دیشب بیرون بودیم ،
با همسر و فرزند و مادرم
رفتیم عیادت یکی از بستگان ، البته از بستگان دور
خیلی خوشحال شد از اینکه مادر رو برده بودم برا دیدنش ،
منم خیلی خوشحال بودم که تونستیم برا عیادتش بریم ، هزار و یه دلیل (یعنی خیلی) بود برا نرفتن ، بهرحال خیلی خوشحال بودم پیشنهاد خوردن شام بیرون رو دادم ،
استقبال بیش از اندازه بود مثل همیشه
خلاصه کجا بریم و کجا نریم ، سرانجام پیتزا برنده شد ، مثل خیلی موقعها
مادرم بالای 80 سالشه ، به سختی اما رو پای خودش راه میره
جاتون خالی رفتیم یه پیتزائی که ایتالیائی شو خیلی با کیفیت می پزه.
طبیعی بود به محض ورود نگاه خیلی از مشتریها به ما دوخته شد .... طبیعی بود
بعضیا پیش خودشون میگفتن آفرین که مادرش رو اورده ، بعضی ها لابد میگفتن این چه کاریه ، مگه واجبه این پیر زن که نمی تونه راه بره پیتزا خوردنش چیه
خودم رو بی تفاوت به نگاهها رسوندیم به یه میز و کمک کردم مادر رو صندلیش بشینه.
این حس رو دوس دارم وقتی که پیرانمون رو در تفریحاتمون شریک می کنیم.
پیتزا رو (که اولین پیتزا خوردن مامان بیرون خونه بود ) خوردیم و سوار ماشین شدیم ، اینقدر برای ما دعا کرد ، قربون صدقه نوه اش رفت در طول مسیر و همینطور تو خونه ....
بنظرم تاثیر روحی این پیتزا خوردن بسیار بیشتر از ضررهای جسمی (فست فودو..) در شادابی او موثر بود. از خوشحالی او من هم شارژ شارژ بودم ...
خدا سایه ش رو بر سر ما نگه داره،
در روز عرفه به یاد پدر ومادرهامون باشیم ، خدا درگذشتگان از ایشون رو هم غریق رحمت بی منتهاش کنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)