به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 شهریور 91 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1387-1-28
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    7,176
    سطح
    56
    Points: 7,176, Level: 56
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    87

    تشکرشده 88 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شبیه داستان حضرت یوسف

    رجبعلی خیاط رو که همه میشناسین ایشون از شخصیتهای برجسته ی معاصر بودن که با وجود اینکه به مکتب نرفته بودند اما بسیاری از استادان دانشگاه و حوزه در برابر ایشون حکم دانش اموز داشتند و چیزای زیادی ازش یاد گرفتند
    و همچنین دیده ی برزخی هم داشتند اما چه شد که به این مقام رسیدند
    تعریف می کنه د:[/size]

    در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان دلباخته ی من شد و سر انجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت با خود گفتم :رجبعلی خدا می تواند خیلی ترا امتحان کند بیا یک بار تو خدا را امتحان کن و از این حرام اماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن
    سپس به خداوند عرضه داشتم خدایا من این گناه را برای تو ترک می کنم تو هم مرا برای خودت تربیت کن
    و این جور بود که مثل حضرت یوسف در برابر گناه مقاومت کردند و این باعث بصیرت و بینایی او شد و دیده ی برزخی او روشن شد و انچه که مردم عادی نمیدیدند و نمی شنیدن ایشون بر اونها علم دداشت به طوری که بعضی افراد رو بهخ صورت واقعی خود می بیند ایشون نقل می کنند : روزی از چها ر راه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چهار راه گلو بتدک رفتم و بر گشتم فقط یک چهره ی ادم دیدم[size=small]

  2. 3 کاربر از پست مفید دانا تشکرکرده اند .

    دانا (یکشنبه 29 اردیبهشت 87)

  3. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 شهریور 91 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1387-1-28
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    7,176
    سطح
    56
    Points: 7,176, Level: 56
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    87

    تشکرشده 88 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شبیه داستان حضرت یوسف

    چه مشاهدات وسیعی چه علاقه ای نشون دادن بچه ها بازم از این داستانا می نویسم واقعا که ...................

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 09 مهر 89 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1386-11-13
    نوشته ها
    952
    امتیاز
    20,283
    سطح
    89
    Points: 20,283, Level: 89
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,946

    تشکرشده 1,965 در 675 پست

    Rep Power
    112
    Array

    RE: شبیه داستان حضرت یوسف



    سلام به دوستان تالار همدردي و دانا خانم

    دانا خانم ناراحت نباش كم كم بچه ها استقبال مي كنند .

    دوستان همونطور كه دانا خانم خلاصه اي از سرگذشت جناب رجبعلي خياط رو براتون گفت من هم اضافه مي كنم كه ايشون به دليل همون ترك گناه به فضايلي نائل اومدن كه بنده 8 سال پيش سرگذشت ايشون رو در كتاب ((كيماي محبت )) خوندم و شيفته شخصيت ايشون شدم . من با اجازه دانا خانم خلاصه اي از زندگينامه و شخصيت ايشون رو از اين سايت گرفتم كه براتون مي زارم :



    زندگی

    عبدصالح خدا "رجبعلی نکوگویان" مشهور به جناب شیخ و شیخ رجبعلی خیاط در سال 1262 هجری قمری در شهر تهران دیده به جهان گشود.پدرش مشهدی باقر یک کارگر ساده بود ،هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدر از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر بی بهره بود تنها گذاشت.

    مادرش نقل می کند:هنگامی که تو را در شکم داشتم شبی پدرت غذایی را به خانه آورد خواستم بخورم دیدم که توبه جنب و جوش آمدی و با پا برشکمم می کوبی،احساس کردم که از این غذا نباید بخورم ، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم...؟پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه از مغازه ای که کار می کنم آورده ام ! من هم از آن غذا مصرف نکردم.

    این حکایت نشان می دهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است .از جناب شیخ نقل شده است که : احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد.

    شیخ پنج پسروچهار دختر داشت که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت .

    خانه شیخ

    خانه خشتی و ساده شیخ که از پدر به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاهها(شهیدمنتظری)قرارداشت .وی تاپایان عمردرهمین خانه محقر زیست

    فرزندش می گوید: هر وقت باران می آمد باران از سقف منزل ما به کف اتاق می ریخت روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمده بودند ما لگن و کاسه زیر چکه های باران گذاشته بودیم،او وضع زندگی ما را که دید رفت دو قطعه زمین خرید و آنها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریدم و دیگری را برای خودم.پدرم گفت: آنچه داریم برای ما کافیست.

    یکی دیگر از فرزندان شیخ می گوید: من وقتی وضع زندگیم بهترشد به پدرم گفتم آقاجان من چهارتومان دارم و این خانه را که خشتی است شانزده تومان می خرند،اجازه دهید در شهباز خانه ای نو بخریم .شیخ فرمود: هروقت خواستی برو برای خود بخر برای من همین جا خوب است .

    پس ازازدواج طبقه بالای خانه راآماده کردیم وبه پدرم گفتم:پدر جان افراد رده بالا به دیدن شما می آیند، دیدارهای خود را در این اتاق ها قرار دهید فرمود: نه،هرکه مرا می خواهد بیاید این اتاق،روی خرده کهنه ها بنشیند،من احتیاج ندارم.

    این اتاق ،اتاق کوچکی بود که فرش آن یک گلیم ساده و در آن یک میز کهنه خیاطی قرار داشت.نکته جالب این است که چدین سال بعد ،جناب شیخ یکی از اتاق های منزلش را به یک راننده تاکسی به نام مشهدی یدالله ماهیانه بیست تومان اجاره داد تا این که همسرش وضع حمل کرد و دختری به دنیا آورد که مرحوم شیخ نامش را معصومه گذاشت هنگامی که در گوش نوزاد اذان واقامه گفت یک دو تومانی پر قنداقش گذاشت و فرمود: آقا یدالله حالا خرجت زیاد شده از این ماه به جای بیست تومان هجده تومان بدهید.

    لباس شیخ

    لباس جناب شیخ بسیار ساده وتمیز بود،نوع لباسی که او می پوشید نیمه روحانی بود ،چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن می کرد وعرقچین برسرمی گذاشت و عبا بر دوش می گرفت.نکته قابل توجه این بود که او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت ،تنها یک بار که برای خوشایند دیگران عبا بر دوش گرفت در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند.جناب شیخ خود این داستان رو اینگونه تعریف می کند:

    "نفس اعجوبه است،شبی دیدم حجاب (نفس و تاریکی باطنی)دارم و طبق معمول نمی توانم حضور پیدا کنم ،ریشه یابی کردم، با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصرروز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود گفت:دوست دارم نماز مغرب و عشاء را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم..."



    غذای شیخ

    جناب شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود ، بیشتر وقتها از غذاهای ساده مثل سیب زمینی و فرنی استفاده می کرد. سرسفره،رو به قبله و به دو زانومی نشست و به طور خمیده غذا می خورد ،گاهی هم بشقاب را به دست می گرفتو همیشه غذا را با اشتهای کامل می خورد و گاهی هم مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از دوستان که دستش می رسید می گذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمی زد و دیگران هم به احترام ایشان سکوت می کردند . اگر کسی او را به مهمانی دعوت می کرد با توجه،قبول یا رد می کرد،با این حال بیشتر اوقات دعوت دوستان را رد نمی کرد.

    از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تاثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست. یک بار که با قطار در راه مشهد می رفت احساس کوری باطن کرد،متوسل شد پس از مدتی به او فهماندند که:این تاریکی در نتیجه استفاده از چای قطار است.


    کار

    خیاطی یکی از شغلهای پسندیده در اسلام است.لقمان حکیم نیز این شغل را برای خود انتخاب کرده بود. در حدیث است که پیامبراکرم (ص) فرمود: "کار مردان نیک خیاطی است و کار زنان نیک ریسندگی"

    جناب شیخ برای اداره زندگی خود این شغل را انتخاب کرد و از این رو به شیخ رجبعلی خیاط معروف شد.جالب است بدانیم خانه محقر و ساده شیخ،با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد کارگاه خیاطی او نیز بود.

    جناب شیخ در کار خود بسیار جدی بود و تا آخرین روزهای زندگی تلاش کرد تا از دست رنج خود زندگیش را اداره کند.با اینکه ارادتمندان وی با دل و جان حاضر بودند زندگی ساده او را اداره کنند،ولی او حاضر به چنین کاری نشد.در حدیثی از رسول اکرم(ص)آمده است: "هر که از دسترنج خود گذران زندگی کند، روز قیامت در شمار پیامبران باشد و پاداش پیامبران بگیرد"

    و در حدیث دیگری فرمود: "عبادت ده بخش دارد که نُه بخش آن در طلب روزی حلال است"

    یکی از دوستان شیخ می گوید: فراموش نمی کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم ،درحالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود . قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل می رفت،به او گفتم:آقا قدری استراحت کنید ، حال شما خوب نیست. فرمودند : عیال و اولاد را چه کنم؟



    در حدیث است که رسول اکرم(ص)فرمود:

    خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه بدست آوردن روزی حلال خسته ببیند.

    و یافرمودند:

    ملعون است،ملعون است کسی که هزینه خانواده خود را تامین نکند.

    بقيه مطالب رو خودتون زحمتش رو بكشيد و از اينجاببنيد

  5. کاربر روبرو از پست مفید erfan25 تشکرکرده است .

    erfan25 (یکشنبه 29 اردیبهشت 87)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 آبان 88 [ 13:08]
    تاریخ عضویت
    1387-7-06
    نوشته ها
    251
    امتیاز
    4,767
    سطح
    44
    Points: 4,767, Level: 44
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 10 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شبیه داستان حضرت یوسف

    دوستان مطالب بسیار جالبی بود. متشکرم
    کسی رو که دوست داری چند وقت یکبار بهش یادآوری کن تا فراموش نکنه که قلبی براش میتپه.

    هر وقت تو نیمه تاریکی از زندگیت قرار گرفتی به این فکر کن شاید خدا میخاد غافلگیرتون کنه.

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 مهر 89 [ 16:10]
    تاریخ عضویت
    1387-1-19
    نوشته ها
    1,801
    امتیاز
    13,034
    سطح
    74
    Points: 13,034, Level: 74
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    954

    تشکرشده 992 در 530 پست

    Rep Power
    198
    Array

    RE: شبیه داستان حضرت یوسف

    واقعاً جالب بود
    آيا واقعا خداوند با همه معامله مي كند يا اينكه افرادي را دستچين مي كند؟!

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 اردیبهشت 88 [ 10:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-05
    نوشته ها
    477
    امتیاز
    6,023
    سطح
    50
    Points: 6,023, Level: 50
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 45 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شبیه داستان حضرت یوسف

    خيلي جالب بود تا به حال فكر ميكردم همچين چيزي فقط مختص حضرت يوسف.....
    اگه بازم از اين داستانها دارين لطفا برامون بذارين من كه خيلي خوشم اومد.

  9. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 مرداد 90 [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1387-6-10
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    6,299
    سطح
    51
    Points: 6,299, Level: 51
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    82

    تشکرشده 85 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شبیه داستان حضرت یوسف

    خیلی ممنون دانا و عرفان عزیز . استفاده کردم .

  10. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: شبیه داستان حضرت یوسف

    ممنون داناي عزيز
    " ایشون نقل می کنند : روزی از چها ر راه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چهار راه گلو بتدک رفتم و بر گشتم فقط یک چهره ی ادم دیدم"

    اما فکر کنم خيلي سخته وقتي آدم يه چيزائي ببينه که بقيه نمي تونن ببينن ‌،‌نه؟

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 20 تیر 94 [ 15:18]
    تاریخ عضویت
    1387-7-07
    نوشته ها
    327
    امتیاز
    7,417
    سطح
    57
    Points: 7,417, Level: 57
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    782

    تشکرشده 791 در 202 پست

    Rep Power
    48
    Array

    RE: شبیه داستان حضرت یوسف

    دانا وعرفان عزيز عجيبه ولي من تا الان ايشونو نميشناختم حتي اسمشونو هم نشنيده بودم... مرسي به اطلاعاتم اضافه شد...

  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 فروردین 88 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1387-8-02
    نوشته ها
    318
    امتیاز
    4,441
    سطح
    42
    Points: 4,441, Level: 42
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    28

    تشکرشده 33 در 29 پست

    Rep Power
    47
    Array

    RE: شبیه داستان حضرت یوسف

    طبق این داستان ایشون رو خداوند قبلا مقام داده بودند! این نوع مقام دادن تا چه حد می تونه پسندیده باشه. اینکه یک فرد قبل از داشتن اختیار نظر کرده پروردگار باشه! در هنگام تولد حتی! به هرحال ..


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بازگشت پدرم(یوسف گمگشته)
    توسط earth در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: پنجشنبه 10 بهمن 92, 10:48
  2. حضرات یوسف
    توسط ehsan1988 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 28 تیر 92, 15:39
  3. ماجرای خواندنی مرگ و دفن حضرت یوسف (ع)
    توسط keyvan در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 88, 18:05
  4. سوتی‌های سریال حضرت یوسف!
    توسط fafa1360 در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: پنجشنبه 28 آذر 87, 11:56

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.