راز ادم و حوا
حوا در باغ عدن قدم می زد که مار به او نزدیک شد و گفت (( این سیب را بخور )).
حوا درسش را از خداوند آموخته بود و امتناع کرد .
مار اصرار کرد . (( این سیب را بخور تا برای شوهرت زیباتر بشوی .))
حوا پاسخ داد .((نیازی ندارم . او که جز من کسی را ندارد .))
مار خندید : (( البته که دارد !! ))
حوا باور نمی کرد .
مار او را به بالای یک تپه برد . به کنار چاهی ! سپس گفت : (( معشوقه آدم آن پایین است . آدم او را در آنجا مخفی کرد ه است . نگاه کن .))
حوا به درون چاه نگریست و باز تاب تصویر زن زیبایی را در آب دید و سپس سیبی که مار به او پیشنهاد کرده بود را خورد .
پس نتیجه می گیریم که ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟ آره .
علاقه مندی ها (Bookmarks)