سلام خارپشت،
الآن از دو تا اختلاف نظر صحبت کردی.
اولی راجع به چادری بودن دختر بود. به هر حال این مسئله ای هست که به تو مربوط می شود. و فکر هم نمی کنم که اگر یک روز یک دختر چادری پیدا کنی، مادرت به خاطر چادری بودن او مخالفت کند! درسته؟
به نظرم سعی نکن سر این مسئله با مادرت بحث کنی و او رو متقاعد کنی.
اگر مثلاً اینطوری بود که مادرت می گفت که به هیچ وجه من عروس چادری رو نمی پذیرم، قضیه فرق می کرد.
نه تنها مخالفت نمیکنه بلکه قطعا استقبال هم میکنه
(نمونه اش دختری بود که بهش علاقمند شدم )
منم نمیخوام باهاش بحث کنم اما وقتی سکوت میکنم یا بحث رو عوض میکنم دلخور میشه
اختلاف نظر دوم هم در رابطه با زمان ازدواج است که گفتی مادرت گفته در همین دو سه ماه یکی رو پیدا کنیم!
نظر شخصی من این هست که با توجه به اتفاقات گذشته و علاقه ای که داشتی، بهتر است فعلاً فکر آشنا شدن با شخص جدید رو کنار بگذاری. باید اول علاقه ی قبلی رو از یاد ببری و اجازه دهی تا فکرت باز بشود. می توانی همین دلیل رو هم برای مادرت عنوان کنی.
من حرفش رو خیلی جدی نمیگیرم
دیگه به ازدواج فکر نمیکنم ، کاملا دشارژ شدم
اما بالاخره این مسائل باید حل بشه
حداقل اینکه به خودش اجازه نده هرکسی رو به من معرفی کنه
منم برای خودم یه قوانینی دارم دلم میخواد مادر بهشون احترام بذاره
به هر حال این اختلاف نظرها رو فکر می کنم خیلی از ما با پدر مادرها داریم. مادر من هم هر کسی رو می بیند که من اصلاً خوشم نمیاد، نصف شوخی، نصف جدی، فوری میگه فلانی رو می خواهی؟
حالا اگر هم بفهمه که مثلاً من از یکی بدم نیامده، چون خودش خوشش نمیاد، فوری کلی دلیل می آرود که فلانی به درد تو نمی خورد تا یک وقت من فکرم طرف اون نرود! :)
این ترفند دیگه قدیمی شده :)
مادر چون میدونه که دیگه دستش رو خوندم ، مستقیما نظرش رو میگه اگه باهاش مخالفت کنی تو چشات نیگاه میکنه و میگه لیاقتشو نداری
علاقه مندی ها (Bookmarks)