به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    مسائل زیادی با هم وارد زندگیم شدن و همشون موندن!

    سلام دوستای عزیزم.

    یه کمی دل نگرانی هام زیاد شده. خودمو توی شرایطی میبینم که خسته کننده هست و تهش هیچ معلوم نیست.
    سعی میکنم لیستشون کنم.

    1) جریانات خواستگاری و اینکه هر دفعه باید یه صحبتی با پدرم داشته باشم و صحبتی که توش مقدار زیادی انرژی ازم گرفته میشه. چون عادت به اینجوری صحبت کردن ندارم، انگار که تازه دارم رانندگی یاد میگیرم. حتماً اگه تجربه کرده باشید میدونید چقدر سخته اون اولاش.


    2) وقتی دارم به خواستگارم فکر میکنم و از جوانب مختلف بررسیش میکنم و ذهنم مشغول اینه که چه جوری باید از همه نظر چکش کنم، خیلی ذهنم درگیر میشه. انقدر که دیگه دوس ندارم هیچ کار دیگه ای انجام بدم! حتی اگه بهش فکر نکنم، انگار cpu مغزم 99 درصد مشغولشه!
    برام شاگرد جور میشه(تدریس خصوصی میکنم)، میگم وقت ندارم. در صورتیکه اکثراً تو خونه هستم.
    یا حتی آموزشگاهی که توش تقاضای تدریس کرده بودم باهام تماس گرفت. منم قبول کردم. اما وقتی گوشی رو قطع کردم، پیش خودم گفتم وای! چیکار کردم! کاش قبول نمیکردم! (حتی میخوام زنگ بزنم بگم نمیتونم بیام!)
    الان دو تا کلاس برای خودم میرم، اگه دست من بود اونا رو هم میذاشتم کنار. وقتایی که میخوام برم کلاس یا وقتایی که باید برای کاراش وقت بذارم، انگار میخوان روحم رو از بدنم جدا کنن :)
    یا مثلاً میام همدردی، بدون اینکه هیچ کار مفیدی انجام بدم، یکی دو ساعت اینجا هستم ولی حضور ندارم!
    کلاً همه جا مصداق این عبارت شدم که : من در میان جمع و دلم جای دیگر است...


    3) جریان اختلاف دو تا از برادرام. اولاش انقدر راجع بهش فکر میکردم و با هر کدومشون حرف میزدم و نتیجه نمیگرفتم، دیگه خسته شدم. رهاش کردم و گفتم من که تقصیری ندارم برای چی اعصاب خودم رو بهم بریزم، انقدر توی این موضوع خسته شده بودم که وقتی خودم رو کشیدم کنار، ناخودآگاه به زنداداشم هم زنگ نمیزدم. چون یه عالمه توی ذهنم باهاش مکالمه و دیالوگ داشتم هر روز. این باعث شد ازم دلخور بشه و الان که به این مدت نگاه مکنم، میبینم چقدر هم کوتاهی کردم. البته ناخواسته بوده!
    این مساله هنوزم حل نشده باقی مونده. (البته رابطه ما دو تا داره درست میشه)

    4) فکر نمیکردم این موضوع برام مهم باشه. اما زنگ زدن خانواده خواستگارم خیلی دیر به دیره! یعنی مثلاً دیروز ِ روزی که میخوان بیان زنگ میزنن. آدم دلش هزار راه میره خب! یه استرس مخفی توی دلم میاد.

    5) انگار که خیلی معلقم. واقعاً هم خیلی طولانی شده. از شهریور قضیه ی این خواستگاره کش پیدا کرده. فکر میکردم اگه به جلسات بعدی برسه، دیگه تاثیر اون وقتایی که کش پیدا کرده میره. اما مثل اینکه اشتباه فکر میکردم.
    دوس دارم هیچ کاری نکنم. همه کارام رو بذارم کنار، ببینم تکلیف ازدواجم چی میشه، بعدش به ادامه ی زندگیم بپردازم:)

    6) حس میکنم زیادی مشکلات بقیه رو میبینم و توی ذهنم میارم. از نزدیکترین افراد توی خانوادم تا تاپیک های همدردی تا مشکلات دوستام و خانواده شون و ....
    حالا اگه راه حلی به ذهن آدم برسه خوبه. ولی بدون اینکه راه حلی به ذهنم برسه، هی مشکلات رو مرور میکنم.

    7) وقتی به شرایط الانم نگاه میکنم، این مواردی که بالا نوشتم رو میبینم. اما میدونم شرایطم نسبت به قبلاً خیلی خیلی بهتره. (خدا رو صدهزار مرتبه شکر)
    پس نمیفهمم دلیل این همه نابسامانی درونی چیه.
    اینم دوباره کلافه ترم میکنه!

    اگه یکی از بیرون منو ببینه فکر میکنه خیلی آرومم. اما توی ذهنم یه عالمه فکر هست که هر لحظه میره و میاد و آرامش منو ازم گرفته.

    دوس دارم یه چند روز برم مرخصی!
    این دنیا مرخصی با بازگشت نداره؟!!


    چقدر طولانی نوشتم،، کی حوصله داره بخونه اینا رو! :)

  2. 7 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (دوشنبه 30 آبان 90)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: مسائل زیادی با هم وارد زندگیم شدن و همشون موندن!

    دختر مهربون گلم! من ايرادي در داستان تو نمي بينم... زندگي به منوال طبيعي ادامه داره... فقط بنظرم يكم خسته شدي بدنت داره مقاومت مي كنه... به خودت استراحت بده... فقط كارهايي رو انجام بده كه وقتي خستگيت برطرف شد به كارت بيان. مثل همون آموزشگاه. آدم كه نبايد كارشو ول كنه دختري!
    يكمي احساس ميكنم زيادي داري باري بيشتر از حد توانت برميداري. خيلي هم خوب كه خودتو از دعواي برادري كشيدي بيرون! به زنداداش هم همينو توضيح بده دلخور نشه... بزودي حالت خوب ميشه گل من!

  4. 5 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    سرافراز (دوشنبه 30 آبان 90)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 دی 91 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1389-12-23
    نوشته ها
    301
    امتیاز
    2,429
    سطح
    29
    Points: 2,429, Level: 29
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,706

    تشکرشده 1,723 در 325 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: مسائل زیادی با هم وارد زندگیم شدن و همشون موندن!

    سلام!
    الآن اینایی که این بالا بود مشکل بود؟
    شوخی کردم بخندیم وگرنه منم خدا رو شکر جنس مشکلاتم مثل شماست! سبک ولی پر حجم!!!
    خوب میفهمم چی میگی.
    ولی واقعیتی که من و شما و خیلی آدم های دیگه تو شرایط ما نادیده میگیرنش اینه که: اینا جزئی از زندگیه اصلا خود زندگیه!
    شما چی میخوای؟ میخوای همه چی مرتب و بر وفق مراد باشه و شما هم تمام و کمال به وظایف انسانیت بپردازی و بعد بگی به به !!
    بین خودمون باشه ولی این کارو همه میتونن بکنن!
    درست اونه که وقتی باد مخالف می وزه شما خم نشی و یا خدای ناکرده نشکنی. قدم اول چیه اینه که این فکرهارو از خودت دور کنی
    این فکرا فقط ازت انرژی میگیرن در حالی که هیچی بهت اضافه نمی کنن. میبینی که معامله خوبی نیست. تاجر خوبی باش. همیشه به این فکر کن کاری که الان داری در حق خودت انجام می دی چه چیزایی رو برات به همراه داره.
    ما دخترا همیشه باید به یه چیزی فکر کنیم مثلا الآن خود من، از صبح تا حالا فیلم یاد هندوستان کرده و آنچنان دارم به گذشته و آدم هاش فکر میکنم که انگار نه انگار من دانوبم با یه عالمه کارو توقعاتی که از یه آدم تو جایگاه من انتظار میره
    بعد سر نماز هی به خدا میگم منو از این فکرای بیهوده نجات بده! خب خدا چکار کنه وقتی من با سماجت رو اشتباهم اصرار دارم؟
    بلند شو!
    من جات نیستم ولی با شرح مختصر شما از این 7 موردی که بالا گفتی شاااااااااید یکی دو تاش در حد یه فایل 4 تا 5 مگابایتی حافظه لازم داشته باشه بقیه رو دیلیت کن یا حد اقل بریز تو فلشی، هارد اکسترنالی............
    حالا وضعیت cpuمغزت چطوره؟؟

    پ.ن. اینو باید اول می گفتم : یکی همیشه باهات هست که هر وقت اراده کنی دستتو میگیره و خواه نا خواه تو مسیر زندگیت قدم به قدم باهات میاد!! بهش اعتماد کن

  6. 4 کاربر از پست مفید دانوب تشکرکرده اند .

    دانوب (دوشنبه 30 آبان 90)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: مسائل زیادی با هم وارد زندگیم شدن و همشون موندن!

    سرافراز جان، ممنونم.
    آدم شاید فکر کنه که وقتی با یه موضوعی درگیر شده، بعد از یه مدت میره از ذهنش.
    اما الان دارم میبینم همه شون توی وجودم هستن!آزار دهنده شده حضورشون!

    نمیدونم چرا بعضی وقتا خیلی خیلی احساس درماندگی و ناتوانی میکنم .
    این جور وقتا همه ی مشکلات پر رنگ تر میشن.

    سرافراز عزیز، ولی واقعاً الان هیچ توانی ندارم برم برای تدریس. بیچاره اونایی که من میخوام بهشون درس بدم!


    دانوب عزیز، ممنونم
    درست میگی. اینا مشکلات نیستن. از همین بیشتر میرم توی فکر! که سر هیچی، حالم نابسامانه!!
    دارم دور میشم از خودم. از دختر مهربون شاد اون روزا.
    حس اینکه کاری از دستم برنمیاد بیشتر اذیتم میکنه!

    اینو باید اول می گفتم : یکی همیشه باهات هست که هر وقت اراده کنی دستتو میگیره و خواه نا خواه تو مسیر زندگیت قدم به قدم باهات میاد!! بهش اعتماد کن
    راست میگی. قبول دارم نگاهم به سمت بالا کمتر شده!!


    باید بشینم با خودم یه جلسه بذارم ببینم ریشه ی این مسائل چیه.
    (این کار درستیه به نظرتون؟ یا باید زیاد بهش فکر نکنم و رها کنم تا حالم خودش خوب بشه؟)

  8. 3 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (دوشنبه 30 آبان 90)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 تیر 97 [ 22:36]
    تاریخ عضویت
    1390-2-15
    نوشته ها
    144
    امتیاز
    7,721
    سطح
    58
    Points: 7,721, Level: 58
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    1,069

    تشکرشده 1,120 در 173 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: مسائل زیادی با هم وارد زندگیم شدن و همشون موندن!

    دختر مهربون عزیزم سلام

    مسائلی که گفتی تا حدی اتفاقای طبیعی و معمول زندگی هستند فقط فکر کنم چون همه با هم جمع شدن یکم بهت فشار آوردن و خستت کردن.


    1. صحبت با پدرت شاید ازت انرژی بگیره ولی این کارو مثل یک انجام وظیفه سخت و سنگین نبین فکر کنم اگه بهش مثل یک فرصت و بهانه برای بهبود رابطه ات با پدرت نگاه کنی انجامش واست راحت تر می شه


    2. این یکیو تا حد زیادی می فهمم چون واکنش خودم هم در مورد انجام کارای مهم همینطوره , سر انجام کاری اینقدر مساله برام حساس و مهم بود و فکرم مشغول بود و دلم می خواست عالی انجام بشه که کم مونده بود بگم آقا دنیارو نگه دارین تا تکلیف این کار من معلوم بشه ! :)

    ولی از روی تجربه خودم وقتی به مدت طولانی بی وقفه و بدون استراحت روی موضوعی متمرکز می شم بعد از چند وقت خسته و کلافه می شم و دلم می خواد زودتر تموم بشه ولی چون انرژیم کم شده سرعت و بازده کار میاد پایین و به اندازه ای که درگیرشم نتیجه نمی گیرم

    ببین وقتی درگیر یک مساله مهمی شاید در مقابل پیشنهاد هر کار دیگه ای فکر کنی آخه الان که من اینقدر سرم شلوغه وقت این کاراس ؟ بذار این کار به خوبی انجام بشه من خیالم راحت بشه بعد. ولی به نظر من اتفاقا الان وقتشه در مورد من که باعث می شد روحیه ام بهتر بشه و برای انجام همون کار مهم هم انرژی بگیرم

    فقط به نظر من کارایی که می خوای انجام بدی کار پراسترس یا پرمسئولیت و سنگین نباشه یه کاری که راحت و ریلکس بتونی انجامش بدی که برات یک جور تنوع بشه , کارایی رو انتخاب کن که دوست داشته باشی ( البته حواست باید به حفظ بعضی موقعیت ها هم باشه)


    3. ببین عزیزم به بقیه کمک کن براشون وقت بذار اگه کاری از دستت بر میاد انجام بده ولی در این راه خودتو اذیت نکن کل موضوع اینه که قراره یک دردی از یک سری دوا بشه نه اینکه به تعداد کسانی که مشکل دارن اضافه بشه
    بیش از اندازه درگیر مشکل اطرافیان شدن حال اونارو بهتر نمی کنه حال تورو بد می کنه
    اولی که تصمیم می گیری جور دیگه رفتار کنی شاید الکی عذاب وجدان بگیری محلش نذار تو خواهر خوبی هستی در یک حد معقول اگه می تونی کمک کن بقیش هم براشون دعا کن که مشکل حل بشه.


    4. والا مورد 4 رو دقیقا نفهمیدم چی شد! استرست از چیه؟


    5. یعنی شروع آشنایی از اون موقع بود؟ پس 3 ماهه .خوب دختر گل فکر نمی کنم خیلی زیاد باشه . ببین قبول دارم که این پروسه کلی واسه آدم دغدغه درست می کنه ولی به نظر شخص من لازمه مگه اینکه پرت زمانیش زیاد باشه و به این خاطر احساس خستگی و بلاتکلیفی داشته باشی.

    منم چند وقت پیش واقعا کلافه بودم تا برنامه یک مسافرت پیش اومد اصلا حالشو نداشتم در واقع به زور رفتم ولی خیلی تو روحیه ام اثر داشت . حالا نه اینکه حتما سفر بری ولی کلا به نظرم اگه بتونی یک برنامه ای واسه خودت جور کنی که یکم فضات عوض بشه خیلی خوبه واسه من که جواب داد.


    6. ر.ک. مورد 3 :)


    7. زندگی شاید مرخصی نداشته باشه ولی فکر کنم زنگ تفریح داره! :) یه کوچولو به خودت استراحت بده.

    من یکم پست دومت رو دیر دیدم!


  10. 5 کاربر از پست مفید hadieh تشکرکرده اند .

    hadieh (یکشنبه 29 آبان 90)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 دی 91 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1389-12-23
    نوشته ها
    301
    امتیاز
    2,429
    سطح
    29
    Points: 2,429, Level: 29
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,706

    تشکرشده 1,723 در 325 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: مسائل زیادی با هم وارد زندگیم شدن و همشون موندن!

    چرا فکر می کنی از دستت کاری بر نمیاد؟
    همین که الآن کارها به اینجا رسیده یعنی خیلی کارا رو تونستی انجام بدی

    مثلا همین پروسه خواستگاری که منطقی و عقلانی جلو بردنش اونم برای یک دختر، واقعا کار بزرگیه.
    الآن اصلا موقع این نیست که خودتو دست کم بگیری

    در مورد برادرهات هم در جریان نیستم . ولی رابطه دو نفر دیگه در حوزه اختیارات شما نسیت که! می دونم برادر هات هستن میدونم دوستشون داری میدونم که تنش در خانواده از همه انرژی میگیره!! ولی عزیزم مداخله شما مخصوصا وقتی که از طرف اون دو نفر پذیرشی وجود نداره، الزامی نداره. بیهوده نیست! ولی نتیجه گرفتن ازش احتیاج به حوصله داره

    جلسه با خودت خیلی بهت کمک میکنه!
    شما اگه فکرارو رها کنی فکرا شمارو رها نمی کنن (در اکثر موارد)
    واسه اینکه رها شون کنی قبلش باید قانعشون کنی
    به صداهای درونت گوش بده! خدا نکنه یکی از اون دختر مهربونای تو ذهنت فکر کنه نادیدش گرفتی!!!!

  12. 3 کاربر از پست مفید دانوب تشکرکرده اند .

    دانوب (یکشنبه 29 آبان 90)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: مسائل زیادی با هم وارد زندگیم شدن و همشون موندن!

    ممنونم هدیه جان.

    ولی از روی تجربه خودم وقتی به مدت طولانی بی وقفه و بدون استراحت روی موضوعی متمرکز می شم بعد از چند وقت خسته و کلافه می شم و دلم می خواد زودتر تموم بشه ولی چون انرژیم کم شده سرعت و بازده کار میاد پایین و به اندازه ای که درگیرشم نتیجه نمی گیرم
    من نگران این موضوع هم هستم. که شاید نتونم تا آخرش درست تصمیم بگیرم. شاید از بس که خسته شدم، یه تصمیم بدون فکر بگیرم تا خلاص شم. حالا یا مثبت یا منفی. شایدم بیش از حد دارم بهش فکر میکنم که انقدر ازم انرژی میگیره!.


    فقط به نظر من کارایی که می خوای انجام بدی کار پراسترس یا پرمسئولیت و سنگین نباشه یه کاری که راحت و ریلکس بتونی انجامش بدی که برات یک جور تنوع بشه , کارایی رو انتخاب کن که دوست داشته باشی ( البته حواست باید به حفظ بعضی موقعیت ها هم باشه)
    با هر کار کوچیکی حس استرس بهم دست میده.
    شاید خنده تون بگیره. میخواستیم فامیلا رو دعوت کنیم برای مهمونی، مامانم گفت به دختر خالت اینا اسمس بزن ببین کدوما میتونن بیان.
    من برگشتم گفتم مامان من تمرکز ندارم. انقدر کار به من نسپار!
    مامانم مونده بود بنده خدا!!

    ولی واقعاً با همین یه کار کوچیک هم حس میکنم میریزم به هم. چه برسه به اینکه برای اولین بار میخوام برم یه جای جدید تدریس کنم!!

    یعنی شروع آشنایی از اون موقع بود؟ پس 3 ماهه
    بله 3 ماهه. اما 3 ماهه پر از استرس و ناراحتی. این آخریا یه کمی وضاع بهتر شده.

    4. والا مورد 4 رو دقیقا نفهمیدم چی شد! استرست از چیه؟
    یکی اینکه آدم دلش هزار راه میره که نکنه این زنگ نزدن معنیش تموم شدنه. و اینکه نکنه دیگه نباید بهش فکر کنم! (در حالیکه به اون شدت درگیرش هستم)
    یکی دیگه اینکه پدرم روی این موارد حساسه. هزار فکر میکنه پیش خودش. که چرا اینا هنوز زنگ نزدن. نکنه منظوری دارن از این زنگ نزدن و . ..


    7. زندگی شاید مرخصی نداشته باشه ولی فکر کنم زنگ تفریح داره! Smile یه کوچولو به خودت استراحت بده.72
    من اکثراً تو خونه ام. دوست دارم کاری کنم که یه کمی از فکر و خیال بیام بیرون. اما حتی توی مهمونی ها هم فکرم آزاد نیست!
    از طرفی وقتی میبینم که مثلاً یه چند ساعتی تو فکرش نبودم، نگران این میشم که نکنه من دارم فرصت هام رو از دست میدم و دوباره بدتر میشه!
    در تمام طول روز دارم روی حرفای گذشته، سوالایی که در آینده باید بپرسم و ... فکر میکنم.
    فکر کنم وسواس پیدا کردم!

    ممنونم دانوب جان.

    حس های منفیم زیاد شده. باید بتونم کنترلشون کنم.

    میرم رو خودم کار کنم.
    امیدوارم تا یکی دو روز آینده بیشتر طول نکشه و بتونم جمعش کنم.

  14. 4 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (دوشنبه 30 آبان 90)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آبان 00 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1388-2-15
    نوشته ها
    532
    امتیاز
    15,820
    سطح
    80
    Points: 15,820, Level: 80
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    2,510

    تشکرشده 2,960 در 521 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    78
    Array

    RE: مسائل زیادی با هم وارد زندگیم شدن و همشون موندن!

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر مهربون

    من اکثراً تو خونه ام. دوست دارم کاری کنم که یه کمی از فکر و خیال بیام بیرون. اما حتی توی مهمونی ها هم فکرم آزاد نیست!
    سلام دختر مهربون،

    من ریشه‌های وسواس فکری رو توی گفته‌هات میبینم، که البته علت اصلیش این هست که وقت زیادی برای فکر کردن داری، و متاسفانه با رویکردی که در پیش گرفتی‌، این مدت زمان رو بیشتر میکنی‌، در واقع وارد یک لوپ شدی!

    پس باید از این لوپ خارج شد، چطور؟

    راه حل،

    بر خلاف میل باطنیت، قورباغه را قورت بده و بعد،

    خونه نمون، همین امروز تماس بگیر با آموزشگاه و کلاس‌هات رو هماهنگ کن،

    کلاس‌های تدریس خصوصی رو هم حتما هماهنگ کن و برو،

    نگران نباش،

    با این کار از لوپ خارج میشی‌ که این اولین و مهمترین قدم هست!

    و بعد ناخودآگاه خودت رو مکلف به انجام تعهداتت میبینی‌ که البته شاید در ابتدا انجامش برات سخت باشه،

    اما به مرور درست میشه،

    و البته به زودی میبینی‌ که، با این کار( یعنی‌ خونه نموندن)، دیگه این نوع تفکرات منفی‌ هم که ذکر کرده بودی برات کمرنگ میشن.

    موفق باشی‌،

    انشا‌الله عروسیت

    کامران


  16. 8 کاربر از پست مفید kamran2007 تشکرکرده اند .

    kamran2007 (دوشنبه 30 آبان 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 تیر 94, 18:47
  2. سرد شدن نسبت به همسر بدلیل مشکلات زیاد
    توسط سناریا در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 94, 18:34
  3. از اینکه خیلی زیاد عاشق شوهرمم خسته شدم چون مشکلات زیادی برام ایجاد کرده
    توسط مهشید93 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 دی 93, 15:23
  4. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 خرداد 93, 10:55
  5. استرس شدید -تنبلی زیاد -بی حوصلگی زیاد باعث شده همه اش بخورم
    توسط پونه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 92, 23:06

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.