[/size][size=medium]سلام دوستان میدونم که اینجا جاش نیست ولی جایی بهتر از اینجا پیدا نکردم که این تجریه قشنگ و هیجانیمو نگم شما هم بخونید و بخندید1
طبق روال سازمان که هر چند وقت یکبار برای بازدید میان، امروز هم اومدن و از اونجایی که دل پری از بازرسا بخاطر گیرای بیخودشون داشتم کاری کردم که هرچند برام سنگینه ولی خیلی حال کردم و خندیدم.
هر وقت که بازرس میومد بجای پرسیدن و گیر دادن به چیزای مهمتر به چیزایی گیر میداد که ارزش نداشت مثلا کپسول اتش نشانی شارژ شده یا نه؟ بتادین تو جعبه کمکهای اولیه هست یا نه؟ چرا این تابلو اینجا زده شده و هزارتا مورد بیخود دیگه. خلاصه امروز وقتی که سرکار خانم اومدن نوبت بازرسی از زیرزمین شد که حکم انبارو برای من داره منم که میدونستم اونجا چه خبره با کمال میل همراهیشون کردم
راستش چند سالی هست که زمستونا تو زیرزمین گربه های محل جا خوش میکنن و برای فرار از سرما میان اونجا و منم که از این موضوع خبر دارم جلوتر از بازرس رفتم و کلید برقو زدم و بنا به احترام اول به ایشون تعارف کردم که از پله ها پایین برن. بیچاره چقدر با غرور و باکلاس میرفت پایینمنم بالا ایستاده بودم و منتظر سوژه. چشمتون روز بد نبینه چندتا پله رو که پایین رفت گربه یهو پرید روش و بازرس جان چنان جیغ بنفشی کشید که نگو
جیغ کشیدن همانا و سر خوردن از پله ها همانا و فرار گربه به سمت درخت حیاط از همه جالبتر بود حیونی گربه چنان ماهرانه از روی درخت بالا رفت که انگار کسی دنبالش کرده و بازرسم توی کف زیرزمین ولو
منم مثلا که ترسیدم پله هارو دویدم به سمت بازرس خان گفتم خانم...... چیزیتون که نشد بذارین کمکتون کنم
به زحمت بلندش کردم همینکه داشت بلند می شد یهویی یه سوسکه بزرگ با بالهای قرمز رنگ و شاخکهای بلندش پرواز کنان اومد و نشست روی سرش و دومین جیغ بنفش هم شنیده شد. نمی دونید چه صحنه خنده داری بود از یه طرف خندم گرفته بود شدید از یه طرفم نمی تونستم تنهاش بذارم. خلاصه سرتونو درد نیارم بالا اومدیم و رفتیم تو دفتر یه لیوان اب دادم بهش و به زور جلوی خندمو میگرفتم
از چشمهای غضبناکش فهمیدم که یه گزارشی برام می نویسه تاریخی ولی باور کنید اصلا برام مهم نیست همین که حالشو گرفتم برام کافیه و خداروهم شکر میکنم که چیزیش نشد وگرنه فکر کنم هزینه بیمارستانشم با من بود
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)