردا شناسنامشو بیاره تا حرفاش ثابت بشه. فردا شد و آورد شناسنامشو و آره راست میگفت اونجایی که باید پاک باشه پاک بود.
انجوری شد که بدتر شد و دیگه ما نتونستیم جلوی خودمونو بگریم و رابطه جنسی کامل رو این بار با رضایت دو طرف انجام دادیم. دفعات اول ایشون بیشتر راقب بود و من زیاد اصراری نداشتم ولی خوب جلوتر که رفتیم میل من بیشتر شد و منم درخواست میکردم.
توی این مدتی که این اتفاقا بین ما میوفتاد اون پسره در مسافرت بود و تلفنی باهاش در تماس بود ایشون و اکثر صحبتاشون به دعوا ومرافعه و گریه ایشون تموم میشد. بعد از یه مدت اون پسره از سفر اومد و 2 باری هم اومد محل کارمون. چون رسمی رفته بود خواستگاری من نمیتونستم خودمو دخالت بدم واسه همین کاری به پسره نداشتم و فقط دوستمو راهنمایی میکردم که چه جوری باهاش برخورد کنه. بلاخره بعد از کلی کش و قوس اون پسر از زندگی ایشون رفت بیرون. بعد گیر دادنه ایشون به من شروع شد و سر یه سری مسایل با هم جر و بحث و قهر و آشتی داشتیم. ایشون همیشه قهر میکرد و من پا پیش میذاشتم واسه آشتی و کلی فشار روحی رو تحمل میکردم. یکم نسبت به رابطه سرد شدم از طرفی ایشون بحث خواستگاریو وسط کشید و با توجه به اینکه من حرفی راجبش نمیزدم یه زمان تعیین کرد واسه اون. منم چیزی نگفتم. وقتش که شد من احساس کردم آمادگیشو ندارم واسه همین امروز فردا کردم تا اینکه ازش یه زمان دیگه ای خواستم و اونم با اکراه قبول کرد. توی این دوران باز با هم سر یکسری مسایل به مشکل خوردیم و باز دعواهای قبلی. تا اینکه من احساس کردم این بهانه گیریای ایشون یکم مشکوکه و یه دلیل دیگه ای هم مثل اینکه داره چون واقعا قهراش غیرطبیعی بود با توجه به اخلاقی که من در مقابل داشتم. یک روز بهش گفتم که تو مشکل دیگه ای داری که به من نگفتی و در جواب گفت بله (همون مشکل دوم که من به کل از یاد برده بودمش. البته یک بار قبلا راجبش سوال کرده بودم و ایشون یجوری منو پیچوند و منم بیخیالش شدم). گفت واقعی که نوجوان بوده بهش تجاوز شده. برام داستانشو گفت و در حالی که توی آغوشم بود گریست.
بعد از این قضایا رفتم خواستگاریش یه جلسه ولی برای صحبتهای نهایی نتونستم برم. احساس کردم وضعیت خیلی پیچیدست. البته این حس از چند وقت پیش که قضیه ازدواج پیش اومد درونم به وجود اومده بود ولی این قضیه تجاوز پیچیده ترش کرد. 2 ماه وقت خواستم واسه فکر کردن ولی الان دو سال میگذره ولی نتونستم تصمیم بگیرم. 2 هفته دیگه باید جواب بدم که میخوام باهاش باشام یا نه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)