من که قرار بود یه چند روز اینجا نیام گفتم مثلا حواسم به درسم با شه و کتابای دوران دانشگاه رو مرور کنم مثلا می خواستیم ازمون استخدامی شرکت کنیم ولی زهی خیال باطل ما هم جو گیر شده بودیم که حتما حتما این ازمونو قبول بشم حالا بخونو کی بخون با خوشحالی درس می خوندیم که نا گاه روزنامه ی محلی یه استان خودمونو خوندیم دیدم بله اصلا خانما رو نمی گیرند فقط اقایون البته رشته ی ما فقط اقایون
به خودم گفتم مگه لیسانس ما با اقایون فرق می کنه ؟؟؟بعد خودم جواب دادم شاید اونا لیسانسشون قشنگتر !!!!یا مثلا بیشتر چیز فهمیدن
بعد خواهر کوچیکم از دبیرستان اومد میگه دانا بیا مبارزه سیاسی بشیم :Pگفتم برو بچه درستو بخون مبارزه سیاسی فهمیدم چه قد من بد شانسم اخه حالا من می خواستم ادم بشم به هیچی فکر نکنم از این دنیا و روزگار ننالم اخه مگه میشه دوباره سیمام قاطی شدن رفتم سهراب خوندم دیدم اون خدابیامرز هم بیشتر شعراش سیاسی یه قطاری دیدم که سیا ست می برد و چه خالی می رفت من دلم میگیرد وقتی میبینم دختر بالغ همسایه پای کم یابترین نارون روی زمین فقه می خواند و نمونه های دیگه که یادم نیست دیگه نمی دونم چی بنویسم درد دلم زیاده
علاقه مندی ها (Bookmarks)