به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 10 بهمن 93 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-20
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته ها
    264
    امتیاز
    7,391
    سطح
    57
    Points: 7,391, Level: 57
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Created Blog entryTagger Second ClassVeteran5000 Experience PointsSocial
    نوشته های وبلاگ
    2
    تشکرها
    1,724

    تشکرشده 1,825 در 279 پست

    Rep Power
    43
    Array

    Question در حسرت یک بشقاب پلو

    در حسرت پلو

    دختر بشقاب نيم خورده غذا را رها مى كند، عقب مى نشيند و مى گويد: مامان پس كى پلو درست مى كنى ؟ مادر مى گويد: هر وقت نمره بيست بگيرى .
    از طرف ديگر هنگام ظهر است و دختر از مدرسه برگشته است ، خندان ، كيفش را باز مى كند و دفتر ديكته اش را نشان مى دهد و مى گويد: مامان ببين ؛ نمره بيست آوردم زن دفتر رامى گيرد نگاه مى كند و مى گويد: آفرين دخترم و او را مى بوسد.
    دختر با بى ميلى شروع به غذا خوردن مى كند، مادر زير چشمى نگاهى به او مى كند و خيلى دلش مى خواهد براى دخترش پلو بپزد.
    روز بعد دختر با كيف به در مى كوبد زن در را باز مى كند و مى بيند دفتر رياضى توى دستهاى دختر است .
    بيا يك بيست ديگه ، زن دخترش را بغل مى كند - مامان باز هم بيست ، پس چرا برايم پلو نمى پزى ؟ صدايش پر از خواهش است .
    زن بلند مى شود چادر سرش مى كند و به در خانه همسايه مى رود و با ظرف كوچكى برنج بر مى گردد، و مى گويد همين الان برايت پلو درست مى كنم مشقهايت را بنوس .
    سفره پهن است و دختر خوشحال كه مامان به قولش وفا كرده است .
    مرد از راه مى رسد چشمش به ظرف پلو مى افتد، مى پرسد ما كه برنج نداشتيم از كجا؟
    زن ماجرا را براى شوهر تعريف مى كند سگرمه هاى مرد درهم مى رود و دندانهايش به هم مى خورد يكباره از جا بلند مى شود و سيلى به گونه دختر مى زند.
    زن مى گويد: چرا بچه ام را زدى ؟ مرد دهانش كف كرده انگار نمى شنود و بچه را بلند مى كند در حاليكه دختر بچه توى دستهاى پدر دست و پا مى زند پدر فرياد مى زند آبروى مرا بردى آخر به تو مى گويند بچه ؟ها؟ها؟ بگو؟
    بگو؟ دختر جيغ و فرياد مى زند و گريه مى كند و التماس مى كند.
    پدر با عصبانيت بچه را پرت مى كند و به زمين مى كوبد سر بچه به كمد آينه مى خورد مادر مى دود سر دختر را مى گيرد و دختر را از زمين بلند مى كند خون از گوشه دهان بچه بيرون مى زند مادر جيغ مى كشد و گريه دختر مظلوم براى هميشه خاموش مى شود.


    (واى به حال زر اندوزان دنيا يكى از سيرى نمى تواند بخورد ديگرى از گرسنگى ناله مى زند و جان مى دهد اين بوده سيره دنيا و خواهد بود ٰٰ مگر ما تصميم بگيريم انسان شويم به اميد آن روز كه به فرهنگ واقعى اسلام عمل نمائيم )

    به نقل از کتاب کشکول ممتاز مرتضی احمدیان

  2. 6 کاربر از پست مفید مهاجر بي نشان تشکرکرده اند .

    مهاجر بي نشان (دوشنبه 19 دی 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.