من٣٠ سال دارم و همسرم ٣٤سال ، ده ساله كه ازدواج كرديم و دوتا بچه داريم
اول زندگي خيلي سختي كشيدم ولي خدا رو شكر مشكلات ماليمون تا حدود زيادي حل شد
با شوهرم هيچ مشكلي نداشتم بغير از اختلاف سليقه هاي كوچك تا اينكه چند روز پيش احساس كردم شوهرم با يكي چت مي كنه چون اين كار ساعت هاي طولاني ادامه داشت مشكوك شدم تا نزديكش ميرفتم ياهو رو از صفحش پاك مي كرد .بهش گفتم با كي چت ميكني كاول گفت هيچ كس ولي بهش گفتم لب تاب رو بده من ببينم نداد و سريع نوشته هاش رو پاك كرد بعد گفت يكي از دخترهاي فاميلشونه و حرفهاي عادي راجب به فاميل و زندگي در فرانسه مي زدند( چون اون خانوم اونجا زندگي مي كنه) فرداش كه رفت سر كار رفتم توي صفحه فيس بوكش و پيغام هاي اونا رو خوندم و هزار بار خودم رو لعنت كردم كه چرا ديده .به قدري حرفهاي عاشقانه بينشون رد و بدل شده بود كه من در اين مدت ده سال نشنيده بودم يعني اصلا به من حرف عاشقانه نميزد و هر وقت مي گفتم چرا مي گفت كن بلد نيستم ولي در عمل بهت محبت مي كنم
بعد از اينكه اينه رو ديدم بهش زنگ زدم و گفتم خيلي ناراحت بودم بيشتر به خاطر اينكه اعتمادم رو بهش از دست داده بودم نمي فهميدم چرا اين كار رو كرده.چون از هر لحاظ بهش ميرسيد محبت,احترام به خودش و خانوادش ،خونه و بچه ها خودش هم ميگه تو هيچ مشكلي نداري
ولي بع از اينكه فهميدم ناراحت شد و تلفن منو قطع كرد كه تو نبايد مي خوندي حالا كه خوندي مشكل خودته كه بايد با خودت حل كني به من ميگفت خيلي مسىله رو بزرگش كردي اين يه چيز عادي همه مردا اينطورين بر دكتر تو انحصار طلبي و خيلي چيزهاي ديگه
گفت من نمي دونستم تو ناراحت ميشي چون هميشه منو ازاد گذاشتي گفت كار سختيه ولي ديگه اين كار رو نمي كنم بع از كلي ناراحتي و مريض شدن من قبول كردم
باز هم محبتم رو بهش زياد كردم تا اينكه باز ديروز ديدم داره مسيج ميده اول انكار كرد بعد گفت همون دختر هست مي خواسته بدونه شرايط زندگي ما به حالت اول برگشته يا نه ولي باز اعتماد نمي كنم چون گفتم ببينم باز هم پاك كرد
من رفتم تو ياهو مسنجرش اسم ٢٠ تا دختر بود كه هر چند روز يه دفعه به چند تاشون مسيج مي داده
باز ناراحتيمو ديد گفت ياهو و فس بو رو پاك كردم و ديگه كاري نمي كنم
من چجوري دوباره اعتماد كنم؟؟؟؟
ولي فهميدم كه حرف محبت اميز بلد بزنه ميگم چرا به زنت نمي زني ميگه من محبت كردن بلد نيستم اون رو مي تونم بهت قول بدم كه ديگه انجام ندم ولي نمي تونم بهت قول بدم كه بتونم محبت داشته باشم
ميگم طلاقم بده ميگه در برابر تو و دو تا بچه مسؤل هستم ميگه تو برو عاشق كسي بشو خيالم ازت راحت بشه بعد طلاقت ميدم
من خيلي دوسش دارم حتي وقتي كه از دستش خيلي ناراحتم نمي دونم بايد چيكار كنم خيلي درمانده و نا اميدم چرا زندگيم اينجوري شد
هر چند ميگه كه ده ساله كه هميشه با كسايي دوست بوده ولي از هيچ جاي زندگيش كم نذاشته.
من اين جور زندگي كردن در بي اعتمادي رو نمي خوام ميشه اصلا اين زندگي رو درست كرد؟
ببخشيد اگر طولاني شد چون ذهنم خيلي اشفته هست.
علاقه مندی ها (Bookmarks)